بهمن سال ۱۳۴۷جلال آل احمد به بهانه شب بزرگداشت نیما یوشیج برای سخنرانی به دانشکده هنرهای زیبای تهران می‌رود اما ترجیح می‌دهد به جای سخنرانی به پرسش‌های دانشجویان جواب دهد.

به گزارش خبرآنلاین، این نویسنده که سال 1302 به دنیا آمده بود، یکسال پس از آن (1348) با زندگی خداحافظی می‌کند. متن این نشست را با هم می خوانیم:
***
آل احمد پشت میکروفن قرار می‌گیرد. حضار با کف زدن‌ها و هوراهای خود از او استقبال می‌کنند. او آرنج را بر میز خطابه تکیه می‌دهد، چانه را بر روی دست می‌گذارد و با لبخندی مهربان و شوق‌آمیز جمعیت را می‌نگرد که سراسر سالن دانشکده هنرهای زیبا، بالکن، راهروها و سرسرای دانشکده را پر کرده‌اند. صبر می‌کند تا کف زدن‌ها آرام گیرد.
آل‌احمد: فکر می‌کنم که به اندازه کافی خانوم‌ها و آقایون خسته هستن، گرچه به خاطر نیما مثل این‌که تا صبح هم میشه نشست ولی من مردش نیستم. آن‌وقت که حرفی داشته باشم برای زدن … فکر می‌کنم که فحول نویسندگان و شعرای معاصر به اندازه کافی گپ زدند راجع به نیما و من قراری نبوده این‌جا حرفی بزنم. جز این که خواستند یک موی سپید به رخ شما بکشند و حالا این به رخ شما کشیده شد. و قرار هم طبق برنامه این بوده که من مجلس رو ختم کنم و برچینم در حالی که این مجلس تازه باز شده. البته مجلس نیما رو عرض می‌کنم! و بعد هم … من عادت ندارم برای جماعت کثیر حرف بزنم. یعنی که زبون جماعت کثیر رو شاید فراموش کردم یا شاید «جاش» این‌جا نیست. اما فکر کردم شاید به مناسبت این‌که در چنین مقام «مقدس!» دانشگاهی و این‌ها … (خنده حضار)... جواز عرض اندامی داده شده است به حرف و سخن جماعتی از شعرا و نویسندگان نواندیش، شاید بد نباشد اگر ریخت اکادمیک بدیم به کارمون. یعنی که آخرین نفر به عنوان سوال کننده یا جواب دهنده به سوال وقتی بگذاره... چون رسمه در کار دانشگاهی که یک ربع ساعت در آخر مجلس رو می‌گذارند برای سوال و جواب‌ها. این است که فکر کردم شاید بی مناسبت نباشد که یک سئوال و جوابی بکنیم تا هم نزدیکتر بشیم به هم، و هم جماعتی که  لطفی کرده و شرکتی کرده، سهم خودش رو ادا بکنه. فقط ما این‌جا آدم‌هایی نبوده باشیم که به نمایندگی از طرف «کانون» بالای منبری رفتیم و حرفی زدیم و البته … دیگران خیر، ولی بنده سرتون را درد آوردم. این است که سوال می‌کنیم. خواهش می‌کنیم بفرمایید چه می‌خواهید براتون بگیم؟ اگر به عقل من برسه میگم، اگر نه دوستانمون هستند از کانون و نویسندگان و شعرا، ازشون خواهم خواست توضیح بدن براتون. البته به ناچار مسائل مربوط به نیماست در قدم اول و بعد هم … خب … بازم راجع به نیما (خنده حضار).
بفرمائید. سوالی اگر هست مطرح کنید خواهش می کنم … من حرف دیگری ندارم. چون هیچ حرف دیگری نمی تونم در چنین مجلسی بزنم. چون واقعا نه آمادگی‌اش رو دارم و نه حرف تازه‌ای برای این کار دارم. به من وقتی پیشنهاد کردند هیئت تدارک کننده این جشن،‌یعنی این مجلس یادبود، گفتم تنها حرف تازه‌ای که من درباره نیما می‌تونم بزنم و هنوز نزده ا‌م و مطالعه طولانی می‌خواد این است که بنشینم یک ماه وقت صرف کنم همه شعرای معاصر و «معاصرتر» و «معاصرترین» رو ورق بزنم و نشون بدم که نیما گوشه هر صفحه‌ای نشسته و نگرانه و این رو نشون بدم. ولی خب نه فرصت اون یک ماه در اختیار بود و نه این‌که فعلا چنین امکانی هست. این است که باز برمی‌گردیم به این مطلب... سوالی اگر هست بفرمایید که اگر به عقل قاصر ما قد می‌دهد جوابش رو بدهم، وگرنه مجلس رو ختم خواهیم کرد...
یکی از حضار دست بلند می‌کند
آل احمد: بفرمایید.
راجع به این فرق‌هایی که امشب بین شعر و شعار گفته شد، من فکر می کنم این‌گونه شعرا، چه کهنه پرداز و چه نو پرداز، خواسته‌اند که یک دگرگونی در اجتماع به وجود بیاید. یعنی همین شبی که در شعر نیما هست، خواستند اون رو به صبح برسونند. نمیشه قضیه رو این طور دید؟
آل احمد: من قضیه رو جور دیگری می‌بینم... چرا این‌جور هست، یعنی اگر اهمیتی یا احترامی هنوز ما برای نیما قائل هستیم،‌همه ما به این علت است که نیما یک شاعر «پولیتیزه»ست. فرنگیشو می‌گم. «دپولیتیزه» نیست، مثل بعضی از شعرا. شعر معاصر متاسفانه به سمت این سراشیب داره میره. دوستان جوون من هستن. این‌جا، لابد می‌شنفن. دارن همه شعرا رو مثل همه دیگر غیر شعرا «دپولیتیزه» می‌کنند. یعنی سر هر کدوممون رو دارن به یه آخوری بند می‌کنن که فراموشمون بشه بعضی از مسایل. احترامی که ما برای نیما داریم یک علتش این هست. گفتند دوستان عزیزتون، یک علتش این هست که سخت «پولیتیزه» بود. اما شعار نمی‌داد. فرض بفرمایید در قضیه «شب»: «شب قرق باشد بیمارستان!»... بله؟ این چی می‌خواد بگه! سیاست میگه، خیلی ساده است، وضع گرفته است در مقابل یک عده از مسائل اجتماعی و سیاسی. سوال بعدی خواهش می‌کنم.
(متن سوال مفهوم نیست)
آل احمد: نیما از تمام دوران خودش خبر داشتمثلا فرقی هست بین عشقی و نیما و خیلی فرق بزرگیدیگه سوالی هست؟ خبر خوش بهتون بدم، دوست عزیزم حضرت شاملو هم آمده (کف زدن شدید حضار) … و به این مناسب من زودتر دک خواهم شد(خنده حضار) … سوالی اگر دارید فوری بگید.
 

آیا می‌توان گفت که نیما بر طبق مقتضیات زمان به فلسفه بدبینی گرائیده بود؟
آل احمد:
نمی‌دونم شما این رو بدبینی می‌گید یا چیز دیگه ولی اگر این‌طور باشد هدایت‌ رو هم شما دچار همین درد می‌بینید در حالی‌که من این دو رو واقع‌بین می‌بینم نه بدبین. بله … دیگه! سوالی هست؟ خواهش می‌کنم.

در زمان ما، ما می‌بینیم که رئالیزم با بدبینی آمیخته شده …
آل احمد:
به علت این‌که گویا واقعیت خوب نیست (کف حضار)
آقای دکتر براهنی اشاره‌ای کردند به تعریف شعر و نثر، ایا به نظر جنابعالی تعریفی میشه از شعر کرد؟ و اگر می‌شه اون تعریف چیه؟
آل احمد: در این‌باره صلاحیت ایشون حتما بیشتر از منه، فرمایش ایشون رو اگر تعمق بیشتری درش کنید به نظر من دستتون می‌آد (خنده حضار) من بیشتر از اون چیزی نمی‌تونم بگم. دیگه سوالی هست؟
 جناب استاد!
آل احمد: جان!
شما حتما شعر «خونریزی» رو خوندین …
آل احمد: جان؟
شعر «خونریزی»!
آل احمد: نه، یادم نمی‌آد.
می‌خواستم بگید منظور نیما از این شعر چیه؟
آل احمد: بسیار خوب، کی خونده این شعر رو؟ می تونه جواب بده؟
کسرایی: بنده در قسمت اول حرفم عرض کردم...
آل احمد:  حضرت آقای کسرایی گویا جواب این مطلب رو در قسمت اول فرمایشات‌شون داده بودند.
کسرایی: ‌اونجا بنده گفتم که شاعر تنش به وسعت انسانیت می‌شود و در این‌جا است که هر خنجری که در هر جای دنیا فرود می‌آد، خونش از تن شاعر می‌ره. «با تنم طوفان رفته‌ست/ از تنم خون فراوان رفته‌ست»... این به علت عظمت وقایعی است که در گوشه‌های مختلف دنیا رخ می‌ده بر انسان و اینجا شاعر بر اون‌ها دل می‌سوزاند و هماهنگی می‌کند با آن‌چه که در دنیا می‌گذرد. (کف شدید حضار)
آل احمد: دیگه سوال هست؟ بفرمایید آقا!
ممکنه در مورد زندگی خصوصی نیما هم یک مختصری بفرمایید؟
آل احمد: والله در زندگی خصوصی نیما من همیشه او رو به صورت گاندی می‌دیدم. قبلا پرت و پلاهایی، چیزهایی نوشته‌ام. به علت وجود او بود که ما، من و عیالم ، رفتیم اون بالا شمرون خونه‌دار شدیم و اگر او اونجا زندگی نمی‌کرد شاید ما اونجا زندگی نمی‌کردیم الان. رفتیم نزدیک این مرد باشیم. یعنی این پیرمرد. من او رو یک جوکی دیدم همیشه. آدمی بود که هنوز گرفتار این بیماری مصرف و رفاه نشده بود. به صورت همون دهاتی سابقش اشیاء و ابزار رو برای ماندن و محفوظ ماندن، و حفظ شدن برای نسل‌های بعدی می‌خواست. بلد نبود مصرف کنه و حتی از این قضیه من گاهی هم نالیده‌ام که شاید کمی او رو حقیر کرده بود ولی اون‌وقت نوشتم ولی حالا می‌بینم نه، خیلی گنده‌تر از ماها بود. بیرون‌تر از دید ما رو می‌دید. بنده مصرف نشده بود و [مثل]یک جوکی زندگی می‌کرد. به کمترین قناعت می‌کرد و در کار شعرش به بیشترین هم قانع نبود. این خاصیت جسمش بود و این هم خاصیت روحش. من گاهی وقتی راستش از شما چه پنهون، ادای او رو می‌خوام دربیارم. مثلا سخت به خودم می‌گیرم. از این جوکی‌گری‌ها که آدمیزاد گاهی وقتی داره … تو زمستون بره آدم مثلا توی بیست و پنج درجه زیر صفر زندگی کنه ببینه می‌ترکه یا نمی‌ترکه (خنده حضار) تواناییش رو داره یا نه. این کارها رو نیما می‌کرد. بار آخر هم همین کار رو کرد. بار آخر تو زمستون سرمای یوش پا شد رفت یوش. همه می‌دونستیم پیرمرد دوام نمی‌آره. یعنی برمی‌آمد که این پیرمرد وقتی میره یوش لطمه می‌خوره ولی رفت و بعد هم که برگشت لطمه رو همونجا خورد و... پیدا بود که خوب یک همچین آدمی با اون‌چه الان بهش خو گرفتیم از مصرف و رفاه اصلا آشنا نبود. تنها چیزی‌ست که می‌تونم بگم، سرتون رو نمی‌خوام درد بیارم با خاطره‌گویی. خیلی از این خاطرات هست که البته نه من پیرمردی شده‌ام حالا که برای شما خاطره بگم (خنده حضار) و نه شما ا زمن توقع دارین. بله. دیگه بفرمایید...
 من می خواهم سوالی کنم راجع به هنر! هنر چیه؟ و هنرمند کیه؟ (خنده حضار)
آل احمد: خواهش‌ می‌کنم (دست‌هایش را به هم می‌کوبد) یک نفر حرف می‌زنه و حق داره. بله … دموکراسی یعنی این، دوستان عزیز من!
آیا نیما هنرمند بود؟ و آیا دوستان یا شاعرانی که بعد ا ز او راه نیما را می‌پیمایند با شب‌های شعرشون، می‌تونن هنرمند باشن؟ یا هنرمند یک وظیفه دیگه‌ای داره؟
آل احمد:  ببینید دوست عزیز من، سوال شما دو قسم داره. یکی مجلس شب‌خوانی، یعنی شعرخوانی‌ست، شب‌های شعره که در حدود یک سوپاپ اطمینانه. عین همین کاری که ما الان داریم این‌جا می‌کنیم. لازمه. (خنده و کف حضار) شماها می‌آیید این‌جا و جمع می‌شید دم همدیگر و نفس می‌کشید … می‌دونید … شماها مسجد که نمی‌رید، دسته سینه زنی هم که ندارید، تو مجلس رقص هم که نمی‌روید، فرض کنید که … حزب هم که ندارید … هان؟ ناچار این‌جا جمع می‌شید نفس همدیگر رو استشمام می‌کنید. بسیار خب مام داریم فعلا این کار رو می‌کنیم. حالا بنده هم شده‌ام آلت فعل این قضیه فعلا، ملاحظه می‌کنید( خنده حضار). تا به حال نرفته بودم دنبال این کارها.. به هر صورت این قسمتش هیچ مانعی نداره بسیار هم خوبه، چرا که جوون‌ها بالاخره جمع می‌شوند، همدیگر رو می بینند، تعاطی افکار می‌کن و دیگر قضایا... اما این‌که هنر چیست و آیا نیما هنرمند بود یا نبود و شعرای معاصر که راه او را می‌پیمایند یا نمی‌پیمایند هنرمند هستند یا نه من راستش از حرف‌های گنده زدن خوشم نمی‌آد.. آدمیزادی که پر می‌خوره و می‌خوابه (با دست روی میز خطابه می‌کوبد) این حتما «آمبولی» می‌گیره. یعنی خونش لخته میشه، می‌ترکه. این باید راه بیفته، حرکت کنه، یه کاری انجام بده. این حضرات هم یک چیزایی از این اجتماع می‌گیرند. پس می‌دن رییس، تو اینا رو شعر شعر می‌شناسی علیون، نمی‌شناسی علیون (خنده و کف حضار).
اگر نگاهی ما بیندازیم به شعر شاعران معاصرمون فرضا شعرهای آقای شاملو یا شعرهای شعرای دیگه‌مون می‌بینیم که شعرهای قبل‌شون غنی‌تر و اجتماعی‌تر بود ولی شعرهای الان‌شون خیلی منجمد و مخصوص خواص شده و این نشون میده که شاعران ما وظیفه خودشون رو، وظیفه هنرمند رو انجام نمیدن در جامعه ما.
آل احمد:
 شما یک جماعتی رو به من چیز کنید، یعنی نشون بدین که حاضر باشه شعر گوش کنه اون وقت خواهید دید که شاملو هم از نو تحرک خواهد گرفت.
ـ پس ما که این‌جا جمع هستیم …
آل احمد:
کافی نیستین شما! شماها کافی نیستین.
 (همهمه و اعتراض حضار...)
آل احمد: راست می‌گین … درسته، درسته … حرف بزنین! بشناسیم‌تون! چون تا حالا ما به شما چیز دادیم...
 آقای آل‌احمد!
آل احمد: جان دلم؟ (خنده حضار)
مگر هنگامی که نیما لب به سخن باز کرد و با زندگی فردی خودش شما شباهتی به زندگی جوکی‌ها در کار زندگی او و خانواده‌اش دیدید...؟‌اما صدای هنرش به جایی کشید که امروزه تمام شعرای نوپرداز و کسانی که بعد از نیما راه نیما را می‌خواهند تعقیب کنند به زعم من از نظر ایدئولوژی و محتوی بینش اجتماعی به نیما نرسیده‌اند. من فقط یک قسمت از سخن آقای حقوقی رو قبول دارم و نه بیشتر درباره اون تصویری که از شعر نیما کرده‌اند، موقعی که گفتند اگر «ارزش احساسات»، «دو نامه» و حتی اگر حواشی‌ای که نیما بر کارهای خودش نگاشته و مکاتباتی که با هنرمندان زمان خودش داشته مطالعه کنیم، می‌بینیم عمق بینش و درک علمی نیما از پدیده اجتماع، از تاریخ و هنر در یک سطح بالایی بوده. چگونه نیما می‌توانست یک تنه در مقابل تمام معاندین و خاصم کلاسیکی که با قداره در مقابلش ایشاده بود مشعلدار باشه و از این شب تاریک رخنه به صبح یا رخنه به ستارگان باز کنه. امروزه چرا آقای شاملو نباید این کار را بکنه؟‌بعد از اون گذشته روشن و بعد از آن‌که «شبانه‌ها» رو ساخته یا بعد از آن‌که «پریا» رو ساخته یا «دخترای ننه دریا»‌رو ساخته ، حالا بپردازه فقط به فرم، فرم خالص و بعد هم وقتی هم این‌جا مسائل می‌خواد طرح بشه یکی بیاد از «قضایا» برای ما حرف بزنه و دیگری بیاد شعر نیما رو که مفهومش کاملا برای ما روشنه واژگونه تفسیر کنه (کف زدن شدید حضار، در تمام این مدت آل‌احمد ساکت است و گاه زیر لب می‌گوید «صحیح!»)
آل احمد: بسیار خوب، درباره این مطلب آقای شاملو خودشون تشریف می‌آرن و جوابشون رو خواهند داد.
(همهمه و اعتراض حضار)
آل احمد: این است که من فوری رفع زحمت می‌کنم چون دیگه خیلی خسته‌ام. من نظری در این‌باره نمی‌تونم بدم چرا که شخص شخیص شاعر زنده‌ست و مجلس هم تازه گرم شده و یقه شاعر رو می‌تونه بگیره...
(همهمهه ادامه دارد)
آل احمد:  مسئولیت، خانم‌ها و آقایان محترم، یعنی همین! یعنی یک مجلس که نه به عنوان شنونده حرف، بشینه ان‌جا و آیه‌های بنده رو گوش کنه، بلکه یعنی این‌که از وسط مجلس ناله‌ای دربیاد، یقه بنده و امثال بنده رو بتونن بگیرن. البته در اون مورد که شما می‌فرمایید دوست عزیز من، تندروی نسبت به شاملو می‌کنین. کاش این‌جا نمی‌بود و من در غیابش این حرف رو می‌زدم ولی فعلا بیش از این چیزی نمی‌گم چون خودش این‌جا است و خداحافظ شما... یا حق!
 منبع: نامه کانون، شماره یک، بهار1358
5757
کد خبر 187151

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین