یک دختر جوان در بوشهر با طلاق غیابی از شوهری که هنوز زیر یک سقف نرفته بودند خود را به یک قدمی مرگ تلخ کشاند.داماد و برادرش سر کوچه خانه این دختر جوان به کمین نشسته و با دیدن وی به اجرای توطئه قتل پرداختند. همه تصور داشتند حکیمه که چاقویی به سینه و قلبش وارد شده کشته شده است. اما تیم پزشکی با جراحی خارقالعادهای وی را به طرز معجزهآسایی از مرگ نجات دادند.حکیمه در حالی به خانهاش بازگشت که نامزد سابقش فراری شده و زندگی زیرزمینیای دارد.
هیاهویی در بیمارستان
ساعت 11 صبح روز 16 بهمن ماه سال جاری مسئولان اورژانس بیمارستان سلمان فارسی در بوشهر خود را در برابر پیکر خونآلود زنی دیدند که تصور میشد نفسهای آخر را میکشد. هیاهویی در بیمارستان به پا شد و پزشکان به تکاپو افتادند.
دکتر سیروس عباسی که جراح عمومی و عروق این بیمارستان است در مورد حادثه گفت: زمانی که این زن به بیمارستان منتقل شد 7 نقطه بدنش بر اثر اصابت چاقو مجروح شده بود و سه ضربه چاقو عمق زیادی داشت. چاقویی که از قفسه سینه وی وارد شده بود، عمیقترین ضربه بود و باعث شده بود دندهها از قسمت جلو شکسته شده و آسیب جدی به قلب و ریه وارد شود. شنیدیم درگیری در خیابان رخ داده و این حادثه توسط نامزد سابق زن جوان صورت گرفته است.
وی افزود: زن جوان خونریزی زیادی داشت و فشار خونش قابل اندازهگیری نبود و در اصطلاح پزشکی؛ بیمار در حالت شوک بود و حالت شوک نیز شرایطی است که مرحله قبل از مرگ به حساب میآید و پزشکان میدانند که وقتی بیماری در حالت شوک است فاصلهای با مرگ ندارد. بلافاصله این زن که حکیمه نام دارد به اتاق عمل بیمارستان منتقل و عمل ترمیم قلب آغاز شد. عمل قلبیرا که ما انجام میدادیم در واقع عمل قلب دواندوان بود. فرض کنید قلبی که در حال زدن و پمپاژ خون است باید ترمیم شود که این به دقت و ظرافت زیادی احتیاج دارد و پزشک باید همه حواس خود را برای چنین عملی در اختیار بیمار قرار دهد. این عمل جراحی سه ساعت طول کشید و با تلاش گروه پزشکی موفق شدیم قلب و ریههای آسیبدیده این زن جوان را ترمیم کنیم و وقتی این بیمار به بخش ICU بیمارستان منتقل شد در شرایط خوبی به سر میبرد و در واقع از مرگ نجات یافت.
سرپرست تیم جراحی در ادامه گفت: اگر نظر و لطف خداوند نبود ما نمیتوانستیم این عمل را انجام دهیم در این میان کمک و مساعدت همسایهها و کسانی که در محل حادثه بودهاند و تماس بموقع با اورژانس و سریع رساندن حکیمه به بیمارستان نیز همگی دست به دست هم دادند که این دختر جوان با بهبودی کامل به آغوش خانوادهاش برگردد.
دکتر عباسی در ادامه گفت: به دلیل جمع شدن هوا و خون در حفرههای قلب تخلیه آنها در اتاق عمل با مشکل روبهرو شد که با تلاش تیم پزشکی این مسئله نیز با توکل به خدا حل شد. حکیمه 16 روز در بخش مراقبتهای ویژه بستری بود و روز شنبه -29 بهمنماه - پس از بهبودی کامل از بیمارستان مرخص شد.
گفتوگو با مادر حکیمه
حکیمه هنوز نمیتواند حرف بزند و در خانه بستری است، اما مادرش میگوید آنقدر از وی مراقبت میکنم تا حالش کاملاً خوب شود. وی از دست نامزد سابق دخترش با نام مسلم، دلگیر و عصبانی است و میگوید: مسلم باید تاوان قطره قطره خونی که از دخترم روی زمین ریخته است را بدهد. وی از ماجرای انتقام خونین میگوید: 4 سال پیش وقتی دخترم دانش آموز دبیرستان بود پسر عمهاش مسلم به خواستگاریاش آمد شوهرم که پسر خواهرش را خیلی دوست داشت با آنکه من با این ازدواج مخالف بودم اما با من صحبت کرد و گفت مسلم بچه است و باید زیر بال و پر او را بگیریم تا بتواند رشد کند و به جایی برسد. وی با این ازدواج موافقت کرد و در کمتر از یک هفته نامزدی آنها اعلام شد.
مادر حکیمه در ادامه گفت: 7 ماهی اخلاقش خوب بود. شوهرم برایش مغازهای اجاره کرد و با سرمایه پدر حکیمه شروع به کار در یک اغذیه فروشی کرد. اما پس از گذشت مدتی کمکم اخلاق «مسلم» تغییر کرد. مدام حرف بد میزد و چندبار در برابر شوهرم که داییاش میشد بدزبانی کرد. مسلم مدام حکیمه را اذیت میکرد و از همه بدتر مدام قهر میکرد و آخرینبار این قهر 2 ماه طول کشید. روزی شوهرم با مسلم تماس گرفت و گفت اگر زنت را میخواهی، حتی نمیخواهد عروسی مفصل بگیری، خانهای اجاره کن و با هم زندگی کنید اما دامادمان در مقابل این حرف شوهرم با وی دعوا کرد و شوهرم را متهم به دخالت در زندگیاش کرد. همان موقع به شورای حل اختلاف محلهمان رفتیم و از دست وی شکایت کردیم. اما همان روزی که احضاریه به در مغازهاش رفته بود، همه مغازه را جمع کرده و پا به فرار گذاشته بود.
این مادر غمگین میافزاید: این ماجرا یک سال طول کشید و در این مدت احضاریه میفرستادیم اما خبری از مسلم نبود تا اینکه پس از یک سال حکم طلاق غیابی صادر شد. از آن به بعد مزاحم تلفنی داشتیم تلفن ما مرتب زنگ میزد و شمارههای عجیبی میافتاد اما کسی حرفی نمیزد مطمئن بودیم که مسلم است تا اینکه پس از گذشت 4 سال دخترم تصمیم گرفت ازدواج کند و وقتی خواستگار خوبی برایش آمد با موافقت خانواده ازدواج کرد. از همان زمان تهدیدهایش شروع شد و مدام زنگ میزد که حکیمه را میکشد اما ما باورمان نشد.
روز حادثه دخترم وقت دکتر داشت و با برادرش به مطب رفت. انگار مسلم و برادرش محمود سر کوچه کمین کرده بودند و با حمله به موتور آنها دختر و پسرم را روی زمین انداختند محمود پسرم را نگه میدارد تا کمک خواهرش نرود و مسلم نیز به قصد کشتن حکیمه را با چاقو میزند. همان لحظه همسایهها سر میرسند و این دو برادر پا به فرار میگذارند. مادر حکیمه از اینکه دخترش زنده مانده خیلی خوشحال است. دخترم را خیلی زود به بیمارستان منتقل میکنند و با زحمات دکتر عباسی و تیم پزشکی دخترم از مرگ حتمی نجات یافت. دخترم در این حادثه جان سالم به در برد اما من هیچ وقت از زجرهایی که حکیمه در این مدت کشید نمیگذرم و امیدوارم هر چه زودتر مسلم که در حال حاضر فراری است دستگیر شود و به سزای عملش برسد.
45282
نظر شما