۰ نفر
۱۷ مرداد ۱۳۸۸ - ۰۷:۲۹

سیدعلی‌میرفتاح

حالا که در تمام این روزهای انتشار خبر، شما بزرگواران را شریک روزهای التهاب و افسردگی و نامرادی و تلخ‌کامی خود کردم و در این فاصله‌های اندک چای و قهوه و سیگار با شما از خوشی‌های اندک و حسرت‌های فراوان خویش گفتم، اجازه بدهید که پس از روزهای مکرر سیاست زدگی و دست و پا زدن در چاه ویل سیاست، زنگ تفریح مختصری را شرح دهم که طی بیست و چهار ساعت، توانستم از این دوزخ و گرما و دود و غبار و خبرهای تلخ‌تر از زهر بگریزم و به گوشه‌ای از بهشت طبیعت و سلامت و بی‌خبری پناه ببرم، که از قدیم گفته‌اند «بی‌خبری، خوش خبری است»؛ در این خوش خبری شریک زنگ تفریح من شوید و برای لختی از این ازدحام نفوس و خبر فاصله بگیرید و با من به تکه جدا افتاده بهشت، در کره‌رود اراک بیایید. خواننده، با من بیا.

رفیقی از سر لطف، مرا وعده گرفت که در فرخنده روز ولادت حضرت حجت (عج) بار سفری کوتاه ببندم و با او به خانه رفیقی در واحه‌ای در دل صحرا، که حقیقتاً تکه جدا افتاده‌ای از بهشت بود، بروم. در کنار شهر صنعتی و غبار گرفته و غمبار اراک (از به کار بردن این تعبیر عذر فراوان می‌خواهم، اما تصویر ذهنی من از این سلطان آباد مدرن شده، که مردمانی بس سرزنده و سرحال -اما در اندرونی‌های خود- دارد چیزی جز این نیست) در فاصله‌ای کمتر از ده دقیقه، روستای به شهر وصل شده کره‌رود قرار دارد که گویی واحه‌ای سرسبز است در دل صحرایی خشک. باور می‌کنید که در میانه مرداد ماه، در میان باغچه‌ای مصفا، در ایوان خانه‌ای روستایی، با سقف‌های چوبی و منقش به نقش‌های اسلیمی و ختایی، چنان نسیم خوشی وزیدن گرفت که من و رفقایم مجبور شدیم که بالاپوشی علاوه بر شانه‌هایمان بیندازیم! اجازه بدهید دقیق‌تر بگویم؛ نه رادیویی که عیشمان را منغص کند، نه تلویزیونی که حواس‌هایمان را به خود مشغول کند، نه -الحمدلله- ماهواره‌ای که ما را در محاصره خبرهای دلهره‌آور درآورد، نه روزنامه‌ای که تیتر و متنش عصبانی‌مان کند و نه بحثی بی‌فایده که از یکدیگر دورمان سازد، در میان خنکای بادی که از میان درختان می‌گذشت و به تن و بدنمان می‌رسید، در میان ترنم دلنشین موسیقی قدیمی که هزاران خاطره از پدران و پدربزرگانمان به ضمیمه داشت، و گاه در زیر سقفی که معمار خوش ذوقش، هنر به خرج داده بود و اشعار خوش سعدی را به خط خوش‌ نستعلیق روی تخته بندها نگاشته بود، در میان جمعی رفیق و میزبان و میهمان باصفا و مهربان و خوش سلیقه که می‌دانستند لطافت این شب مهتاب را نباید که با بحث‌های سیاسی و بازگفتن شایعات ترس‌آور زایل کنند. . . بی‌خود نمی‌گویم که گوشه جدا افتاده از بهشت بود، خاصه برای منی که از دوزخ و گرما و دود و غبار و ترس و لرز گریخته بودم که فرمود قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی دچار آید. اگر چه می‌دانم این فرصت‌های اندک خوشگذرانی جز لمحه‌ای در سراسر زندگی کسالت بار من نخواهد بود، اما مجالی هست تا نفسی تازه کنم و توانی به دست آورم تا دوباره از فردا، روز از نو، روزی از نو؛ باید که دوباره و هزارباره به تقدیر خویش گردن نهم و در روزمرگی کار و بار بی‌حاصل فروروم. با این همه اما باور کنید که این حجم از خوشی و بی‌خبری، بی‌شما، از گلویم پایین نرفت. در این زنگ تفریح شما نیز با من بودید که در غم و شادی، جز شما شریکی ندارم.
هم من که می‌نویسم، هم شما که می‌خوانید، نیاز مبرم داریم که هر از گاهی به کنج باغ و باغچه‌ای در کره‌رود پناهنده شویم و نفسی تازه کنیم و جانی بگیریم.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 14224

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
9 + 7 =