۰ نفر
۳ مرداد ۱۳۹۰ - ۰۵:۱۵

طنز حافظ نسبتی بافکاهه و لاجرم خنده ندارد، البته در مواجهه عادی. ولی پس از آنکه مخاطب با زبان خواجه شیراز انس گرفت، خنده رندانه هم رخ می‌نماید.

یوسفعلی میرشکاک در «کتاب طنز 5» که به اهتمام سیدعبدالجواد موسوی و توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده، طنز و مطایبه در آثار خواجه شیراز را موضوع اثر قرار داده است. در این نوشتار می‌خوانیم:

انسان تا هنگامی که از مرتبه «نفس ‌حیوانی» فاصله نگرفته باشد، به شدت اهل قیل‌وقال است و از هر حادثه بی‌اهمیتی برمی‌آشوبد (زیرا برای نفس خود اهمیت بسیار قائل است) و البته در چنین مرتبتی اهل خندیدن هم هست اما به دیگران می‌خندد، نه به خود عالی مقام خویش.

هنگامی که نفس حیوانی مغلوب نفس انسانی شد (که به ندرت چنین می‌شود و آن هم در هنگام غلبه پیری) و آدمی دریافت که همه قیل و قال‌ها هیچ است و عمری در پی هیچ خود پیچیده است و نه تنها حوادث جزیی و روزمره بلکه وقایع بزرگ و جهانگیر نیز چیزی جز هیچ‌وپوچ نیستند، درهای حکمت گشوده می‌شوند و آن‌گاه هر زخمی که به چنگ جان آدمی برسد، جز نوای خنده از آن برنمی‌خیزد. اما نادرند کسانی که به این مقام می‌رسند و صورت غالب آدمیان بلانسبت شما کره‌خر می‌آیند و الاغ می‌روند.

حافظ درمیان کسانی که به مرتبت نفس انسانی رسیده‌اند از سرآمدان است و تسلی دادن همانندان خود در میان ازدحام زمره «بل هم اضل»، یکی از هنرهای اوست که در پرده طنز رندانه پنهان است. طنزی که با حکمت همتافت شده و در پرده غزل‌سرایی وی مستور است. طنز حافظ آنجا که صراحت دارد برهمگان آشکار است:

صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می‌خورد
پاردمش درازباد این حیوان خوش‌علف

اما خواجه رندان کمتر اهل صراحت است، از همین رو، راه بردن مخاطب عادی به طنز رندانه وی اگر محال نباشد، دشواراست. هنگامی که می‌فرماید:

من به خیال زاهدی گوشه‌نشین و طرفه آنک
مغبچه‌ای ز هر طرف می‌زندم به چنگ‌ودف

موقعیت خنده‌آوری را مجسم می‌کند که جز بر اهل تجربه - کسانی که چنین عوالمی داشته‌اند- معلوم نمی‌شود. این وجه از طنز که به شدت پنهان است و با حکمت خواجه و اندیشه‌های بنیادین وی گره‌خورده، به اعتقاد بنده رکن اصلی شعر خواجه رندان و محوری است که می‌توان در اغلب غزل‌های وی آن را دنبال کرد:

صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
دلم زصومعه بگرفت و خرفه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوی را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا

همین مضمون بار‌ها و بارها- البته در مراتب مختلف - دست‌مایه خواجه رندان قرار می‌گیرد. گاهی هم چون ابیات مذکور، طرح آن ساده است و‌گاه پیچیده:

در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن فضا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می‌آلود
ای شیخ پاکدامن معذوردار ما را

حاصل جبرگرایی مرجئه (فرقه‌ای از خوارج) توسط اهل تصوف در فضای فکری جامعه اسلامی منتشر شد و به آنجا رسید که حتی امثال یزید - لعنه‌الله علیه- هم معذور شمرده شدند و هیچ قدرتمندی نماند که «ظل الله» شمرده نشود و حتی فسق‌وفجور وی را، کسب وی از «فاعل مطلق» نشمرند.

حافظ نیز به جای انکار این جبرگرایی سخیف، با پناه بردن به آن و معذور شمردن خویش، نه تنها از عهده پاسخ‌گویی به ظاهربینان بر‌می‌آید، بلکه بیخ و بنیان ظاهربینی را سست می‌کند و تناقض اعتقادات زمره ظاهربینی را بر آفتاب می‌افکند. البته نباید از خاطر بردکه چنین کار کارستانی تنها از عهده کسانی برمی‌آید که بر عقل و نام و ننگ چار تکبیر زده باشند:

گرچه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

***
مضامین طنز رندانه و حکیمانه خواجه شیراز، نکته‌یابی ظریفانه نیستند که پس از یک بار طرح شدن، غیرقابل تکرار باشند یا تکرار آن‌ها ملال‌آور به نظر برسد. بی‌گمان برای طنزآوری، ظرافت یکی از لوازم اصلی و اساسی است، اما ظرافت در دستگاه فکری رند حکیم به این کار می‌آید که هربار پرده تازه‌تری از مضمون را آشکار کند. از همین‌ رو خواجه رندان یک‌بار می‌فرماید:

ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندند
در سرکار خرابات کنند ایمان را

این چشم‌انداز رندانه و طنز‌آمیز هر چند با ظرافت همراه است، اما نتیجه ظرافت نیست. خواجه رندان از منظری به هستی خود و پیرامون خود می‌نگرد که در آنجا همه چیز فاش و عریان است و هیچ نیرنگی برای پنهان کردن انانیت و نحنانیت یا به تعبیر حضرت خواجه منی‌ومایی، کارگر نمی‌افتد:

در بحر مایی و منی افتاده‌ام‌، بیار
می‌ تا خلاص بخشدم از مایی و منی

طنز حافظ نتیجه این چشم‌انداز (منظر) حکیمانه است که درآن، تمام داوری‌ها در برابر رأی و حکم ابدی داور مطلق رنگ می‌بازد و دعاوی کنار زده می‌شوند و بر اساس دواعی حکم می‌شود. فی‌المثل همه می‌گویند: «دنیا فانی است و اعتباری ندارد» اما کمتر به آنچه می‌گویند معتقدند و از خرد و کلان همین دنیای فانی را می‌‌پرستند.

خواجه رندان از منظر حکمت و رندی، بی‌اعتباری و فنای دنیا و دنیاپرستی مردمان فانی و بی‌اعتبار (اولئک کالانعام) را توأمان می‌نگرد و آن را سخت مضحک می‌یابد و این مضحکه را حکیمانه مطرح می‌کند تا بدانیم که به تسبیح و زهد غره بودن نیز دنیاپرستی است و کسانی که به چیزی -حتی ایمان خود - غره‌اند هنوز از «خواب دنیا» بیدار نشده‌اند.

خواجه رندان از خواب دنیا بیدار شده است و همین بیداری است که او را بر منظر حکمت و رندی نشانده تا گفتار و کردار خواب‌آلودگان (دنیاپرستان) را که سخت مضحک و رقت‌بار و سزاوار ریشخند است، رندانه به آنان گوشزد کند:

برو از خانه گردون بدر و نان مطلب
کاین سیه کاسه در آخر بکشد مه‌مان را
هر کرا خوابگه آخر مشتی خاک است
گوچه حاجت که به افلاک کشی دیوان را
حافظا می‌ خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

حضرت ختمی‌مرتبت علیه‌الصلوه و لسلام فرمود: «الناس نیام اذا ماتو فانتبهوا» مردم در خوابند، هرگاه مردند بیدار می‌شوند- و حافظ به حکم «موتو قبل أن تموتوا» پیش از مرگ، مرده و به بیداری رسیده است. ارمغان این بیداری رندی است. حافظ اگر به بیداری نرسیده بود، نمی‌توانست بگوید:

ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما

و آموزگاری قوم خود را برعهده گرفته و به آن‌ها بیاموزد:

باده‌ نوشی که درو روی و ریایی نبود
بهتر از زهد فروشی که درو روی و ریاست

البته هر کسی از عهده شاگردی این آموزگار برنمی‌آید. کسانی که گرفتار طاعت و پیمان و صلاحند، نمی‌توانند با کسی هم‌زبان باشند که می‌گوید:

مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه‌کشی شهره شدم روزالست
من هماندم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست

برای شاگردی چنین آموزگاری، گذشت از خودبینی و خودپرستی خفی و جلی لازم است و طنز حکیمانه و رندانه حضرت لسان‌الغیب غالباً در جهت تذکر این گذشت و گسستن از دنیا و مقامات دنیوی است که موجب غفلت و خودبینی می‌شوند:

اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود
ببین که جام زجاجی چه طرفه‌اش بشکست
بیار باده که در بارگاه استغنا
چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست
از این رباط دو در چون ضرورتست رحیل
رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می‌باش
که نیستی است سرانجام هر کمال که هست
به پال و پر مرو از ره که تیر پرتابی
هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست

*
مجو درستی عهد از جان سست‌نهاد
که این عجوزه عروس هزار داماد است

*
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر
که صاف این سرخم جمله دردی‌ آمیزست
سپهر برشده پرویزنی است خون‌افشان
که ریزه‌اش سرکسری و تاج پرویزست

*
نیست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست
شیوه رندی و خوشباشی عیاران خوش است
حافظا ترک جهان گفتن طریق خوشدلی است
تا نپنداری که احوال جهانداران خوش است
به چشم عقل درین رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بی‌ثبات و بی‌محل است

ادامه دارد ...

242

کد خبر 164127

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار