نزهت بادی: فیلم هفته پیش «چه زندگی شگفتانگیزی» ساخته فرانک کاپرا بود که به درستی به آن اشاره کرده بودید، اما هر چقدر فیلم هفته قبل امیدبخش و خوش بینانه بود، فیلم مورد نظر این هفته تلخ و یاسآور است.
از همان ابتدای فیلم به شهری سرد، ساکن و خاکستری رنگ قدم میگذاریم که بیشتر شبیه یک ماکت با آدمهایی مجسمهوار است که انگار سالهاست چیزی به نام زندگی در آن جریان ندارد. بنابراین از حادثه یا تحرک خاصی در این فیلم خبری نیست و اگر احساس و اتفاق کوچکی هم رخ بدهد، خارج از قاب است.
در این شهر قرار است ما داستان غمگین مردی را ببینیم که نه میتواند با دیگران ارتباط برقرار کند و نه دیگران او را میپذیرند. یک آدم بیعرضه که مدام شکست میخورد، تحقیر میشود و مورد بیاعتنایی قرار میگیرد، اما به طرز احمقانهای خودش را جدی میگیرد و به زندگی ایدهآل ذهنیاش امید میبندد.
شاید بتوان این شخصیت را منفعلترین کاراکتری دانست که تا به حال دیدهایم. از آن آدمهایی که کلا بازنده به دنیا آمدهاند، اما به شکل مضحکی از خود شمایلی قهرمانوار در ذهنشان ساختهاند و با وجود ضعف و عجز و حقارتشان میکوشند دست به کارهای بزرگ و جسورانه در زندگیشان بزنند و البته همانطور که انتظار میرود جز ناکامی و حقارت چیزی نصیبشان نمیشود.
بهترین صحنهای که میتوان برای شناخت و توصیف وضعیت چنین کاراکتری مثال زد، جایی است که مرد در کافهای سعی میکند تا با زنی رابطه دوستی برقرار کند. او به زن سلام میکند و زن طوری او را برانداز میکند که انگار ارزش جواب دادن هم ندارد و بعد او را از خود میراند.
مرد با سرخوردگی از زن فاصله میگیرد و کمی دورتر پشت به دیوار و کنار در دستشویی میایستد و با ناامیدی به اطرافش مینگرد. در همان موقع در دستشویی باز میشود و او در فاصله میان در و دیوار له میشود.
درواقع او مردی است که اساسا توسط دیگران نادیده گرفته میشود و فقط زمانی به چشم میآید و مورد توجه قرار میگیرد که بخواهند از او سوء استفاده کنند و بعد او را دور بیندازند.
به همین دلیل غالبا او به گوشهای در قاببندیهای به شدت محدود، مینیمال و ثابت فیلم رانده میشود. یعنی در نماهای دو یا سهنفره یا او را از جمع بیرون میکنند و یا خودشان او را رها میکنند و میروند و درنهایت در پایان هر نما، او را میبینیم که در گوشهای از فضای خالی قاب تنها مانده است.
چیزی که اجازه دلسوزی برای این شخصیت را به ما نمیدهد، نوع رویکرد هجوگونه کارگردان به زندگی کاراکتر ضعیف و منفعلی است که در توهمی از یک زندگی و شخصیت قدرتمند و هدفمند از خود به سر میبرد.
اساسا وجه مشترک آثار این فیلمساز این است که با روایتهایی سرراست، نیمهجدی و سرشار از حسی مضحک و آبسورد به سراغ آدمهای تکافتاده و افسردهای میرود که در سکون و سکوت زندگی یکنواخت و غمگین خود غرق شدهاند و هر گونه تلاشی برای تغییر در زندگیشان کار عبث و مایوسکنندهای است. او معتقد است زندگی آنقدر غمانگیز است که در آن جای هیچ امیدی برای هیچکس نیست.
بد نیست بدانید این فیلمساز فنلاندی همانی است که جشنواره فیلم نیویورک سال 2002 را تحریم کرد و در میانه سفرش از رفتن به جشنواره صرفنظر کرد. آن هم به این دلیل که آمریکا به کیارستمی برای شرکت در جشنواره ویزا نداده بود. میبینید با چه فیلمساز بامرامی طرف هستیم.
متوجه شدید درباره چه کارگردانی حرف میزنیم و سراغ کدام فیلمش رفتهایم؟
5858
نظر شما