یوسفعلی میرشکاک شاعر و منتقد ادبی در گفت و گویی بلند به بررسی اسلوب شعری و سلوک شاعری زنده یاد محمدرضا آقاسی پرداخته است. او که به گفته آقاسی یکی از استادان این شاعر آئینی بوده در بخشی از این گفت و گو ماجرای جداشدن آقاسی از حوزه هنری را روایت کردهاست.
میرشکاک گفته که « یک روز حاج محمدعلی زم، ما را خواست و گفت آقا، یکچیزی به شاگردت بگو. گفتم چه بگویم؟ گفت قد قد میکند، تخم نمیگذارد. حاجی زم هست و زنده است و انشاءالله که زنده باشد؛ میتواند اگر یادش مانده، تصدیق کند. گفتم مگر میشود کسی بدون قد قد کردن تخم بگذارد؟ گفت شما قد قد نمیکنید و تخم میگذارید، آقای معلم قد قد نمیکند و تخم میگذارد. گفتم بنده و آقای معلم و اینها، زمان شاه قد قد کردیم، تخمش را برای جمهوری اسلامی میگذاریم. ایشان قرار است در جمهوری اسلامی قد قد کند، تخمش را هم برای جمهوری اسلامی میگذارد؛ بههر صورت زمان قدقدش الان است.»
به گفته این شاعر، «بالاخره کار به دعوا کشید و حاجی زم آقاسی را اخراج کرد. ولی نمیدانست با چهکسی طرف است، آقاسی از وضع حوزه شاکی بود و در سلفسرویس که آن زمان در ساختمان قدیم حوزه بود و بسیار کوچک؛ با مسئول ادبیات حوزه درافتاد؛ بعد از حجم اخراجی که زم انجام داده بود. سید آوینی ما را خواست و گفت برو محمد را جمعش کن، گفتم کجاست؟ گفت تا جاییکه من میدانم باید زیر پل حافظ باشد، چون به من خبر دادند که با چاقو در کمین است که حاجی زم را بزند. حاجی هم به همین قسمتی که الان ساختمان جدید حوزه است - که آن زمان دست شهرداری بود - میرفت و از آنجا سوار میشد و میرفت. محمد هم بیخود منتظر بود و نمیشد کاری کرد.»
او گفته:« من رفتم و گشتم، دیدم پشت پایه پل ایستاده است. گفتم محمد، این چه بساطی است؟ گفت میکشم. گفتم: نشد دیگر، مگر تو نگفتی که من تو را در کربلا نگه دارم و جلوتر نبرم؟ برای چنین روزی بود. محمد یادت رفت؟! آن کسی که میخواهد در کربلا مقیم باشد، رزقش را زینب کبری میدهد. این را که یاد ایشان آوردم، مرا بغل کرد و پیش سیدمرتضی رفتیم و غائله ختم شد. گفتم اینهمه جان نکندم که تو بیایی فلانی را با چاقو بزنی، تو شأنت فراتر از این حرفهاست و این آخرین کبریتی بود که ما به این انبار باروت زدیم که یادت نرود و اگر یادت رفته، یادت بیاوریم که در کربلا، حضرت زینب کبرا، کارگردان است.»
5757
نظر شما