نزهت بادی: همانطور که حدس زده بودید، فیلم هفته پیش «نور در تاریکی» ساخته آکی کوریسماکی بود.
یکی از دوستان به فیلم «زندگی کولیوار» اشاره کرده و نظر خواسته بود که باید بگویم اتفاقا من آن فیلم را هم خیلی دوست دارم و اگر دوستان هنوز آن را ندیدهاند حتما ببینند.
اما این هفته با فیلمسازی سروکار داریم که نخستین کارگردان مهم آلمانی بود که برای کار در هالیوود استخدام شد و خیلی زود به یکی از استادان سبک کلاسیک هالیوود تبدیل شد. شاید بتوان گفت مهمترین کاری که سبک او را از همتایانانش متمایز می کند، این است که به شکل ظریف و متعادلی توانست مایههای ایدئولوژیک را وارد کمدیهای خود کند.
به قول اندرو ساریس «همیشه اندوهی نیشدار، شادترین لحظههای آثار او را آغشته میکند و همین کنترپوآن میان غم و سرخوشی است که معرف نشان اوست». درواقع، هنر او در این بود که میتوانست هراسانگیزترین و تراژدیترین موقعیتهای بشری را پوچ و مضحک جلوه دهد.
همواره در فیلمهایش همه چیز رنگی از لطافت و شکوه دارد. معروف است که هر حرکت، ژست، کلام و یا حتی باز و بسته شدن درها در آثارش جور دیگری است و از جنس تصاویر رایج و معمول نیست. بلکه یک جور ظرافت و آراستگی و سنجیدگی دارد که فقط مخصوص به خود اوست. درواقع، وقتی در تاریخ سینما حرفی از ظرافت زده میشود، پیش از هر کسی به یاد این فیلمساز میافتیم.
اگر بخواهم برای به یاد آوردن نام او یک راهنمایی کنم، باید بگویم که بیلی وایلدر که اینقدر فیلمهایش را دوست داریم به شدت تحت تاثیر او بوده و منشا شوخیهای گزنده و دیالوگهای بامزه او را میتوان در آثار فیلمساز مورد نظرمان یافت. حالا ببینید وقتی فیلمهای شاگرد اینقدر به ما لذت میدهد، آثار استادش با ما چه میکند؟
فیلمی که برای این هفته در نظر گرفتم، یکی از ماندگارترین و خندهدارترین کمدیهای تاریخ سینماست که اتفاقا فیلمنامه آن را همین بیلی وایلدر خودمان با همکاری چارلز براکت نوشته است.
فیلم ظاهرا عقاید خشک نظام کمونیستی را هجو می کند، اما درحقیقت همه نظامها و ایدئولوژیهای بسته و خفقانآوری را به تمسخر میگیرد که آرمان و وظیفه را جایگزین احساسات و دلبستگیها میکنند و از آدمها میخواهند بجای اینکه خودشان باشند، نماینده تفکرات و دیدگاههای آنها به حساب بیایند.
اما مسیری که فیلم در جدال میان کمونیسم و کاپیتالیسم طی میکند، درنهایت به از میان رفتن مرزهای عقیدتی ختم میشود و زوج ناجور فیلم که ظاهرا در تقابل و جنگ با یکدیگرند، تصمیم میگیرند حزب جدیدشان را بر پایه عشق انسانی تشکیل دهند و هر گونه جهانبینی و اعتقاد ایدئولوژیکی را فدای با هم بودن کنند. حتی اگر فیلم را هم ندیده باشید، شاید این دیالوگ معروف «عاشقان جهان متحد شوید» به گوشتان رسیده باشد.
صحنهای که از فیلم انتخاب کردم، جایی است که گرتا گاربو که یک بلشویک ششآتیشه است، در یک کافه کارگری در پاریس در حال خوردن غذاست و ملوین داگلاس که به نوعی برآمده از فرهنگ لیبرالیسم و کاپیتالیسم است، سعی میکند با خنداندن او دلش را به دست آورد، اما قبول کنید خنداندن زنی که فقط به آینده تودهها اهمیت می دهد و خودش را از هر نوع لذت در زندگی محروم کرده، کار خیلی سختی است.
ولی داگلاس درنهایت موفق میشود که گاربو را به خندیدن به این نمایش مسخره زندگی و همه آدمهایی که خودشان را زیادی جدی گرفتهاند، وا دارد و تازه آنجاست که گاربو لذت لحظات ساده یک زندگی عادی را میچشد و خودش را از وابستگیهای حزبی و عقیدتی رها می کند و مثل یک آدم معمولی به دنیای اطرافش مینگرد. از همان نقطه میتوان آغاز نشانههای فروپاشی سیستم کمونیسم را دید.
حالا نوبت شماست که اسم فیلم و کارگردانش را حدس بزنید و دربارهاش نظر بدهید.
5858
نظر شما