«محمد» نبود که آخرین امانت الهی را برگیرد و به گشودن «اغلال التی کانت علیهم» دست بر آرد؛ بنده‌ای از بندگان او بود، فرزندی که رنگ و بوی پدر داشت. در نگاهش امید پدر و در دلش ایمان مادر به یک دست «ذوالفقار» و به دست دیگر «نهج البلاغه» از «قم» معرفت و دانش به دنیای انتظار و نیاز انسان امروز آمد.

به گزارش خبرآنلاین، کتاب «گفت بگو می‌گویم» مجموعه‌ای از نثرهای ادبی حجت‌الاسلام محمدرضا زائری با قیمت ۳ هزار تومان از سوی انتشارات نیستان منتشر شد. این کتاب شامل بخش عمده‌ای از یادداشت‌های زائری است که پیش از این در کتاب شماره هشت گزیده نثر ادبی از مجموعه کتاب‌های گزیده ادبیات معاصر نیستان منتشر کرده بود. علاوه بر یادداشت‌های گذشته برخی از یادداشت‌های جدید وی در حوزه موضوعات اجتماعی نیز به کتاب اضافه شده است از جمله یادداشت‌های تازه این اثر می‌توان به «کسوف قرن» با موضوع دردنامه‌ای برای مظلومیت همه هیجدهم تیرماه‌های رهبر انقلاب اسلامی، «پیامبر نبود، پیامبر بود» با موضوع یادکردی از امام موسی صدر، «بهانه‌های دیوانگی» با رویکرد یادی از شهیدان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و «چهل سالگی» با موضوع دردنامه‌ای در پایان روزگار جوانی اشاره کرد.

بر سر خوان عنایت، خدا نیستم، ابوتراب، غدیر جاودانگی، یک جنازه و چهل قبر، معراج عشق، آغوش همیشه باز، تقدیر سبز آسمان و... برخی از عناوین یادداشت‌های این کتاب است.

در بخشی از یادداشت محمدرضا زائری با عنوان «چهل سالگی» می‌خوانیم:

«همیشه گمان می‌کردم خرداد امسال برایم خیلی با خردادهای پیش فرق خواهد داشت، تا اینکه خرداد امسال رسید و هیچ اتفاق عجیبی نیفتاد. نه از چیرگی غفلت، کاسته شد و نه از تراکم زنگار‌ها، زدوده گشت. خرداد آمد و روزگار‌‌ همان است.

۴۰ سالگی هم انگار با خودش چیزی نیاورده است. معلوم شد نوزادی که در این ماه چشم به جهان گشوده بود هنوز از زندگی نیاموخته است و هنوز بیهوده چشم به دست ماه‎ها و روز‌ها دارد. جانی که باید به ۴۰ می‌رسید هنوز خُرد است و سرگرمی می‌کند و تنی که باید هنوزجوان می‌ماند، لنگان لنگان از مرز ۴۰ می‌گذرد. خواستم افسوس و دریغ را جایگزین کلماتی کنم که سال‎ها برای چنین روزی در خاطر می‌گذراندم که دیدم بار‌ها بهتر از من نوشته‌اند.

یکی از آن نوشته‌ها از نویسنده نامدار مصری «‎مصطفی لطفی منفلوطی» است و این ترجمه آزاد بخشی از آن، به یادگار خردادی مثل همه ماه‌ها برای همه آنان که دنبال کلماتی چنین گشته‌اند و نیافته‌اند، هدیه‌ای برای همه آزردگان و خستگان این روزهای ۴۰ سالگی و همه آنان که دیگر به جای تلألو شعله شمع تولد، چشم به آب شدن قامتش می‌دوزند!

«اینک به قله رسیده‎ام، در هرم زندگی و اینک از طرف دیگرش سرازیر شده‎ام و نمی‌دانم آیا خواهم توانست به آرامش و نرمی فرود آیم و به سلامت پای بر دامنه بگذارم، یا در این شیب تند پایم می‌لغزد و فروخواهم غلتید.

سلام بر تو‌ای گذشته زیبا، که میدان گسترده رؤیا‌ها و آرزو‌ها بودی و در آسمان دل‎فریب و گشاده‎ات پر می‌گشودیم و چون پرواز کبوتران سپید در افق‌ها می‌رفتیم و باز می‌‎گشتیم. نه از دردی ناله می‌کردیم و نه به شکایتی زبان می‌گشودیم، همه چیز در نگاه‎مان زیبا بود؛ حتی فقر و نیاز و تحمل سختی‌های زندگی و کشیدن بارهای سنگینش، که هر منظره‌ای از چشم انداز‌هایت جامه‌ای از بافت سپید گل می‌پوشید و فریبنده می‌شد و دل می‌برد و خاطر می‌فریفت و گمان‎مان چنین بود که این قایق زیبا که ما را در دریاچه صاف و آرام تو می‌گرداند همچنان به راه خود خواهد رفت، نه کسی راه بر او خواهد گرفت و نه موجی تند بر او خواهد شورید.

از درد‌ها و دغدغه‎ها، در زندگی تنها دو خواسته‎مان بود، یکی را می‌بردیم و دیگری را می‌باختیم، اولی را می‌گرفتیم و دومی را از دست می‌دادیم. اگر اشکی از چشم‎مان می‌ریخت یا از نبودن دوستی بود و یا از بودن دشمنی، یا از بیداری شبی بود و یا از بیکاری روزی. یا از تلخی نگاهی حسود بود و یا از تندی کلامی شدید. و چیزی نمی‌گذشت که خوشی‌ها و خرمی‎های‎مان چون رودی خروشان می‌جوشید و می‌گذشت و زشتی‌ها و پلیدی‌ها را می‌شست و می‌بُرد و باز زندگیمان صاف بود و پاکیزه و زلال....»

بنابراین گزارش در بخش دیگری از این کتاب با عنوان «پیامبر نبود، پیامبر بود» با موضوع یادکردی از امام موسی صدر آمده است:

««پیامبر» نبود که خدایش به رسالتی آسمانی برانگیخته باشد؛ پیامبر بود که برای بیدار کردن انسان‌ها آمده بود... «نوح» نبود که جبرئیلش فرمان «واصنع الفلک» برساند؛ نوح بود که در بیابان تنهایی و غربت لبنان کشتی نجات می‌ساخت تا روزی در سیلاب صهیونیسم، اقتدار حزب‌الله نجات‌بخش هزاران هزار طوفان زدهٔ بی‌پناه باشد...

«یوسف» نبود که خدایش به آزمون‌های رنگارنگ دچار کند تا از چاه کنعان به عزّت مصر برساند؛ یوسف بود که جمال و جلال خدایی‌اش دل از پیر و جوان برده بود... «ایوب» نبود که پروردگار او را به شکنجهٔ درد و بلا بیازماید؛ ایوب بود که از سخت‌ترین امتحان‌ها و تلخ‌ترین مصیبت‌ها سرافراز بیرون آمد...

«سلیمان» نبود که ابر و باد و مه و خورشید به فرمانش خدمت کنند؛ سلیمان بود که بر سرزمین دل‌های محرومان حکومت داشت... «ابراهیم» نبود که بانگ «لا أحبّ الآفلین» بردارد؛ ابراهیم بود که به شکستن بت‌های رنگارنگ جوانان شیعه آمده بود... «موسی» نبود که «بنی‌ اسراییل» را به دستور خداوند از چنگال «فرعون» برهاند؛ موسی بود که در میان دریای قرن بیستم راهی برای نجات امت از خطر اسراییل می‌گشود...

«عیسی» نبود که به اذن پروردگار ادعای «أحیی الموتی» داشته باشد؛ عیسی بود که مردگان معنا و حقیقت را به روح ایمان و معرفت جان می‌بخشید و زنده می‌کرد...

«محمد» نبود که آخرین امانت الهی را برگیرد و به گشودن «اغلال التی کانت علیهم» دست بر آرد؛ بنده‌ای از بندگان او بود، فرزندی که رنگ و بوی پدر داشت. در نگاهش امید پدر و در دلش ایمان مادر به یک دست «ذوالفقار» و به دست دیگر «نهج البلاغه» از «قم» معرفت و دانش به دنیای انتظار و نیاز انسان امروز آمد. او که «پیامبر» نبود، اما پیام آورده بود...»

هموطنان تهرانی برای تهیه این کتاب‌‌ کافیست با شماره 88453188 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و کتاب را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند.

۲۹۱/۶۰

کد خبر 163577

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین