یزدان سلحشور

یک- دکتر حمیدرضا صدر یک منتقد سینمایی ا‌ست نه این که فکر کنید مثل بنده و خیلی‌ها تازگی‌ها منتقد شده،نه!

چند دهه است می‌نویسد و تأثیرگذار هم می‌نویسد؛ واقعیت امر این است [لطفاً به کسی نگویید!] که اگر خود من نوشته‌های صدر را نخوانده بودم هیچ وقت نمی‌فهمیدم چطور می‌شود آن «روحیه‌ عشقِ فیلمی» ام را بدل به کلمه کنم.

حالا چرا رفتم سراغ این موضوع؟ دلیلِ روشن‌اش این است که تلویزیون ما دکتر صدر را به عنوان منتقد فوتبال می‌آورد جلوی دوربین اما به عنوان منتقد فیلم نمی‌آورد به عنوان کارشناس علمی می‌آورد جلوی دوربین برنامه‌ کودک اما به عنوان منتقد فیلم نمی‌آورد [و احتمالاً به عناوین دیگر هم او را جلوی دوربین خواهیم دید اما به عنوان منتقد فیلم نخواهیم دید!]

پیشنهاد می‌کنم آن چند منتقدی را که جای نقد فیلم، وجوه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و استراتژیک و دینی و روانکاوانه و حتی پزشکی فیلم‌ها را بررسی می‌کنند، بفرستند توی برنامه‌های تخصصی خودشان و بگذارند منتقدان فیلم بروند سرکارشان! خوب است منتقدهای فیلم بیایند در برنامه‌ خانواده درباره‌ وجوه سینمایی سرطان پروستات صحبت کنند؟!

دو- از شگفتی‌های تلویزیون ما هر چه بگویم، کم است؛ یک برنامه‌ این روزها دیده‌ام از برنامه کودک شبکه دو که دو نویسنده داشت و هفت تا مجری!! و این هفت مجری هرکاری می‌کردند که بتوانند متن را به سامان برسانند، نمی‌توانستند.

پیشنهاد می‌کنم از این به بعد برای هر برنامه هفت نویسنده بگذارند و دو مجری؛ شاید بچه‌های ما جای نگاه کردن «بارباپاپای عوض می‌شود» این برنامه‌ها را نگاه کنند و این قدر از پدر و مادرهاشان فیل نخواهند! [از همین رسانه به همه‌ آن بچه‌هایی که شبکه دو در ایام عید سعید باستانی برای‌شان«هفت سین سیاسی» پخش کرد، اعلام می‌کنم که در ایران فیل نداریم و آن چیزی که در برنامه‌ پر طرفدار «هفت» هوا می‌کنند فیلم است نه فیل!]

سه- بگذارید این سومی را بروم تو خط ادبیات!
شیموس هینی را همه می‌شناسید [شاید هم نمی‌شناسید چون در تلویزیون ما کمتر چنین اسم‌هایی شنیده می‌شود و در کتاب‌های درسی ما هم که برنده‌ نوبل ادبی 1995 جایی ندارد] او شاعر بزرگی‌ست [البته نه به بزرگی بعضی شاعرهای ما که خیلی سنگین وزن‌اند وبه دلیل وزن زیاد و ظاهر غرق در موی‌شان خیلی زود در مجالس و محافل و خیابان به عنوان شاعر بزرگ شناخته می‌شوند] و تازگی‌ها مجموعه‌‌ای از شعرهای‌اش به همت مجتبی ویسی به فارسی برگرداننده شده؛ اسم‌اش هست «مرگ یک ناتورالیست».

گرچه ترجمه‌های قصه ویسی را بیشتر می‌پسندم با این همه به دلیل شاعر بودن‌اش و توجه او به ویژگی‌‌های فرم در شعرهای‌اش ترجیح می‌دهم که او به ترجمه شعر مشغول باشد نه مثلاً شاعری که به چنین اموری توجه ندارد یا حتی یک غیر شاعر.

وقتی همه برای مراسم عشای ربانی رفته بودند تنها کسی که با او سیب زمینی را پوست می‌کَند،من بودم.

آن‌ها سکوت را می‌شکستند، یکی یکی فرو می‌افتادند

مانند لحیمی که از هویه جدا شود:

دلخوشی‌هایی اندک پدید می‌آوردند،

محصول کاری مشترک که در آب زلال سطل سوسو می‌زدند.

و دوباره فرو می‌افتادند

صدایی مختصر و مطبوع در ‌آب، نتیجه‌ تلاش دیگری،

که ما را از خیال به در ‌‌‌‌‌‌می‌آورد.

پس آن گاه که کشیش بر بالین‌اش

بر دعاکنندگان برای دختر محتضر خشم گرفته بود

و برخی پاسخ می‌دادند و جمعی می‌گریستند،

سرش را به یاد می‌آورم که به سویم برگشت

نفس‌اش در نفس‌ام، کاردهای تیز و سلیس ما،

از آن نزدیک‌ ‌تر هیچ گاه

در باقی عمر ما ممکن نشد.

پیشنهاد می‌کنم که تلویزیون ما جای پرداختن به حلیم بادمجان و سالاد هنگ‌کنگی به «شعر جهان» کمی لطف داشته باشد آخر «شعر جهان» هم دل دارد و می‌خواهد از تلویزیون ما دیده شود تا مشهور شود!

54

کد خبر 141555

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 16 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بیست IR ۱۵:۳۳ - ۱۳۹۰/۰۱/۱۹
    0 0
    براتون متاسفم !