نامه مهم یک استاد دانشگاه به امام خمینی

این رسم روشنفکران و متفکران سیاسی است که در بزنگاه‌هایی از تاریخ، دست به قلم می‌برند و نکاتی را به رهبران کشور گوشزد می‌کنند.در آن نامه‌ها نکاتی برجسته می‌شود که به نظر از چشم مردم عادی به دور مانده و چندان در چشم آنها برجسته جلوه نکرده است

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، مهرداد حجتی، روزنامه‌نگار در روزنامه اعتماد نوشت: پوشکین (شاعر نامدار روسیه) سال‌ها پیش گفته بود: «نویسندگان و شاعران، زلزله‌سنج‌های جوامع بشری‌اند.» و از نگاه من روشنفکران و متفکران هر جامعه، زلزله‌سنج‌های آن جامعه‌اند. چنان‌که پس از جنبش مشروطه، روشنفکران در این مرز و بوم این‌گونه بوده‌اند. نظیر دکتر مصطفی رحیمی. او ۴۶ سال پیش، در ۲۵ دی ۱۳۵۷ در نامه‌ای به آیت‌الله خمینی نوشت: «ملت که باید سخن همه فرزانگان خود را بشنود تا بعدا بتواند، بانگ شوم تملق را در پست‌ترین صور خود بشنود... امروز از روزهای اوج نهضت انقلابی همه گروه‌هاست و در نتیجه روز اوج احساسات. احساسات برای جنگ با دشمن مشترک صد درصد مفید است و برای ساختن جامعه آینده صد درصد مضر. چه بسا مردم ساده‌دل متوجه نباشند، اما اگر فرزانگان ملت بدین نکته توجه نکنند وظیفه ملی خود را به تمام انجام نداده‌اند....انقلاب بدون جدل و گفت‌وگو ممکن است پیروز شود. اما محال است که بدون آن قوام و ادامه یابد.» این چند جمله فرازهایی از همان نامه است که یک روز پیش از خروج شاه و هفده روز پیش از ورود آیت‌الله خمینی به کشور در روزنامه «آیندگان» منتشر شده بود.

دکتر مصطفی رحیمی، استاد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بود. متفکر، نویسنده و مترجم بود که تا آن زمان چندین جلد کتاب منتشر کرده بود. ازجمله کتاب «نگاه» که در میان اقشار دانشگاهی بازتاب گسترده پیدا کرده بود. همان استقبال هم موجب توقیف کتاب در همان روزگار (شاه) شده بود. مجموعه‌ای از مقالات که توجه صاحب‌نظران و روشنفکران را به خود جلب کرده بود. مصطفی رحیمی سال‌ها پیش از این مدتی با دکتر ناصر کاتوزیان و دکتر محمدعلی اسلامی‌ ندوشن در اداره حقوقی دادگستری در یک اتاق همکار بود. او نیز همچون آن دو حقوقدان، از چهره‌های قابل احترام و اعتنای دانشگاه تهران بود. هنگامی که او آن نامه را خطاب به آیت‌الله خمینی نوشته بود، انقلاب در آستانه پیروزی قرار گرفته بود و تکلیف رژیم شاه تقریبا روشن شده بود. نگرانی از آینده ایران، او را به نوشتن آن نامه وادار کرده بود. نامه‌ای که از سر خیرخواهی و دلسوزی برای کشور نوشته شده بود و بعدها در شمار یکی از مهم‌ترین نامه‌های سیاسی تاریخ این کشور درآمده بود. یک‌ سال پیش از آن اما در شرایطی دیگر، یک نامه تاریخی مهم به پادشاه ایران توسط سه چهره ملی نوشته شده بود. هر دو نامه (یکی به آیت‌الله خمینی در دی ماه ۱۳۵۷ و دیگری به محمدرضاپهلوی در خرداد ۱۳۵۶) از سر نگرانی برای آینده ایران نگاشته شده بود. این رسم روشنفکران و متفکران سیاسی است که در بزنگاه‌هایی از تاریخ، دست به قلم می‌برند و نکاتی را به رهبران کشور گوشزد می‌کنند.

در آن نامه‌ها نکاتی برجسته می‌شود که به نظر از چشم مردم عادی به دور مانده و چندان در چشم آن‌ها برجسته جلوه نکرده است؛ اما در گذر تاریخ، با فاصله گرفتن از مبدا نگارش، می‌توان فهمید که چشم نگارندگان چیزهایی دیده که غالبا از چشم دیگران دور مانده است به همین خاطر آن نامه‌ها سال‌ها بعد ارزشی تاریخی پیدا می‌کنند، چون در بازخوانی، نکات مغفول‌مانده‌ای را روشن می‌کنند که تا پیش از این هرگز آن نکات با چنین وضوحی دیده نشده‌اند. چنان‌که در این دو نامه دیده شده‌اند. در نامه سه‌امضایی که به امضای شاپور بختیار، کریم سنجابی و داریوش فروهر رسیده بود خطاب به محمدرضاشاه نوشته شده بود:

«پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی. فزایندگی تنگناها و نابسامانی‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور چنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاکنندگان زیر بنا بر وظیفه ملی و دینی در برابر خلق و خدا با توجه به این‌که در مقامات پارلمانی و قضایی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده و مسئولیت و ماموریتی غیر از پیروی از منویات ملوکانه داشته باشد، نمی‌شناسیم و در حالی که تمام امور مملکت از طریق صدور فرمان‌ها انجام می‌شود و انتخاب نمایندگان ملت و انشاء قوانین و تاسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارها و سپاس‌ها و بنابراین مسئولیت‌ها را منحصر و متوجه به خود فرموده‌اند، این مشروحه را به‌ رغم خطرات سنگین تقدیم حضور می‌نماییم. در زمانی مبادرت به چنین اقدامی می‌شود که مملکت از هر طرف در لبه‌های پرتگاه قرار گرفته، همه جریان‌ها به بن‌بست کشیده، نیازمندی‌های عمومی بخصوص خواروبار و مسکن با قیمت‌های تصاعدی بی‌نظیر دچار نایابی گشته، کشاورزی و دامداری رو به نیستی گذارده، صنایع نوپای ملی و نیروهای انسانی در بحران و تزلزل افتاده، تراز بازرگانی کشور و نابرابری صادرات و واردات وحشت‌آور گردیده، نفت این میراث گران‌بهای خدادادی به‌شدت تبذیر شده، برنامه‌های عنوان‌شده اصلاح و انقلاب ناکام مانده و از همه بدتر نادیده گرفتن حقوق انسانی و آزادی‌های فردی و اجتماعی و نقض اصول قانون اساسی همراه با خشونت‌های پلیسی به حداکثر رسیده و رواج فساد و فحشا و تملق فضیلت بشری و اخلاق ملی را به تباهی کشانده است. حاصل تمام این اوضاع، توأم با وعده‌ها و ادعاهای پایان‌ناپذیر و گزافه‌گویی‌ها و تبلیغات و تحمیل جشن‌ها و تظاهرات، نارضایی و نومیدی عمومی و ترک وطن و خروج سرمایه‌ها و عصیان نسل جوان شده که عاشقانه داوطلب زندان و شکنجه و مرگ می‌گردند و دست به ‌کارهایی می‌زنند که دستگاه حاکمه آن را خرابکاری و خیانت و خود آن‌ها فداکاری و شرافت می‌نامند.

این همه ناهنجاری در وضع زندگی ملی را ناگزیر باید مربوط به طرز مدیریت مملکت دانست، مدیریتی که برخلاف نص صریح قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر جنبه فردی و استبدادی در آرایش نظام شاهنشاهی پیدا کرده است. در حالی که «نظام شاهنشاهی» خود برداشتی کلی از نهاد اجتماعی حکومت در پهنه تاریخ ایران می‌باشد که با انقلاب مشروطیت دارای تعریف قانونی گردیده و در قانون اساسی و متمم آن حدود حقوق سلطنت بدون کوچک‌ترین ابهامی تعیین و قوای مملکت ناشی از ملّت و شخص پادشاه از مسئولیت مبری شناخته شده است. در روزگار کنونی و موقعیت جغرافیایی حساس کشور ما اداره امور چنان پیچیده گردیده که توفیق در آن تنها با استمداد از همکاری صمیمانه تمام نیروهای مردم در محیطی آزاد و قانونی و با احترام به شخصیت انسان‌ها امکان‌پذیر می‌شود.این مشروحه سرگشاده به مقامی تقدیم می‌گردد که چند سال پیش در دانشگاه هاروارد فرموده‌اند: نتیجه تجاوز به آزادی‌های فردی و عدم توجه به احتیاجات روحی انسان‌ها ایجاد سرخوردگی است و افراد سرخورده راه منفی پیش می‌گیرند تا ارتباط خود را با همه مقررات و سنن اجتماعی قطع کنند و تنها وسیله رفع این سرخوردگی‌ها احترام به شخصیت و آزادی افراد و ایمان به این حقیقت است که انسان‌ها برده دولت نیستند و بلکه دولت خدمتگزار افراد مملکت است.

و نیز به‌تازگی در مشهد مقدس اعلام فرموده‌اند: رفع عیب به وسیله هفت‌تیر نمی‌شود و بلکه به وسیله جهاد اجتماعی می‌توان علیه فساد مبارزه کرد. بنابراین تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواری‌هایی که آینده ایران را تهدید می‌کند، ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیای حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات و اجتماعات، آزادی زندانیان و تبعیدشدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.»  (۲۲ خرداد ماه ۱۳۵۶- دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار، داریوش فروهر) 

شاه البته به این نامه بی‌اعتنا مانده بود و یک‌ سال بعد با اوج‌گیری اعتراضات ناچار به اعتراف در پیشگاه یک ملت خشمگین شده بود. در همان اعترافی که در برابر دوربین تلویزیون حرف از «شنیدن صدای انقلاب شما» به زبان آورده بود. اگر شاه به آن نامه به عنوان یک نامه دلسوزانه و خیرخواهانه نگاه کرده بود، ‌ای بسا تاج و تخت خود را از حوادث یک‌ سال بعد در امان نگه داشته بود و از سقوط پادشاهی خود به شکل داهیانه‌ای جلوگیری کرده بود. اما از آن‌جا که «سریر قدرت» پادشاهان را از حقیقت دور می‌کند، شاه نیز در دهه پایانی حکومت، از حقیقت دور مانده بود و فرسنگ‌ها با آن‌چه در کشور رخ می‌داد فاصله گرفته بود. او به تصور دریافت حقیقت از طریق گزارش‌های محرمانه ساواک که پرویز ثابتی  (رئیس اداره سوم ساواک) اختصاصا برای شخص او تدارک می‌کرد، خود را بی‌نیاز از دیگر منابع کرده بود و همین او را از بسیاری از حقایق دور نگه داشته بود. به همین دلیل هنگامی که با امواج نارضایتی گسترده در سطح کشور (در سال ۵۷) روبه‌رو شده بود، همه تصوراتش از حکمرانی برهم خورده بود و ‌محاسباتش به کلی درهم ریخته بود! او بیش از اندازه روی کانال‌های اطلاعاتی اختصاصی خود حساب باز کرده بود و روی آن منابع بیش از ظرفیت لازم سرمایه‌گذاری کرده بود!

ثابتی در طول یک دهه پایانی سلطنت شاه  (عمدتا از اواخر دهه ۴۰ تا سال ۵۷) در همه گزارش‌هایی که از توانمندی خود در شناسایی و حل بحران‌های سیاسی - اجتماعی به شاه ارائه داده بود، شاه را گام به گام به سقوط نزدیک کرده بود تا جایی که در سال ۵۷، شاه را کاملا به آستانه سقوط کشانده بود و خود از معرکه‌ای که خود در پدید آمدنش نقش ایفا کرده بود، گریخته بود! او در یک مورد با پخش دادگاه «خسرو گلسرخی» پرده از اسرار شکنجه‌های ساواک برداشته بود و از یک مخالف شاه چهره‌ای سمبلیک و قهرمان ارائه داده بود! آن دادگاه نقش تعیین‌کننده‌ای در سال‌های بعد، برای ایجاد نفرت از رژیم شاه ایفا کرده بود. متهم آن دادگاه در چشم مردم، برخلاف تصور برگزارکنندگان آن، نه خسروگلسرخی که شخص شاه جلوه کرده بود! چندی پس از تیرباران گلسرخی و کرامت‌الله دانشیان، ۹ زندانی سیاسی بر فراز تپه‌های اوین به گلوله بسته شده بودند و این‌گونه در یک طرح تروریستی از سوی ثابتی، شماری از مخالفان شاه (از جمله بیژن جزنی) از میان برداشته شده بود! ثابتی به گمان خدمت به تاج و تخت، در حقیقت در حال ضربه زدن به اساس حکومت بود! او در ایجاد نارضایتی و نفرت در میان اقشار تحصیلکرده نقشی محوری ایفا کرده بود و سقوط سلطنت را این‌گونه تسهیل کرده بود. او معتقد به سرکوب منتقدان بود به همین خاطر هم با مواضع بی‌رحمانه «اشرف» هماهنگ و با «مشت آهنین» همواره موافق بود. او هیچ اعتقادی به «گفت‌وگو» و «مذاکره» نداشت. تنها راه‌حل مشکلات را از «لوله تفنگ» می‌دید!

شاه البته همه‌ چیز را به غلظت ثابتی نمی‌دید. عینک او با عینک ثابتی فرق می‌کرد هرچند عینکش از جنس مصالحه هم نبود که اگر بود، به آن نامه سه‌امضایی قدری توجه کرده بود و خود را از لغزش در سراشیبی سقوط نجات داده بود. در آن نامه (که متن آن توسط مهندس مهدی بازرگان نوشته شده بود) به چند نکته مهم اشاره شده بود: «تمام امور مملکت از طریق صدور فرمان‌ها انجام می‌شود و انتخاب نمایندگان ملت و انشاء قوانین و تاسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارها و سپاس‌ها و بنابراین مسئولیت‌ها را منحصر و متوجه به خود فرموده‌اند، این مشروحه را علیرغم خطرات سنگین تقدیم حضور می‌نماییم. در زمانی مبادرت به چنین اقدامی می‌شود که مملکت از هر طرف در لبه‌های پرتگاه قرار گرفته، همه جریان‌ها به بن‌بست کشیده، نیازمندی‌های عمومی بخصوص خواروبار و مسکن با قیمت‌های تصاعدی بی‌نظیر دچار نایابی گشته، کشاورزی و دامداری رو به نیستی گذارده، صنایع نوپای ملی و نیروهای انسانی در بحران و تزلزل افتاده، تراز بازرگانی کشور و نابرابری صادرات و واردات وحشت‌آور گردیده [است]...» اشاره به تمرکز قدرت در دست شاه و پدید آمدن بن‌بست و قرار گرفتن کشور در لبه پرتگاه، از مهم‌ترین نکات آن نامه بود که می‌توانست یک‌ سال پیش از بروز ناآرامی‌ها، زنگ خطر را برای شاه به صدا درآورده باشد؛ اما همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، شاه به این هشدارها بی‌توجه بود و چنان از فرط غرور چنین دلسوزی‌هایی را ندیده بود تا بالاخره همان بی‌اعتنایی‌ها او را به ورطه سقوط کشانده بود.

اما نامه مصطفی رحیمی از جنسی دیگر بود. هرچند که او هم دغدغه‌اش متوجه آینده بود. او از رژیمی سخن به میان آورده بود که هنوز تاسیس نشده بود. او بیمناک از آینده ایران، نکاتی را محترمانه به آیت‌الله خمینی یادآور شده بود:  «سه هزار سال حکومت استبدادی و بیست‌وپنج سال اختناق مطلق [دوران شاه]، در وجود همه ما (جز نوابغ) دیو مستبدی پرورانده است که خواه ناخواه بر قسمتی از اعمال و اندیشه‌های ما سایه انداخته است. چنین است که نه‌تنها توده مردمان نیازمند تربیت و آموزشی تازه‌اند، بلکه هر یک از ما نیز نیازمند چنین پرورشی هستیم. اگر این کار صورت نگیرد چیزی در عمل تغییر نمی‌یابد. تعصب جای تفکر را می‌گیرد، مردم به جای تقویت استعدادهای نهفته خود متوجه تقویت رهبران خواهند شد. چیزی که بالمال آنان را زبون و خطرپذیر می‌سازد. بنابراین ما به تربیتی همه‌جانبه در سطح سیاسی و فرهنگی نیازمندیم که همه دستاوردهای قدیم و جدید جهان فرهنگ را برایمان مطرح کند و بیالاید. این همه جز در پرتو دموکراسی مطلق و کامل محقق نخواهد شد.»

نکته مهم در نامه دکتر مصطفی رحیمی توجه به «جلوگیری از پدید آمدن استبداد» در حکومت آینده بود که آن را منوط به «تربیت و آموزش» توده‌ها کرده بود. او با توجه به پیشینه تاریخی حکومت‌های استبدادی در کشور، هشدارهایی را به رهبر آینده کشور یادآور شده بود. آیا نامه‌هایی از جنس این دو نامه در تصمیمات رهبران موثر واقع شده بود؟ بازخوانی تاریخ به ما خواهد گفت، آن نامه‌ها تا چه حد به حقیقت نزدیک یا از آن دور بوده‌اند؟ به نظر می‌رسد باید از نامه‌نگاری در چنین سطحی، میان متفکران و روشنفکران با رهبران استقبال کرد. تجربه تاریخی به ما می‌گوید که رهبران بی‌نیاز از تذکر نیستند. آن‌ها نیازمند شنیدن صداهای دیگری از جنس منتقدان خودند. هرچند آن سخنان در نگاه نخست، چندان به گوش خوش نیاید، اما می‌توان از لابه‌لای آن سخنان، لحن دلسوزانه آن را تمییز داد و نکاتی را شنید که زمانه، زمانه تغییر است. زمانه تدبیر.

۲۵۹

کد خبر 2034566

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین