تجربه تماشای اپیزود سیاوش در فیلم «شبانه روز» به این میماند که وسط تابلوهای نقاشی قدم گذاشتهایم. حتی اگر سیاوش کسرایی را به عنوان یک نقاش هم نشناسیم و نقاشیهای او را ندیده باشیم، باز هم میتوانیم تشخیص بدهیم این نوع قاببندی، فضاسازی، ترکیببندی و میزانسنها از دل نقاشی برمیآید.
پشت این سبک بصری زیبا و مسحورکننده، شور و شیفتگی فیلمسازانی نهفته که میکوشند تا هستی و تجربه زیستن در آن را از دریچه تک نگاه مراد و منبع الهامشان به ما بنمایانند و از ما دعوت کنند برای لحظاتی دنیا را جور دیگری ببینیم.
بنابراین ممکن است کسانی که به عادت رایج به دنبال یک پیرنگ داستانی روشن و پر از جذابیتهای متعارف روایت میگردند، سرخورده شوند. چون فیلم بیشترین تمرکز خود را بر این میگذارد که به وسیله طرح، رنگ، نور، سایه و نقاشی قصه بسازد. بیشتر مثل این است که بخواهیم با نگریستن به یک تابلوی نقاشی داستانها، رازها، روابط و احساسات نهفته در آن را کشف کنیم.
بنابراین شاید این نماهای ثابت و تکرنگ که بیشتر به کارت پستال میمانند، فضاهای مرده داستانی به نظر برسند که در آن هیچ اتفاق خاصی رخ نمیدهد، اما توالی و تداوم آنها حس متفاوت و تجربه نشدهای را در ما ایجاد میکند که میتواند رویکرد و نسبتمان با عالم و زندگی را تغییر دهد.
اما زیبایی و افسون این اپیزود با شور و جنون حامد بهداد کامل میشود که چنان جوهره هستی سیاوش کسرایی را به نقش بخشیده که انگار خود نقاش شیداپیشه جلوی چشمان ما زنده شده و جان گرفته است.
اگر خود سیاوش کسرایی را در مستند «چشماندازهای سیاوش آباد» که توسط فیلمسازان «شبانهروز» ساخته شده، ندیده بودم باور نمیکردم بهداد اینقدر به عصاره وجودی نقشی که بازی کرده، نزدیک شده و روح او را درک کرده باشد.
مسئله فقط این نیست که بهداد به شکل شگفتانگیزی با همان لحن و صدای کسرایی کلمات را به کار میبرد یا دقیقا به سبک او قلم مو و سیگار را در میان انگشتانش میگیرد و یا طرز کج ایستادن و نگاه کردنش با وی مو نمیزند. مهمتر از همه این ویژگیها این است که بهداد توانسته حس و حال دستنیافتنی و رازآمیز چنین شخصیتی را بیابد و در خود حفظ کند.
تازه باید به یاد داشته باشیم بهداد در شرایطی به چنین موقعیت حسرتبرانگیزی دست مییابد که تمام امکاناتی که میتواند به یک بازیگر کمک کند، به دلیل وضعیت جسمی خاص نقش از او دریغ شده است. نه میتواند آزادانه حرکت کند، نه زیاد حرف بزند و نه میمیک صورت داشته باشد. بلکه زیر آن کمر خمیده و موهای سپید و بلند پنهان شده و فقط گاهی می تواند تک نگاهی بیندازد و تک جمله ای بگوید.
آن هم کسی چون بهداد که مدام در حال جنب و جوش است، آرام و قرار ندارد، با شور و هیجان حرف میزند و اساسا بازیش بیشتر مبتنی بر شیوه برونگرایانه و اوراکتینگ است. فقط جنون، شهامت و ماجراجویی بازیگری چون بهداد میتواند او را وادارد به یک هنرمند معصوم و آرامی چون کسرایی تبدیل شود که بیش از آنکه در میان دنیای اطرافش زندگی کند، در خلوت سحرانگیز نقاشیهایش به سر میبرد.
رنج و ریاضتی که بهداد برای فرو رفتن در قالب این مرد عجیب تحمل کرده، به تجربه منحصر به فرد و باورنکردنی تبدیل شده که میتواند بهترین یادگاری از یک بازیگر باشد که برای همیشه در خاطره ما باقی میماند.
بازی عجیب بهداد نشان میدهد امید بنکدار و کیوان علیمحمدی به خوبی توانستهاند دنیای شخصی سیاوش کسرایی را بازآفرینی و عادات، تکیهکلامها، حرکات و جزئیات فردی او را به بهداد منتقل کنند. معلوم است آنها به درستی از تجربه همجواری و نزدیکی به شخصیت واقعی کسرایی بهره بردهاند و بعد آن را با خیالپردازیهایی که همه ما درباره آدمهای خاص میکنیم، گره زدهاند.
این اپیزود، به تابلوی نقاشی میماند که زوج فیلمساز با دوربین از خلوت یک نقاش کشیدهاند که تماشای آن میتواند تجربه لذتبخشی باشد، به شرطی که از مواجهه با دنیاهای جدید نترسیم و در آن قدم بگذاریم.
5858
نظر شما