فلسفه با نظر آغاز میکند همچنانکه مشاهده با نظر آغاز میکند و ما مشاهده بیطرف نداریم. نحلهای هم که من به لحاظ روششناسی به آن تعلق دارم همین باور را دارد که علم از مفهوم آغاز میکند. من هم از نظر خودم وارد این کتاب شدم. بسیاری از مسائلی را که ما امروز با آن سر و کار داریم و جامعهشناسان ناتوان از پرداختن به آن هستند، میتوان از طریق ماجرای فکر فلسفی بررسی کرد. هنوز هم میتوان ردی از دعواهای اشعریمسلکی و تفکر اعتزالی را در جامعه خود پی بگیریم. بنابراین من این کتاب را صرفاً یک کتاب فلسفی نمیدانم و کتابی هم که مربوط به خواجه نصیر باشد نمیدانم. چند فصل اول کتاب ارتباطی با خواجه نصیر ندارد. احساس من این بود حتی کسانی که نگرش انتقادی دارند میتوانند از آن بهره بگیرند و به بسیاری از سوالها و چالشهای فکری ما پاسخ دهند.
مرور ایدههای کلی
ابتدا مروری اجمالی به کتاب دارم و در حین مرور بر این کتاب ارزشمند سوالاتی را مطرح میکنم. این کتاب محورهای عدیده و بنیادینی را مورد بحث قرار داده است. وقتی شروع به ورق زدن کتاب میکنید بحث تنگاتنگ ارتباط بین اندیشه و عمل مطرح میشود. این بحث سابقه دارد و اینکه بین حکمت نظری و حکمت عملی رابطه هست و خواهناخواه این حکمت روی بحث قدیمی «هست و باید» بازتاب دارد. قطعاً دینانی نمیتواند به جدایی «هست و باید» اعتقاد داشته باشند. اما من این رابطه را به صورت گستردهتری مطرح میکنم. به گمانم میتوان رابطه اندیشه و عمل را به گونهای دیگر تحت عنوان رابطه فلسفه و سیاست مطرح کرد. واقعاً میتوان بین این دو جدایی قائل شد چه در خصوص فیلسوف موردنظر و چه در سطح کلانتر. آیا موضعگیری سیاسی یک فیلسوف میتواند بیارتباط با مبانی فلسفی و اندیشگی او باشد؟ آیا میتواند فلسفه با سیاست بیگانه باشد؟ اینها پرسشهایی اساسی هستند که به گونهای ریشه در مطلبی دارند که کتاب با آن آغاز میشود.
کتاب «فیلسوف گفتوگو» مطالب جالبی را مطرح میکند. بحث اتحاد عقل و عاقل و معقول، بحث آشنایی است. دلالتهایی که این بحث برای علم به مثابه حقیقت ذات اضافه دارد. دینانی این را به عنوان تعریف علم مطرح کرده و جالب است که این بحث را با حیث التفاتی هوسرل ارتباط میدهد. در چندینجا این مبحث را مطرح میکند و حتی در جای دیگری این علم را مرتبتی از هستی میداند.
شرایط گفتوگو
در ادامه بحث فیلسوف گفتوگو مطرح شده است. من هرچه جستجو کردم ببینم دکتر دینانی مستقلاً بحثی از شروط گفتوگو به میان میآورند یا نه؟ دیدم بحث شرایط گفتوگو مطرح نشده است اما من، خود، احصا کردم. ایشان یکی از شرایط گفتوگو را قالبشکنی میدانند. بنابراین با فرمالیسم و شکلگرایی نمیتوان گفتوگو کرد و فیلسوف بود. دینانی در بخشی از کتاب مستقلاً بحث شکل و محتوا را مطرح کرده است. جا داشت که این بحث را به صورت مبسوط بشکافد چرا که به اعتقاد من این مساله نیاز امروز ماست. او بحث قابلیت روانی برای برقراری رابطه را مطرح میکند. این قابلیت روانی وجه روانشناختی دارد که منتج به نوع خاصی از رابطه میشود که وی رابطه را از طریق نامه و رساله و جاهایی هم گفتوگوی مستقیم دانسته است. چند ویژگی نیز از نظر دینانی برای گفتوگو مطرح شده است: رعایت موازین اخلاقی در گفتوگو. یعنی آگاهی به اینکه ما با فرد طرف نیستیم با فکر طرفیم. قرار نیست شخصیت طرف مقابل را زیر سوال ببریم بلکه باید فکر و الگوی حاکم بر ذهن او را به چالش کشید. نکته دیگر این است که کسی که با گفتوگو سر و کار دارد، سبک و اسلوب واحدی ندارد و سبک و اسلوب سخنش بسته به شرایط مختلف میتواند متفاوت باشد. نکته دیگر آشنایی با زبان و فرهنگ و موازین فکری یکدیگر است والا امکان گفتوگو سلب میشود.
نکات دیگری که دینانی مطرح میکند، یکی مبحث لاینفک نبودن فنومن و نومن است، دیگری منازعه دین و فلسفه و رابطه شکل و محتوا. نکته ظریفی در اینجا هست که دکتر دینایی میگویند بین استحکام فلسفی یک ملت و اخلاقی بودن آن رابطهای وجود دارد. ملتی که با تفکر مانوس نباشد اخلاقی نیست. در آرای خواجه نصیر هم هست که وقتی سلسله مراتبی را از اقشار گوناگون ذکر میکند برای حکما فضیلت ویژهای قائل است و در مرتبت بعد اهل ایمان را مطرح میکند و میگوید اهل ایمان چندان حظی از فلسفه نبردهاند و در مدینه فاضله و جاهله به گونهای پای توهم را به میان میکشند. این سوال زیبایی است: نسبت استحکام فلسفی و زیستن اخلاقی. ما میتوانیم بگوییم جامعهای که اخلاقی نیست جامعهای فلسفی نیست و فکر میکنم این نکته نیازمند بحث مفصلتری است.
سپس دینانی بخشی را به نسبت کلام و اندیشه اختصاص میدهد و اینکه آیا اندیشه در قالب کلام قرار میگیرد؟ این کلام است که به اندیشه تعین میبخشد و انسان اسیر کلمات است تا حدی که نظریه بازیهای زبانی مطرح میشود. این بازیهای زبانی به ارتباطات اجتماعی برمیگردد و فلسفه را به ارتباطات اجتماعی تقلیل میدهد. این کاری است که ویتگنشتاین کرده است. دینانی از اینجا شروع میکند و بلافاصله عبارتی دارد مبنی بر اینکه اندیشه میتواند به کلام جهت دهد و چه بسیار دیکتاتورهایی که به خاطر قدرت بیانشان دچار مشکلاتی شدند و بر خطای اندیشه آنها افزوده شده است.
چرا معتزله نابود شد؟
دینانی در بخشی دیگر سوالی مطرح میکند و من این سوال را به خود او برمیگردانم. چرا معتزله نابود شد؟ ایشان در این کتاب به این سوال اشاره میکند اما پاسخی ارائه نمیدهد. در اینجا بحث مهمی مطرح میشود: آیا فلسفه اسیر تاریخ است یا به تاریخ خط میدهد؟ امروز بسیاری نگاه تاریخیگرایانه به فلسفه دارند و حتی پرسشهای اساسی را تاریخی تفسیر میکنند و میگویند این سوالها مربوط به امروز ما نیست. در آثار دینانی ضمن اینکه اهمیت تاریخ مطرح شده اما چنین تاریخیگرایی دیده نمیشود. وی اشاره میکند که این اندیشه بوده که تاریخساز بوده و دورههای تاریخی را اندیشه ساخته است.
فرض جهانهای ممکن
نکته دیگر مساله وجود عینی و وجود ذهنی است. شاید وجه افتراق تفکر دینانی با بسیاری از پدیدارشناسان به همین مساله بازگردد. اینجا نکتهای وجود دارد و آن هم فرض جهانهای ممکن است. رئالیستهای انتقادی بحثی دارند و مبانی مستحکمی را برای اندیشه انتقادی ذکر میکنند. در نقد تفکر پوزیتیویستی نسبت به علیت میگویند آنها رابطه یکنواختی بین دو پدیده قابل مشاهده را علّی فرض کردهاند. در حالی که علیت میتواند به ساز و کارهای درونی برگردد. ما نباید به مشاهدات خود و پدیدههای بیرونی اصالت دهیم. چه بسیار پدیدههایی که غلطاند چون اندیشه غلطی در پس آنها بوده است. در نتیجه واقعیت و عمل منتج از آن اندیشه میتواند حقیقت باشد. بنابراین تفکر انتقادی مبنا مییابد و صرفاً ذوقی و شخصی نمیشود. بحثی که دینانی تحت عنوان فرض جهانهای ممکن مطرح میکند برای من از زاویه رئالیسم اعتقادی مبحث جالبی بود که مایلم جواب ایشان را بشنوم. در کتاب ماجرای فکر فلسفی مسالهای مطرح میشود که همان دعوای اشاعره و معتزله است، یا به عبارت دیگر دعوای علمگرایی و ارادهگرایی که من فکر میکنم هنوز هم شاهد این دعوا هستیم و توقع میرود فلاسفه ما به این سوالات بپردازند. سوالی به ذهنم رسیده که اصل مطلب را میخوانم. در صفحه ۲۲۷ کتاب آمده است:
تفکر اشعری به گونهای است که میتواند صاحب آن اندیشه را به منابع قدرت نزدیک سازد. این مساله نیز مسلم است که وقتی اندیشهای مورد توجه و عنایت ارباب قدرت قرار میگیرد و در جلب توجه جمهور مردم نیز ـ به دلیل نداشتن ژرفا و محتوا ـ موثر واقع میشود، میتواند در تبعید و طرد اندیشمندان خلاق و نوآور دخالت داشته باشد.
این بحث یک بحث مفهومی است یا تاریخی؟ آیا صرفاً در یک مقطع از تاریخ رخ داده یا نه بحثی است که در مقاطع دیگر هم میتواند اتفاق بیفتد و ما شاهد آن باشیم؟
بسیاری میگویند صدق بالاترین فعل اخلاقی است. من با این نتوانستم کنار بیایم. به رغم اینکه خواجه نصیر بر صداقت و عدالت و محبت اصرار میورزد اما من فکر نمیکنم که صدق بالاترین فعل اخلاقی است. خیلی از دیکتاتورها باید صادق باشند چون ترسی ندارند. به هر حال یک محتوایی باید اینجا مطرح شود.
نکته دیگر درباره حکمت عملی است. ایشان بحثی را به حکمت عملی اختصاص دادند اما بیشتر به وجه اخلاقی آن پرداختند و به بخش سیاست مدن کمتر اشاره شده است.
من از دو بحث ایشان که به نقل از کتاب روضهالتسلیم است الهام گرفتم و هم از بحثی که درخصوص ظاهر و باطن است. خواجه معتقد است ما سه عالم داریم: عالم عقلانی، عالم نفسانی و عالم جسمانی. عالم جسم عالم تضاد است. عالم عقل عالم جمعالجمع است و عالم نفسانی هم مربوط به وحدت افراد خاص است. من این را در خصوص فلسفه جنگ و صلح استفاده کردهام. آنچه در دست است به خاطر وجه جسمانی ما جنگ است و صلح، با توجه به شرایط، امری ثانوی به شمار میآید که باید به سختی به آن رسید والا آنچه اولاً و بالذات پیرامون ما را گرفته، جنگ است.
از بحث ظاهر و باطن هم الهام گرفتم. آنجا که میگوید اتحاد باطنی و اختلاف ظاهری و اختلاف باطنی و اتحاد ظاهری. به هر حال حسب صورتهای مختلف ما باید شاهد تضاد باشیم. جامعهای که در ظاهر تفاوت ندارد، نفاق دارد. این نکته برای کسانی که میخواهند با فلسفه سیاسی کار کنند عبرتآموز است. وحدت در حین کثرت است. ما باید تلاش کنیم که اتحاد باطنی داشته باشیم تا این اتحاد باطنی بتواند در صورتهای مختلف خود را نشان دهد. اما اگر یک اتحاد ظاهری داشته باشیم در باطن نفاق وجود دارد. این نکته دقیق است و بارها از آن در تبیین مساله وفاق و نفاق استفاده کردم.
ایشان بحث تاریخ فلسفه را مطرح کردند. امروز تاریخ فلسفه ما به چه شکلی است؟ امروز فیلسوفان ما مثل خواجه عمل میکنند یا نه؟ چرا ملاصدرا تبعید میشود و سهروردی شهید میشود؟
نظر شما