علیگل یوسفی دوست و همکار شهید رشید جعفری از شهدای دوران دفاع مقدس، تعریف میکند: «سر ساختمان چند نفر بودیم. هر کس کار مشخصی به عهدهاش بود.
کارگری داشتیم که سیمان میآورد و ملات درست میکرد. نحیف و لاغر بود. باید بارهای سنگین را از پایین به طبقه دوم و سوم ساختمان میبرد. کار سختی بود. نفسش میبرید ولی سعی میکرد کارش را خوب انجام دهد.
تکاوران عراقی درخت شدند! /ناگفته هایی از عملیات کربلای ۵
دعوای شهید همت با همسرش در دیدار اول /فکر کردهای من خیلی خشک مقدسم؟ /دوست دارم همسرم چریک باشد
رشید دیوارچینی میکرد. یک لحظه دیدم نیست. از بالای ساختمان که به پایین نگاه کردم، دیدم رشید کیسه سیمان را از دوش آن کارگر گرفته و با سرعت از پلهها بالا میاد.
به ما که رسید، کیسه سیمان را زمین گذاشت و کمرش را راست کرد. گفتم: «آقارشید! اینکه وظیفه شما نیست.»
عرق پیشانیاش را پاک کرد. لیوان پلاستیکی پر از آب را سر کشید و گفت: «اون بنده خدا بنیه نداره. خواستم کمکش کنم تا یه ذره استراحت کنه.»
گفتم: «پس اون اینجا چکارست؟»
گفت: «گناهش چیه که زیر دست ماست.»
منبع: کتاب «پسران گلبانو» به قلم فاطمه روحی
۲۱۹۲۱۵
نظر شما