۰ نفر
۲۶ مرداد ۱۳۹۰ - ۱۵:۳۷

دیگران کاشتند و ما خوردیم، اثری از استاد فقید منوچهر احترامی است از مجموعه «جوامع‌الحکایات ابوی»؛ دقت در نثر ویژه و رعایت اصول داستان از ویژگی‌های آثار این استاد ارجمند طنز فارسی است.

***

مرحوم ابوی با سرسختی طرفدار عقاید پیشینیان بود که درخت را منشأ برکت و مظهر آبادانی می‌دانستند. می‌گفت: دیگران کاشتند و ما خوردیم/ ما بکاریم و دیگران بخورند.

میرزاوالده می‌گفت: پسر عمو، این شعربافی‌ها چه معنی دارد؟ درخت تبریزی کجایش منشأ برکت است، خدا بیامرزد مرحوم آقابزرگ را. درخت قحط بود که دور تا دور باغچه را تبریزی کاشت؟

چه فایده دارد این همه تبریزی دیلاق که پای در زمین و سر در آسمان دارد؟ نه گلی، نه میوه‌ای، بهار که می‌شود پشه عالم را به خانه ما می‌آورد و پاییز خروارخروار برگ زرد به زمین می‌ریزد. اینجا که خانه نیست. اینجا جنگل است.

مرحوم ابوی گفت: بس کن دخترعمو، تن آقابزرگ در گور می‌لرزد.

میرزاوالده سکوت می‌کرد و به جارو کردن برگ‌های زرد مشغول می‌شد. یک روز مرحوم ابوی گفت: باید ابوطالب را بگویم روز جمعه بیاید سرشاخه‌ها را هرس کند.

روز جمعه ابوطالب باغبان با داس آمد و سرشاخه‌ها را هرس کرد. مرحوم ابوی گفت: همه درخت‌ها را پاک بتراش و بر سر هر درخت یک کاکل باقی بگذار.

ابوطالب گفت: به چشم و با جلدی و چابکی از اولین درخت بالا رفت و به هیأت گنجشکی چسبیده به شاخسار به نوسان درآمد و ناگهان بارانی از شاخ و برگ به روی زمین باریدن گرفت.

هنوز آفتاب غروب نکرده بود که ابوطالب از آخرین درخت پایین آمد. مرحوم ابوی نگاهی به کاکل درخت‌ها انداخت و از سر رضایت گفت: چطور است دخترعمو، بد که نشد؟

میرزاوالده مرا نشان داد و گفت:‌ اینها برای بچه کفش نمی‌شود. پابرهنه که نمی‌تواند برود مدرسه.

مرحوم ابوی گفت: کفش بچه را هم تدارک خواهم کرد و سپس به ابوطالب گفت: درخت‌ها را بشمر. ابوطالب شمرد و گفت: چهل و یک اصله است.

مرحوم ابوی گفت: باغچه گنجایش این همه درخت را ندارد. چهل اصله کافی است. یکی را قطع کن. ابوطالب یک اصله تنومند را قطع کرد و در کنار حیاط دراز به دراز خواباند و رفت.

شبه‌ عصر که از مدرسه آمدم، درخت رفته بود. مرحوم ابوی پای مرا با وجب اندازه گرفت و برایم یک جفت کفش خرید.

میرزاوالده گفت: هوا دارد سرد می‌شود، بچه لباس گرم می‌خواهد.

مرحوم ابوی گفت: باغچه گنجایش چهل درخت را ندارد، سی و نه اصله کافی است. ابوطالب آمد و یک اصله را قطع کرد.

میرزاوالده گفت: خاکه ذغال زمستان را فراهم کنید.

مرحوم ابوی گفت: باغچه گنجایش سی و نه درخت را ندارد. سی‌وهشت اصله کافی است.

ابوطالب آمد.

مرحوم ابوی گفت: باغچه گنجایش سی‌ودو درخت را ندارد.

ابوطالب آمد.
ابوطالب آمد.
ابوطالب آمد.

و هنگامی که مرحوم ابوی به رحمت خدا رفت، باغچه تنها گنجایش سه اصله درخت را داشت.

ابوطالب آمد که «تیرفروش» می‌گوید: یار باقی، کار باقی.

میرزاوالده گفت: نمی‌فروشم این سه اصله یادگار آن مرحوم است.

میرزاوالده راست می‌گفت: آن سه اصله درخت تبریزی تنها یادگار مرگ نابهنگام مرحوم ابوی بود.

28/242

کد خبر 168461

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • اسماعیل غلامی حاجی آبادی MY ۱۹:۴۴ - ۱۳۹۰/۰۵/۳۱
    0 0
    خدا رحمت کنه پیرما رو. درختی که باغ طنز تا همیشه گنجایش حضورش را دارد.
  • بهمن GB ۱۰:۲۶ - ۱۳۹۰/۰۶/۰۴
    0 0
    زیبا و حکمت آموز بود

آخرین اخبار