کیمیا اکرمی: فیلم سینمایی «قوی سیاه» به کارگردانی دارن آرونوفسکی روایتگر ماجرای زندگی نینا سیرز (ناتالی پورتمن) بالرینی حرفهای است که قرار است در اجرای باله «دریاچه قو» اثر چایکوفسکی در نقش قوی سفید و قوی سیاه ظاهر شود.
مدیر شرکت باله تامس لروی (ونسان کسل) توانایی نینا برای اینکه بتواند نقش قوی سیاه را بازی کند را زیر سئوال میبرد. از نظر تامس شخصیت معصوم و پاک نینا مانع میشود که ویژگیهایی مانند شرور یا فریبا بودن که لازمه ایفای نقش قوی سیاه است نشان دهد.
مدیر شرکت باله تامس لروی (ونسان کسل) توانایی نینا برای اینکه بتواند نقش قوی سیاه را بازی کند را زیر سئوال میبرد. از نظر تامس شخصیت معصوم و پاک نینا مانع میشود که ویژگیهایی مانند شرور یا فریبا بودن که لازمه ایفای نقش قوی سیاه است نشان دهد.
پس از تماشای «قوی سیاه» نمیتوانستم شباهتهای بسیار جدی بین نقشهای مهم فیلم و برخی کهنالگوهای خاص ذهن ناهشیار را که یونگ بیان میکند، از ذهن خود دور بدارم.
به طور خلاصه کارل یونگ تجربیات هیجانی و تصورات خاصی را که از نیاکان به ارث رسیده ناهشیار جمعی نامید. تعدادی از عناصر ناهشیار جمعی رشدیافته کهن الگوها نامیده میشوند* (1). کلیترین کهنالگو مفهوم خودپرورانی است که فقط در صورت دستیابی به تعادل بین نیروهای متضاد مختلف حاصل میشود.
* (1) برای مثال «سایه» کهنالگوی تیرگی و سرکوبی است. «پرسونا» جنبهای از شخصیت است که به دنیا نشان میدهیم و «آنیموس» کهنالگوی مردانه در زنان است.
با توجه به نکات روانشناسانه بسیاری که برای تحلیل این فیلم میتوان بدانها پرداخت سزاوار است بر تمثیلهایی که فیلم از آنها استفاده میکند تا پریشانی روانی را ترسیم کند بپردازیم و بکوشیم تا نمادهای روانی و اسطورهای آن را عمیقتر بفهمیم.

ناتالی پورتمن به نقش نینا در فیلم «قوی سیاه»

ناتالی پورتمن به نقش نینا در فیلم «قوی سیاه»
اینجا زمان آن است که به کهنالگوی سایه در آرای یونگ توجه کنیم. الگویی که به روشنی در فیلم «قوی سیاه» مییابیم و میبینیم این الگو چگونه با رشد روانی نینا مرتبط است. یونگ از «سایه« تاریکی که در درون روح بر انسان نهفته آگاه بود. نینا هرچه بیشتر خود را در کاراکتر قوی سیاه گم میکند بیشتر مقهور سایه خود میشود و تزلزل روانی او بیشتر آشکار میشود و فاصله بین واقعیت و خیال را به شکلی هشداردهنده از دست میدهد.
نینا در آغاز فیلم دارای ذهن تمایزنایافته پیش از رسیدن به فردیت (به تعبیر یونگ) است. این یعنی اینکه از ضمیر ناهشیارش که هدفها و آرزوهای خود برتر را نشان میدهد، ناآگاه است. نینا دائما تحت مراقبت مادرش است. اتاق او همه ویژگیهای دخترانگی و معصومیت را دارد. همه انرژی او هشیارانه صرف باله میشود. این یعنی آنکه خود او شیفته واقعیت بیرونی است و به روندهای ذهن ناهشیارش توجهی ندارد. این روندها به سرعت روح او را برخواهد انگیخت و بنیادهای واقعیتی را که او برای خود ساخته متزلزل خواهد ساخت. از نظر یونگ، نیروهای غریزی از راه رویاها (به علاوه الهامات، انگیزهها و دیگر حوادث خودجوش) بر فعالیت هشیاری او اثر میگذارند.
نماد کهنالگوی «آنیموس» را میتوان به نوعی در شخصیت تامس دید. او نینا را با چالشی روبرو میکند که به وسیله آن بخش تاریک خود را بیابد و بتواند به خوبی نقش قوی سیاه را ایفا کند. در حالی که تامس در آغاز تا حدی شهوتران به نظر میآید و آماده است از نینا سوءاستفاده کند، اما چنین نمیکند.
او از آن جهت تجلی کهنالگوی آنیموس به نظر میآید که دارای استعدادی خطرناک است، اما در نهایت علاقه او صرف آن میشود که بهترین ایفای نقش را برای نینا ممکن سازد. تامس او را برمیانگیزد که جنسیت خود را و به دنبال آن سویه تاریک وجودش را کشف کند. در حالی که این ممکن است برخوردی خشن به نظر آید، اما در واقع رویکردی سمبلیک است درباره توانایی واقعی «آنیموس» تا رشد و تغییر را در روح یک زن ایجاد کند.
دکتر فرانر همکار یونگ میگوید: «اگر فردی دریابد که آنیموس او کی و چیست و چه کاری با او میکند و نگذارد که مقهور واقع شود، در آن صورت آنیموس او میتواند به یک همراه درونی ارزشمند تبدیل شود که به او ویژگیهای مردانهای مانند قدرت، ابتکار، شجاعت، عینیت و حکمت معنوی میبخشد.»
او از آن جهت تجلی کهنالگوی آنیموس به نظر میآید که دارای استعدادی خطرناک است، اما در نهایت علاقه او صرف آن میشود که بهترین ایفای نقش را برای نینا ممکن سازد. تامس او را برمیانگیزد که جنسیت خود را و به دنبال آن سویه تاریک وجودش را کشف کند. در حالی که این ممکن است برخوردی خشن به نظر آید، اما در واقع رویکردی سمبلیک است درباره توانایی واقعی «آنیموس» تا رشد و تغییر را در روح یک زن ایجاد کند.
دکتر فرانر همکار یونگ میگوید: «اگر فردی دریابد که آنیموس او کی و چیست و چه کاری با او میکند و نگذارد که مقهور واقع شود، در آن صورت آنیموس او میتواند به یک همراه درونی ارزشمند تبدیل شود که به او ویژگیهای مردانهای مانند قدرت، ابتکار، شجاعت، عینیت و حکمت معنوی میبخشد.»
از سوی دیگر لیلی (مینا کونیس) دختری با استعداد طبیعی بسیار بالا که با خود جسمانیاش خیلی راحت است به صحنه میآید و نینا بلافاصله احساس تهدید از سوی او میکند. لیلی دختری شرور به نظر میآید و نینا را به خود بسیار بیاعتماد میکند.
لیلی قطعا همه ویژگیهایی را که یونگ آن را «سایه» مینامد داراست. نینا نسبت به آنچه لیلی از خود نشان میدهد هم شگفتزده است و هم ناراحت. دکتر فرانر میگوید: «اگر کهنالگوی سایه» دارای نیروهای ارزشمند و حیاتی است آن نیروها باید در درون تجربه واقعی فرد جذب شوند و سرکوب نگردند. این به (ego) بستگی دارد که غرور و تکبر خود را رها کند تا آنچه را که به نظر تاریک میرسد (اما در واقع ممکن است تاریک نباشد) محقق سازد. این نقلقول به خوبی سلسله حوادث تاریکی را که در اتاق پرو نینا پیش از آنکه در شب اول به صحنه برود اتفاق اتفاد، خلاصه میکند.

ونسان کسل در نقش تامس
لیلی قطعا همه ویژگیهایی را که یونگ آن را «سایه» مینامد داراست. نینا نسبت به آنچه لیلی از خود نشان میدهد هم شگفتزده است و هم ناراحت. دکتر فرانر میگوید: «اگر کهنالگوی سایه» دارای نیروهای ارزشمند و حیاتی است آن نیروها باید در درون تجربه واقعی فرد جذب شوند و سرکوب نگردند. این به (ego) بستگی دارد که غرور و تکبر خود را رها کند تا آنچه را که به نظر تاریک میرسد (اما در واقع ممکن است تاریک نباشد) محقق سازد. این نقلقول به خوبی سلسله حوادث تاریکی را که در اتاق پرو نینا پیش از آنکه در شب اول به صحنه برود اتفاق اتفاد، خلاصه میکند.

ونسان کسل در نقش تامس
نکته دیگری که از منظر روانشناختی باید به آن پرداخت موضوع خو آزاریهای مکرر نینا در طول فیلم است. تماشاگر عامی غیرحرفهای ممکن است خودآزاریهای نینا را دال بر روانپریشی او بداند، اما از منظر یونگ شاید نینا با کندن پوست خود در واقع پرسونای خود را از بین میبرد تا پرهای سیاهش را آشکار سازد (سویه تاریک درونش را آزاد کند)
چه بسا زیبایی کار کارگردان فیلم این است که فاصله میان عینیت و ذهنیت را برمیدارد به طوریکه متوجه نمیشویم از فضای واقعی پیرامونی نینا به دنیای از هم گسیخته و آشفته ذهن او وارد شدیم. این نگاه به بیننده این آگاهی را میدهد که آنچه که بیرون ماست، در درون ما نیز هست. (همانطور که تامس و لیلی نمونههای بیرونی آنیموس و سایه هستند) و میتوانند آنها را بیدار کنند.
و اما در پایان فیلم پرش نینا از ارتفاع حالتی است که در فن بازیگری نام آن را «رها شدن» گذاشتهاند و به راستی نینا از خود رها شد، همانطور که تامس به او پیشتر گفته بود که «لازمه به کمال رسیدن تنها داشتن کنترل نیست بلکه رها شدن هم هست.»
نینا در طول فیلم دائما ترسهای درونی خود را فرافکنی میکند و در پایان فیلم من معتقدم که او واقعا نمیمیرد، بلکه آن بخش از وجودش را که او را به پسروی وا میدارد از دست میدهد. به نظر من آن چیزی است که یونگ آن را اسطوره قهرمان میخواند، قهرمانی که باید بمیرد و اغلب خود را قربانی میکند تا رشد کند.
نینا در طول فیلم دائما ترسهای درونی خود را فرافکنی میکند و در پایان فیلم من معتقدم که او واقعا نمیمیرد، بلکه آن بخش از وجودش را که او را به پسروی وا میدارد از دست میدهد. به نظر من آن چیزی است که یونگ آن را اسطوره قهرمان میخواند، قهرمانی که باید بمیرد و اغلب خود را قربانی میکند تا رشد کند.
در حقیقت آرونوفسکی به خوبی همه ویژگیهای انسانی کهنالگوها را در بازیگران فیلم به نمایش درمیآورد. بسیاری ممکن است به گونهای سطحی به جزئیات فیلم نگاه کنند و معنای آن را از دست بدهند. اگر عمیقتر نگاه کنیم و به نمادهایی که عرضه میشود بیندیشیم، میتوانیم امری تمثیلی را بیابیم که چیزی عمیقتر را تعریف میکند. چیزی که در درون همه ما میتواند رخ دهد، دروننگریای که میتواند به ما عظمت بخشد و در نهایت ما را به خودپرورانی (Self Realization) که از کلیدیترین مفاهیم نظریه یونگ است، برساند. همچون نینا این ما هستیم که باید راه خود را برگزینیم.
5858
5858
نظر شما