جوان دانشجو میگوید وقتی به قهوهخانه رفت نمیدانست پا در دنیای تبهکاران خواهد گذاشت. این پسر 19 ساله در باند زورگیری بچهمحلها نقش جوان چاقوکش را بازی میکرد. چندی پیش ماموران پایگاه هفتم پلیس آگاهی تهران از زورگیری چند جوان در محدوده محله امامزاده یحیی (ع) اطلاع پیدا کردند و با انجام طرح شناسایی و مهار متهمان جوان، موفق به دستگیری آنها شدند. در این باند بچهمحلها که 6 پسر جوان بودند، حسن 19 ساله که جثهای درشت داشت، چاقوکش اصلی بود که همه مالباختهها از وی وحشت داشتند.
گفتوگو با چاقوکش باند
برعکس هیکلی که دارد آرام است و وقتی با وی حرف میزنی صدایش را بچگانه میبینی.
از چه زمانی وارد این باند زورگیری شدی؟
حدود 6 ماه است.
میگویند تو نقش اصلی را داشتی؟
با توجه به اینکه هیکل درشتی دارم وظیفه ترساندن مالباختهها بر عهده من بود، وقتی با خودرو مسافر سوار میکردیم من عقب خودرو پس از سپری کردن مسافتی، چاقو را زیر گلوی مسافران میگذاشتم و هر چیزی که داشتند از آنها میگرفتم.
ورزشکار هستی؟
نه، درشتی جثه در خانواده ما ارثی است.
چقدر درس خواندی؟
دانشجوی کاردانی مکانیک هستم.
پس چرا از اینجا سردرآوردی؟
من تا سال گذشته به هیچ وجه از خانه بیرون نمیآمدم تا اینکه خانهمان را فروختیم و به محله دیگری رفتیم و چون دلم میگرفت گهگاهی بیرون خانه میآمدم و چند دقیقهای جلوی در میایستادیم تا اینکه با یکی از بچههای محل به نام ساسان معروف به «ساسی» دوست شدم و هر روز یکی، دو ساعتی را با هم صحبت میکردیم و پس از گذشت چند مدت پای من به قهوهخانه باز شد و از همین جا تمام بدبختیهای من شروع شد.
چه رابطهای بین قهوهخانه و زورگیری وجود داشت؟
من اصلاً قلیانی نبودم، ساسان مدام به من اصرار میکرد «چند پک به قلیان بزن نترس، تفریحی است» من هم به حرفش گوش کردم و چند روزی از این قضیه نگذشته بود که دیدم قلیانی شدهام و در طول این چند روز با چند نفر دیگر دوست شدم و مدتی از دوستیمان نگذشته بود که «ساسان» به من گفت، برای تفریح برویم سر به سر چند تن از مردم بگذاریم، شب بعد یک جوان 27، 28 ساله را زورگیری کردیم و با پولش خوشگذراندیم، کمکم ترس دستگیر شدن از سرم ریخت و همه چیز برایم عادی شد تا اینکه پس از گذشت 6 ماه دستگیر شدیم.
قهوهخانه را عامل همه بدبختیهایت میدانی؟
به نظر خودم بله، اگر به حرف «ساسان» گوش نمیکردم و برای تفریح قلیان نمیکشیدم و یا اگر برای تفریح زورگیری نمیکردیم، کارم به اینجا نمیرسید. اگر به جای قهوهخانه رفتن به درس و دانشگاهم میرسیدم، اینطور نمیشد. قهوهخانه محیط خوبی ندارد و به نظرم بیشتر جوانها و نوجوانها از این محیط وارد کارهای خلاف میشوند.
خانوادهات از اینکه قهوهخانه میرفتی یا شبها دیر میآمدی خبر داشتند؟
نه، به هیچ وجه! وقتی خانه میآمدم به خودم عطر و ادکلن میزدم تا نفهمند قهوهخانه میروم و زمانی که از من میپرسیدند شبها چرا دیر میآیم به آنها میگفتم که کتابخانه میروم یا پیش همدانشگاهیهایم بودم.
چندبار زورگیری کردی؟
حدود 50 دزدی داشتهایم.
الان به چه چیز فکر میکنی؟
روزی صد «اگر» در ذهنم نقش میبندد و اگر یکی از این «اگر»ها را به کار میبستم حال و روزم این نبود. اگر قهوهخانه نمیرفتم، اگر به دنبال زورگیری نمیرفتم و ... الان در کنار خانوادهام بودم و لکه ننگی برای آبروی خانوادهام نمیشدم.
/5656
نظر شما