رسول سلیمی: بعد از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، اوکراین در پی یک همهپرسی استقلال خود را در دسامبر ۱۹۹۱ با بیش از ۹۰ درصد رأی مثبت به دست آورد. اوکراین مانند بسیاری از کشورهای دیگر در اروپا فقط یک منظر تاریخی ندارد بلکه دگرگونیهای تاریخی زیادی را پشت سر گذاشته است. تا قرن هفدهم منطقۀ امروزی اوکراین ساختار سیاسی بهخصوصی نداشت. در قرنهای گذشته، آن منطقه تحت نفوذ روسها، عثمانیها و قزاقها بوده است. قابلتوجه است که تاریخ روس کییف در این میان در پایان قرن نهم میلادی آغاز میشود و در اواسط قرن سیزدهم توسط مغولها به پایان میرسد.
در قرن هیجدهم این شرایط با سیاست امپراتوری روسیه عوض میشود. اوکراین زیر سلطه کامل روسیه قرار میگیرد و در حقیقت یک استان تزاری میشود. در یک سرشماری که در سال ۱۸۹۷ انجام میشود، دوسومِ مردم سرزمین اوکراین اعلام میکنند که زبان اوکراینی حرف میزنند. متعاقباً روسها در جنوب اوکراین جمعیتی از روسها را اسکان میدهند و نام آن منطقه را «روسیه نو» میگذارند.
سرزمینی بدشانس در محاصره دو تفکر؛ جنگ روسیه و اوکراین اینگونه آغاز شد
موضعگیری تند روسیه علیه رزمایش ناتو
بعد از انقلاب ۱۹۱۷، در کییف یک سویت (شورا) انقلابی تشکیل میشود. نمایندگان این سویت انقلابی ادعا میکنند که از منافع اوکراینیها دفاع میکنند و مصمم میشوند که سکان حکومت را به دست بگیرند. همزمان جنبش ناسیونالیستی دیگری نیز در حال رشد بود به نام «رادا» که آنها هم استقلال اوکراین را اعلام کردند.
مردم اوکراین در دوران حکومت تزارها مانند ملیتهای دیگر همچون لهستانیها تحت سلطه روسها قرار گرفته بودند. دولتهای روسی در دهههای سی و شصت قرن نوزدهم، بهدلیل قیامهای لهستانیها، زیر فشار قرار گرفته بودند و در جواب، سیاست «روسی نمودن ملیتها» را دنبال کردند.
درک رسمی روسها از ملیتهایی که تحت سلطه خود داشتند این بود که آنها فقط به گویشهای روسی حرف میزنند. سیاست روسی کردن ملیتها بر مبنای یک تفکر «تمام روسی» قرار گرفته است که گویا روسها طبق یک قانون طبیعی بایستی رهبری فرهنگی و سیاسی تمام ملیتهای تحت سلطه روسیه را به عهده بگیرند.
این تفکر را ناسیونالیستهای روس تا به امروز دارند. فلیکس شنل (Felix Schnell)، متخصص تاریخ اروپای شرقی که در دانشگاه اِسکس تدریس میکند، در مقالهای مینویسد که این نظریه در حقیقت «سیاست داخلی تزارها» بوده است.
ستون حکومت امپراتوری روسیه بر مبنای ارتدکسی، آتوکراسی یعنی یکهسالاری و سیاست قومی-محلی بود و امروز تا حدی دوباره در اوکراین پدیدار شده است.
بررسی های تاریخی نشان می دهد استالین یکی از سرسختترین مدافعان تفکر «تمام روسی» بود، به این معنا که در سیاست ملیتهای شوروی روسها در مقام اول ملیتها قرار گرفتهاند. برای مثال استالین روشنفکران اوکراینی را تحت تعقیب قرار داد. دلیلش هم خیلی ساده بود؛ زیرا اوکراینیها با سیاست اشتراکیسازی اجباری کشاورزی استالین مخالفت میکردند.
سیاست سرکوب استالین در اوکراین موجب یک فاجعۀ گرسنگی شد که در پی آن در سالهای ۱۹۳۲-۱۹۳۳ میلیونها اوکراینی از گرسنگی هلاک شدند. این مصیبت برای مردم اوکراین تا به امروز یک جنایت علیه بشریت محسوب میشود.
استالین با سوءاستفادۀ ابزاری از اسطورهها و پدیدههای تاریخی روسی، اهداف سیاسی و ناسیونالیستی خود را پیش میبرد. این نوع ناسیونالیسم به نظریههای روسیه بزرگ در قرن نوزدهم برمیگشت. در آن زمان یک نوع رسالت ملیگرایی وجود داشت که خواهان ادغام تمام مناطق اسلاوهای شرقی، شامل اوکراین امروز، بود.
ملیگراهای نظامی امروزی روس که در عملیات نظامی جنگ اوکراین در سالهای ۲۰۱۴ و ۲۰۱۵ نیز فعال بودند، متعلق به جنبشی هستند که در اوسط دهه ۱۹۵۰ در شوروی تشکیل شدند و در اوایل قرن بیست و یکم فعالیتهای خود را شدت بخشیدند.
آنها تحت حمایت و کنترل کامل پوتین قرار گرفتهاند. قهرمانان این جنبش نظامیان ملیگرای افراطی روس هستند. بخشی از آنها عضو واحدهای ویژه سازمان امنیت ارتش بودند و کلاً از اعضای مجتمع نظامی صنعتی روسیه و سرویس اطلاعاتی و امنیتی اتحاد جماهیر شوروی، کاگب، هستند.
ریشۀ فکری این گروههای ملیگرای افراطی گوناگون است، از گرایشهای استالینیستی گرفته تا ایدئولوژی «حاکمیت نژاد سفید». اعضای آماتور این نوع گروهها در کلابهای افراطی پاتریوتی مثلاً میخواهند عشقورزی خود را به میهن خود به نمایش بگذارند و البته در واحدهای ضربتی نظامی بلاواسطه قابل بسیج شدن هستند. افرادی که از این جنبش حمایت میکنند، از اعضای سازمان امنیت و ارتش و گروههای نظامی روسی هستند.
اما بعد از سقوط شوروی، یک جامعه مدنی و اقتصاد و بازار آزاد در روسیه قدم به قدم بهوجود آمد. غرب سرمشق بخش بزرگی از جامعه روسیه شد. روسوفیلها یا روسدوستها در عوض یک جنبشی سنتی هستند. در مقابل آنها لیبرالها و رفرمیستها خود را غربی میدانند و سرمشق آنها دموکراسیهای غربی است.
نگاهی به تاریخ نشان میدهد که عدهای از روشنفکران قرن نوزدهم روسیه برخلاف اسلاووفیلها از اصلاحات پتر کبیر و از مدرنیزه شدن و غربی شدن اقتصاد و جامعه دفاع میکردند و طرفدار اروپایی شدنِ روسیه بودند. غربیها منتقد سیستم رعیتی روسی بودند و بهدنبال آزادیهای مدنیای بودند که در اروپای غربی در حال رشد بود. حتی مارکسیستهای روسی آن زمان بخشی از روشنفکران غربی محسوب میشدند و میخواستند که عقبافتادگیهای روسیه را با صنعتی شدن اجتماع جبران کنند.
اسلاووفیلها و روسوفیل ها با وجود تفاوتهایی که با هم دارند، در مجموع نقطه عزیمتشان از این نکته است و آن هم ارزشهای سنتی آنهاست. البته این تفکر سنتی مانند تفکر دیگر سنتی در جهان از مدرنیزه شدن فرهنگ اجتماع وحشت دارد.
یکی از ارزشهای سنتی آنها سیستم اشتراکی کشاورزی بود به نام «میر». شاید دانستنش جالب باشد که برای لنین هم «میر» نطفۀ کمونیسم بود. او فکر میکرد که دیکتاتوری پرولتاریا میتواند از «میر» یک جامعه کمونیستی بسازد. او نیز از مخالفان شدید صنعتی شدن روسیه در پی پیشرفت سیستم سرمایهداری بود و از این رو میتوان ادعا کرد که ایدئولوژی دیکتاتوری پرولتاریا که رشد سرمایهداری را نفی میکرد نیز تفکری نه پیشرو بلکه سنتی روسی بود.
متفکران اسلاووفیل همگی سیستم پارلمانی را رد میکردند و از یکهسالاری و دولت ارگانیک دفاع میکردند. آنها از طرفداران تقوی و پرهیزکاری مسیحیت ارتدکس روسی بودند. آنها تلاش میکردند که مفهوم زندگی و هویت سنتی خود را از دست ندهند و میشود گفت که ایدئولوگهای سنتپرست نمیخواستند تغییرات در نظام ارزشی را قبول کنند و به سنتهای کهن و بیفایده متوسل میشدند و میشوند.
چه آنکه الکساندر سولژنیتسین، که یکی از مشهورترین نویسندگان روسیه است، نه فقط به ارزشهای سنتی روس اعتقاد دارد بلکه استدلال او سیاستهای جنگآفرین پوتین را روشن میکند.برای شناخت سیاست پوتین در اوکراین باید به اندیشه های سولژنیتسین رجوع کرد که در سال ۱۹۹۰، یعنی سی سال پیش، در کتابی با عنوان «راه عبور روسیه از بحران» نوشت که اوکراینیها اصلاً یک ملت نیستند. از این رو علاوه بر جاه طلبی های نظامی، بنیان های فکری ملت ها در کنشگری سیاسی آنها اهمیت دوچندان دارد.
۳۱۱۲۱۳
نظر شما