صفحه فروش کتاب خبرآنلاین با معرفی پرفروشهای بازار نشر و روش تهیه تلفنی آنها در پایتخت را اینجـــا مشاهده کنید.
به گزارش خبرآنلاین، «دزیره» رمانی است جذاب و تاریخی برگرفته از وقایع و رویدادهای نیمه دوم قرن هیجدهم و عصر ناپلئون. قهرمان اصلی این رمان بزرگ، برناردین اوژنی دزیره است. دزیره کلاری ملقب به دزیدریا، ملکه سوئد و نروژ دختر آقای فرانسیس کلاری تاجر ابریشم و اهل مارسی بود که در هشتم نوامبر سال ۱۷۷۷ میلادی در مارسی فرانسه چشم به جهان گشود.
دزیره در سال ۱۷۹۴ با ناپلئون بناپارت نامزد شد اما دو سال بعد ناپلئون نامزدی خود را با او به هم زد و در هشتم مارس ۱۷۹۶ با ژوزفین دوبوهارنه ازدواج کرد. هنگامی که دزیره از این موضوع اطلاع یافت به ناپلئون نوشت که: «تو زندگی مرا به سوی بدبختی سوق دادی و من هنوز ناتوان از فراموش کردن توام.» اما دزیره چندی بعد با ژنرال ژان باتیست برنادوت ازدواج کرد. ژنرال برنادوت فردی بود مدیر با تجربه و کار آزموده. او جنگهای پیروزمندانه و افتخار آمیزی انجام داد و به خاطر خوشنامی خود از طرف مجلس ملی سوئد به ولایتعهدی آن کشور برگزیده شد و سپس در سال ۱۸۱۰ رسما پادشاه آن کشور گردید. دزیره در سال ۱۸۲۹ تاج گذاری کرد و ملکه کشور سوئد شد. او شوهرش را در سال ۱۸۴۴ از دست داد و بیوه شد و پسرش اسکار جانشین پدر شد. دزیره بعد از فوت شوهرش چند باز سعی کرد از مقام خود استعفا دهد تا به نزد خانواده خود که سالها بود در ایالت لوئیزیانای آمریکا میزیستند برود اما ملت سوئد اجازه این کار را به او ندادند. سرانجام او یک سال پس از مرگ تنها فرزندش اسکار که بعد از پدرش به عنوان اسکار اول برتخت نشسته بود در سال ۱۸۶۰ در سن ۸۳ سالگی بعد از بازدید از اپرا در قصر استکهلم زندگی را بدرود گفت و پیکرش را در کنار مزار همسرش در کلیسای لوتران به خاک سپردند.
بنا بر گزارش خبرآنلاین، در بخشی از این داستان میخوانیم:
«... تمام آن روز تقریبا هیچ کس با من حرف نزده بود و من متوجه بودم که آنان هنوز از رفتار ناشایست من آزردهاند. پس از ناهار ژولی به فکر پختن کیک افتاد اما مادر که هنوز هم تحت تاثیر گفتههای اتین درباره ماجراجویان کرسی بود، اعتقاد داشت که این کار لزومی ندارد...
برخلاف گمان من او مردی ریز نقش بود و حتی از برادرش ژوزف که قامتی متوسط داشت کوتاهتر مینمود. هیچ چیز فوق العاده و خیره کنندهای در او نبود، نه ستارههای درخشان و نه نشانی چشمگیر فقط هنگامی که به در خانه رسیدند آنگاه بود که من سردوشیهای زرین او را دیدم. لباس او به رنگ سبز تیره بود و چکمههای بلندش نیز برق نمیزد و شاید نیز اندازه پایش نبود. من موفق به دیدن چهره او نشدم که در زیر کلاه بزرگی نهان شده بود اما نشان جمهوری بر کلاه او کاملا به چشم میآمد. هیچگاه گمان نمیکردم سر و وضع یک ژنرال اینچنین ساده و بیپیرایه باشد و اینهمه سبب نوعی وازدگی در من شد و زیر لب زمزمه کردم: چه سر و وضع محقری؟ در این هنگام ژولی نیز به کنار پنجره و نزد من آمد و او البته خود را پشت پرده پنهان کرده بود و نمیخواست مهمانان از کنجکاویش آگاه گردند. ژولی که زمزمه من را شنید گفت: این حرف چه بود که زدی اوژنی. اتفاقا خیلی هم خوش سیماست. تو نمیتوانی از منشی یک تشکیلات دولتی انتظاری بیش از این داشته باشی.
-در مورد آقای ژوزف حق با توست، او بسیار خوش لباس و آراسته به نظر میاید و مسلما یه نفر مرتبا کفشهایش را واکس میزند. اما نگاهی هم به برادر کوچکش، ژنرال بیانداز. هرگز فکر نمیکردم در ارتش ما چنین افسران ریزنقشی وجود داشته باشند...
پس از آن دیدار نخستین تقریبا هر روز برادران بناپارت به دیدار ما میآمدند و البته به دعوت اتین. و این امر برای هیچ کس پذیرفتنی نبود که اتین اینگونه مشتاقانه از کسی پذیرایی کند. او هرگز از گفتگو با زنرال جوان سیر نمیشود. اگرچه ناپلئون بیچاره از این گفتگوها جانش به لب رسیده. اتین از شمار کسانی است که افراد را بر بنیاد پیروزیهایشان داوری میکنند. وقتی که برای نخستین بار من از برادران بناپارت سخن گفتم و آنان را پناهنگان کرسی نامیدم، اتین حاضر به شنیدن نام آنان نیز نبود و ماجراجویشان لقب میداد اما از زمانی که ژوزف بریدهای از نشریه مانیتور ماه دسامبر را که در آن خبر ارتقاء ناپلئون به درجه سرتیپی درج شده بود به او نشان داد، اتین شیفته ناپلئون گردید...
ژولی تقریبا خیلی دیر در دفتر ازدواج حاضر شد. ما نتوانستیم دستکشهای ژولی را پیدا کنیم. مادرم میگفت بدون دستکش نمیتوان ازدواج کرد. زمانی که مادرم جوان بود همه در کلیسا ازدواج میکردند ولی پس از انقلاب همه باید به دفتر خانه ازدواج حضور به هم رسانیده و مراسم ازدواج را به عمل آورند. به همین دلیل بسیاری از زنان و شوهران مراسم کلیسا را به عمل نیاوردهاند. به اشکال میتوان آن چند کشیشی را که سوگند وفاداری به جمهوری فرانسه یاد کردهاند پیدا کرد. ژولی و ژوزف نمیخواستند که مراسم عقد آنها در حضور کشیش اجرا شود. مادر دائما درباره لباس سفید عروسی خودش که میخواست ژولی هم آن را دربر نماید صحبت میکرد و از آهنگ ارگ که در زمان او قسمتی از مراسم ازدواج بود سخن میگفت.
دایی سمیس معمولا در عزاداری و عروسیهای فامیل شرکت میکند. در دفتر ازدواج ژوزف و شهود او ناپلئون و لوسیین درانتظار ما بودند. در حقیقت وقت کافی نداشتم که لباسم را مرتب کنم زیرا مشغول جستجو و شکار دستکش بودم. کنار پنجره ایستاده و فریاد کردم «ژولی تو را خوشبخت خواهانم» ولی ژولی صدایم را نشنید. درشکه عروس با گلهای سفید که از باغ چیده بودیم تزیین شده و لااقل مثل درشکههای اجارهای به نظر نمیرسید.
قبل از اینکه حاضر باشم مهمانان آمدند. سپس همه آمدند! اول درشکه عروس که با گلهای سفید زینت شده بود ژولی، ژوزف و مادرم و ناپلئون از آن خارج شدند. از درشکه دوم اتین، لوسیین و دایی سمیس پیاده شدند. ژولی و ژوزف بطرف ما دویدند. ژوزف مادرش و سایر بوناپارتها را در آغوش کشید و سپس با عجله به طرف ژولی آمد.
درسر میز غذا عروس و داماد بین دایی سمیس و ناپلئون نشستند. من یک وقت متوجه شدم که در بین آقای فش و لوسین بناپارت نشستهام. اتین پس از شام نطقی کرد صحبت او کوتاه بود. بعدا به طرف کیک بزرگی که ماری به مناسبت شب عروسی ژولی پخته بود رفتیم. ماری مهارت زیادی در پختن کیک کاکائو دارد. مشغول صرف کیک و کمپوت بودیم که ناپلئون برای اولین بار بدون نزاکت با صدایی شبیه به رعد غرید و گفت:
- برای یک لحظه همه ساکت باشید.
مثل سربازان جدید و به حال خبردار سر جای خود خشک شدیم و ناپلئون با خشونت اظهار کرد که از شرکت در جشن عروسی و دیدن فامیل خوشحال است و این موفیقت را مرهون خداوند ندانسته بلکه مرهون وزارت جنگ است که بدون هیچگونه توضیحی او را از زندان آزاد کرده است. سپس ساکت شد، پس از سکوت ناراحت کنندهاش به من نگریست متوجه شدم که بعدا چه خواهد گفت و راستی از اتیین ترسیدم و متوحش شدم. ناپلئون به صحبت خود ادامه داد:
- خواستم از این فرصت مناسب که تمام فامیل کلاری و بناپارت در این جشن مسرت بخش حضور دارند استفاده نموده....
مجددا ساکت شد و کاملا واضح بود که همه در اثر تحریک احساسات تقریبا میلرزیدند. سپس ادامه داد:
- به اطلاع شما برسانم که شب گذشته از مادموازل اوژنی درخواست ازدواج نمودهام و ایشان قبول کردهاند که همسر من باشند...»
شایان ذکر است، علاوه بر ناشران متعددی که این کتاب را در ایران منتشر کردهاند، برخی مجموعهها و سایتهای فرهنگی نیز این رمان را به صورت آنلاین برای مطالعه علاقمندان روی شبکه جهانی وب قرار دادهاند.
هموطنان تهرانی برای تهیه این کتاب کافیست با شماره 88453188 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و کتاب را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند.
صفحه جدید خبرآنلاین(ویژه پرفروشهای بازار نشر) را اینجـــــــا مشاهده فرمایید.
ناشران و نویسندگان کشور میتوانند برای معرفی تازهها و آثار خود با ketab@khabaronline.ir مکاتبه کنند.
نظر شما