مسئله مرگ مهسا امینی و تبدیل آن به یک بحران به نظر میرسد سپهر سیاسی ایران را هم دچار تحول جدی کرده و به زودی شاهد صفبندیهای جدیدی در میان طیف اصولگرا و بخشهای معتدلتر آن باشیم که خود میتواند ضمن ریزش در بدنه اصولگرایی حلقه آنان را حتی تا حد حذف طیف قالیباف در مرحله بعد به عنوان عضوی از خانواده نواصولگرایان انقلابی تنگتر کند. این موضوع به معنای شکاف جدی در عمق استراتژیک نواصولگرایان است.
از نشانه های چنین رویکردی می توان به ماجرای جشن میدان ولیعصر اشاره کرد. صدا و سیما سخنان مداح دریک جشن مورد حمایت دولت را که با استقبال مخاطبان مواجه شده، قطع کرد. این در حالی بود که شیوه کنش جمعیت مجتمع در برنامه جشن وحدت در میدان ولیعصر نشان داد مردمی هم که به دعوت آنان به چنین برنامه دولتی آمده اند و باید از طرفداران این جریان باشند، با تندرویهای اجتماعی موافق نیستند.از این منظر نخبههای سیاسی اصولگرا میانه رو تلاش میکنند تا به منظور حفظ پایگاه مردمی خود، مواضع معتدلتری اتخاذ کنند. اما طیفهای تندروتر ظاهرا نیاز زیادی به پایگاه مردمی نمیبینند.
کوشش آن ها بر به وجود آوردن نوعی هسته سخت قدرت در حوزه اجتماعی است. تا درصورت لزوم با پیوستن راس و بدنه هسته سخت قدرت، با حذف رقبا حتی در بین خود، سهم خود از قدرت را افزایش دهند. در این روند آنان نگران ایجاد دو قطبیسازی در جامعه نه تنها نیستند که بر ساخت آن اهتمام میورزند. نگاهی به موضعگیریهای اخیر این دو طیف به خوبی آشکار میسازد که یک طرف یعنی اصولگرایان میانه رو تلاش میکنند تا دل جوانان معترض را به دست آورده بر این اساس سیگنال هایی از همدلی و درک متقابل برای آنان میفرستند؛ از این رو از گفت و گو با نسل جدید میگویند و سعی میکنند مختصاتی از این نسل ارائه کنند تا به درک متقابل بیشتری منتهی شود. آن ها اصل اعتراض را به رسمیت میشناسند؛ به دنبال راهی هستند تا همراه با جنبش مسالمت آمیز جوانان باشند.
آن ها، شکاف نسلی و تغییر ذائقه نسل جدید را باور کردهاند ، و آن را به زبان میآورند. به خوبی دریافته اند با فضای جدید تعاملات اجتماعی، نمیتوانند یک پا در هسته سخت قدرت داشته باشند و پای دیگر در میان مردمی که تعریف جدیدی از جامعه ارائه میدهند. تعریفی که شاید ناشی از تولد ۸۶ درصدی از جمعیت ایران عمدتا بعد از انقلاب است. همچنین اصولگرایان میانه رو به درستی می دانند که نسل در جنبش، حکومت پهلوی را ندیده اند و به طور طبیعی نه دلبسته آن هستند که بتوان آن ها را از هواداران آن ها دانست و نه دشمن آن. از نظر اصولگرایان میانه رو آن ها اغلب حتی نسبتی قوی با جنگ و دفاع مقدس ندارند.
همه این ها برای آن ها تاریخ و شعار و قصه گذشتگان و ابا و اجداد آن هاست که در کتابهای درسی در باره شان خواندهاند. چه بسا برخی حتی قصه والدین آن ها هم نیست و همین است که شکاف نسلی را قابل فهم می کند. به عبارت دیگر این موضوع همان چیزی است که بخشی از حاکمیت می خواهد بشنود حتی اگر به سرعت آماده اعمال تغییرات متناسب با آن و خواست این نسل به قول سعید آجرلو "نسل شبکه" نباشد، اما منطق آن ها را میفهمد. اما طیف تندرو ترجیح میدهد تا با انتساب جنبش به جریان های آن سوی آب که دست بر قضا کوچک ترین نسبتی با معترضان ندارند، صورت بندی داستان را به نفع خود شکل بدهد.
مواضع و خط مشی تندروها نشان می دهد که مایل نیستند کماکان در برابر مطالبات مطرح شده مسئولیتی پذیرفته، به سوی شرایط مرضی الطرفین بروند. آنان کماکان مایلند با شعارهای سوپرانقلابی خود، مردم را به نفع شعارهای خود مصادره کنند؛ موضوعی که چه بخواهند و چه نخواهند تنازع و شکاف میان طیف معتدل با تندروها را شکل می دهد. حال سوال این است که آیا در فضای بستهای که طیف تندرو اصولگرایان به وجود آورده اند، سرنوشت لاریجانی و ناطق نوری و بخشی از طیف نواصولگرایان میانه رو همچون جمعیت پیشرفت و عدالت با گزینه حذف در انتخابات بعدی مواجه خواهند شد؟ موضوعی که حتی در انتخابات ریاست مجلس سال ۱۳۹۸ به وضوح قابل مشاهده بود. البته بسترها و زمینه های حوادث اخیر حاکی از آن است از این پس هر موضوع سیاسی اما با ماهیت ملی می تواند این مرزبندی را پررنگ تر کند، به ویژه از این منظر که طیف تندرو، از کیک قدرت سهم بزرگتری میخواهند و برای رسیدن به این سهم، راهی جز حذف رقیب برای خود متصور نیستند.
*روزنامه نگار
۲۱۶
نظر شما