به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، فرانک آرتا در روزنامه شرق گفتوگویی با مرتضی کاظمی، معاون هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در دوره اصلاحات انجام داده است که نکات خواندنی درباره این دوره مطرح کرده است. بخشهایی از گفتههای کاظمی را از این گفتوگو برگزیدهایم که در پی میخوانید:
... دیدم رشته مهندسی مکانیک دانشگاه علم و صنعت قبول شدهام... از اول هم علم و صنعت بود که از طرف آلمانیها تأســیس شــد. اول ســطحش هنرســرا بود، بعد دانشکده و بعد هم دانشگاه شد. زمانی که من قبول شدم، دانشگاه شده بود و من اصلا نمیدانستم دانشگاه علم و صنعت و رشته مکانیک چیست...
زمانی که انقلاب پیروز شــد، انجمن اسلامی دانشجویان تشکیل شد و نشریهای را درمیآوردیم به نام «طارق». در دانشگاه علم و صنعت بعدهــا یک طیف تندرو نشــریه «جیغ و داد» درآوردند که خیلی هــم بد بود که مربوط به انجمن اسلامی اول نبود و بعدها مرتبط شد. نشریه «طارق» اما خیلی فاخر بود که بخش شعر آن برعهده من بود.
آن زمان با آقای بهشــتی آشــنا نبودم. البته نام ایشان را وقتی شنیدم که در تابستان ۵۷ نهضتی را تشــکیل دادند به نام «کانون نهضت فرهنگی اسلام» یا «جهان اسلام» که ۱۰-۱۱ نفر بودند و یکی از آنها آقای ســید محمد بهشتی بود. ابوذر ورداسبی، علی موسوی گرمارودی، طاهره صفارزاده، مرحوم باهنر و رهبری هم بودند که این کانون را تأسیس کردند و ازجمله در حسینیه ارشاد نمایشگاهی برپا کردند. فعالترین عضو هم به نظرم خانم طاهره صفارزاده بود، بقیه گرفتاریهای سیاسی دیگری داشتند. من با آن نهضت آشنا بودم و از آن طریق نام آقای بهشتی در ذهنم بود ولی خودش را ندیده بودم.
... دانشجویان قبل از انقلاب دو دسته بودند: یک دسته بیشتر اهل مبارزههای مخفی بودند و بعد از یکی، دو ســال که ظاهر بودند و علنی فعالیت میکردند. یک دســته مثل ما بودند که فعالیتهای فرهنگی داشتیم...
... ما مذهبی بودیم. گرایش فیلمها عموما چپ بود. ما مجموعه فیلمهای کانون را هم اکران میکردیم، مثل «تفنگهای چوبی» یا «مســافر» آقای کیارستمی، کارهای فرشید مثقالی و حتی انیمیشنهای نورالدین زرینکلک. اکران مجموعهای بود، چون هر کدام چند دقیقهای بودند. بیشتر نمایشگاه کتاب داشتیم. حیطه فعالیت ما همان دانشگاه بود. نیمه دوم سال ۵۶ همه دانشگاه تصمیم گرفتند برای مبارزه از دانشگاه خارج شوند و ما به میدان هفتحوض، نارمک و اطراف دانشــگاه علم و صنعت رفتیم. باز هم فعالیتهای مذهبی میکردیم که اگر دستگیر شدیم، مشکل خاصی نباشد... در محلهها مثال نشــریه یا شبنامه پخش میکردیم. یا در مساجد با مردم صحبت میکردیم.
کانون پرورشی فکری قابل دفاع است
... بشــخصه بخش فرهنگی و متفکران آن زمان [رژیم شاه] را قبول داشــته و دارم، چون قابل دفاع است. کانون قابل دفاع است، همینطور برخی از نمایشهایی که در تئاتر شهر اجرا میشد قابل دفاع است.
... نمایش «ســی زوئه بانســی مرده اســت» به کارگردانی رکنالدین خسروی و بازیگری آقای اکبر زنجانپور را تماشــا کردم که قابل دفاع اســت و نباید بیانصاف باشــیم. بخش زرد یا مبتذل هم رگههایی از مبارزه داشــت، مثال «صمد» یک نقد اجتماعی است و من آن را قبول دارم. درســت است که با وجوه سیاسی حکمرانی وقت مخالف هستم، ولی نباید خدمات فرهنگی را نادیده گرفت. تأکید من بر کانون به این دلیل است که من در کانون رشــد کردهام، در کانون توانستم نقاشی را درک کنم و موسیقی خوب بشنوم. اینها همه در کانون بود که محیط کاملا ســالمی داشــت. اما وجه سیاسی و انســداد و انقباض سیاسی، تکحزبی کردن سالهای آخر باعث عصبانی شدن نسل ما میشد که منجر به مبارزات سال۵۷ شد.
در سال ۵۸ دو تجربه دارم که برایم ذیقیمت است: یکی اینکه چند شعر نو گفتم و برای مجله «سروش» که متعلق به سازمان رادیو و تلویزیون بود فرستادم. این مجله قبل از انقلاب نامش «تماشا» بود که چه اسم قشنگی هم هست. بعد از استقرار نظام جمهوری اسلامی نامش را به سروش تغییر دادند که سردبیرش هم پرویز خرسند بود که از هنرمندان حسینیه ارشاد بود. «بر سفیر آن تازیانهای که فرارفت و فرود آمد و بر پوستمان خطی از خون انداخت، کدامین گوش گواهی داد» دکلمهاش معروف بود. مسئول بخش شعر این مجله «منوچهر آتشــی» بود و من او را میشناختم. از این رو چند شعر نو برایش فرستادم. بخش تجربههای جوان هم اشعار جوانان را منتشر میکرد...
انقلاب فرهنگی یکی از ضایعاتی بود که به مملکت زده شد
... رســیدیم تا سال ۵۹ که دانشگاه ها تعطیل شــد. یکی از ضایعاتی که به مملکت زده شد همین تعطیلی دانشــگاهها در اردیبهشت ۵۹ بود، حال تحت هر عنوانی که باشد. حس میکنم چند فاجعه را آن تعطیلی دانشگاه ایجاد کرد: یکی اینکه دیپلمهای سال ۵۹ تا ۶۲ از رفتن به دانشــگاه محروم میشوند یعنی یک نسل میسوزد و چه کسی قرار است جواب بدهد؟ عملا بسیاری از دیپلمههای آن سالها از تحصیلات عالی محروم شدند. دوم اینکه وقتی دانشگاه را بازگشایی کردند که ما رفتیم، چون من جزء کسانی بودم که بالای ۲۵ واحدم مانده بود و سال ۶۲ باید وارد میشدیم، یک فضای کاملا بیروح، عقیم و سرد ایجاد شده بود. در دانشگاه علم و صنعت سه چهار مورد خودکشی بین دانشجوها داشتیم. یعنی فضای گرم و جنب و جوش و فرهنگ پر از شکوفهها تبدیل شده بود به فضای سرد و یخزده. دوستانی که بعدا دولتهای نهم و دهم را شکل دادند، آنچنان فضا را در دانشگاه علم و صنعت طراحی و مدیریت کرده بودند که دانشجو فقط به این فکر باشد که سرش را پایین بیندازد، درس بخواند و بیرون برود.
... وقتی شــما با فرهنگی مواجه هســتید که ارزشها و اصالتهای چند هزار ساله دارد با انقلاب فرهنگی نمیشود از بین برود. میخواستم بیشتر به تعطیل کردن دانشــگاهها اشاره کنم که واقعا منجر شــد به یک افت وحشتناک کیفیت آموزشی. یادم هست که استادهای مجرب و مبرز رفته بودند. چون دانشگاه علم و صنعت، استادان جهانی داشت که از کشور رفته بودند. استادهای جدیدی در گزینشها به استخدام درآمده بودند که سوادشان از مای دانشجو هم کمتر بود.
... آدم فرهنگی نمی تواند تندرو باشد. اعتدال ذات فرهنگ ایران است. همچنان که در طبیعتش هست. سرزمینی که تمدن ساخته، تمدن مبتنی بر اعتدال است.
مدیرکل فرهنگی اصفهان شدم
من چون فرهنگی بودم به اصفهان رفتم و فعالیت فرهنگیام را در چند جنبه ادامه دادم: یکی اینکه مدیرکل فرهنگ آن زمان از رفقا و هممحلهایهای من بود که از من دعوت کرد. به اداره امور هنری اداره کل فرهنگ رفتم که الان فرهنگ و ارشــاد اســت یعنی همین اداره کل. در اداره امور هنری مشــغول شدم. دو ســه کار را راه انداختیم: یکی راهاندازی هنرستان موسیقی بود در حالی که آن موقع هنرستان موسیقی در تهران تعطیل شده بود!
... اردیبهشــت ۵۹ که دانشــگاه تعطیل شد تا آبانماه فرصتی بود که از بزرگان موسیقی اصفهان دعوت کردم که مرحوم «تاج اصفهانی» هم آمدند، استادان دیگری مثل سیروس ساغری و همچنین آقای حسن کسایی بودند.
... آن زمان حدود ۲۳ ســاله بودم و گفتم میخواهیم هنرســتان موســیقی راهاندازی کنیم. اول همه تعجب کردند و بعد که دیدند جدی هستیم کمک کردند. اسم آن هنرستان را گذاشــتیم «مرکز آموزش موسیقی». از مرحوم استاد پایور هم دعوت کردیم به اصفهان آمد و درس میداد.
... ولی اصفهان روح و فرهنگ عجیبی دارد. دو ســه بار از مرحوم اســتاد شــجریان پرسیدند بهترین کنسرت عمرت کجا بود. پاسخ داد بهترین کنسرت من در چهلستون اصفهان بود که در ســال ۱۳۷۰ برگزار شــد. آن موقع من مدیر کل فرهنگ شده بودم. نه که به خاطر من اینطور گفته باشد...
... پنج هزار نفر در چهلستون مینشینند و کنسرت را در آن عظمت و شکوه بنا تماشا میکنند و به قول اســتاد شجریان میگفت هیچ صدایی از این جمعیت نمیشنیدم و همه مبهوت موســیقی بودند. عکسالعملها را در چهرهها میدید. یک بار هم زمانی که مدیر کل بودم، میهمانی داشــتیم و وزیر فرهنگ یکی از کشورهای اروپایی میهمان آقای خاتمی بود که برای چند ساعتی به اصفهان آمده بود. در راه فرودگاه به اصفهان از من پرسید شما «کنسرت هال» هم دارید؟ گفتم متأسفانه کنسرت هال نداریم و هنوز هم نداریم. در اصفهان ســالن موسیقی نداریم و کلا در ایران کنســرت هال نداریم. یک تالار وحدت است که سالن اپراست. در یکی از بازدیدها به چهلستون رسیدیم. میدانید که وقتی پایین حوض بروید ۲۰ تا از ستونها را در آب هم میبینید که میشود چهلستون. آنجا که رفتیم گفتند چرا گفتید کنسرت هال ندارید، اینجا کنسرت هال است.
... گروه تئاتر هم راه انداختیم... از اواخر سال ۶۶ که مدیرکل فرهنگ اصفهان شدم، با فاصله زمانی اندکی ارحام صدر را سال ۶۷ دعوت کردم که نمایشی را تهیه و اجرا کند. در این مورد با دستگاه نظارتی مرتبط هماهنگ کردم. ایشــان گفت: نه! من دیگر ارحام قبل نیستم. فضا هم آن فضا نیست و من قطعا شکست میخورم.
... دو سالی با ایشــان کلنجار رفتیم. با معاونت بینالملل وزارتخانه هماهنگ کردیم و ارحام صدر به اروپا و آمریکا رفت و نمایشــی اجرا کرد به کارگردانی شــاپور قریب. اســم نمایش هم «ارحام رئیسجمهور آمریکا میشود» بود. وقتی به ایران برگشت گفتم این نشان میدهد که میتوانی. گفت در اصفهان نمیتوانم و قبول نکرد.
... ایــن را هم اضافه کنم که در دوره معاونت من آقای رضا ژیان که خارج از کشــور بود، ســال ۷۷ به ایران برگشــت. آقای اکبر عبدی به معاونت هنری آمد و به من گفت رضا ژیان برگشته میخواهم شما کمک کنید که بتواند کار کند. گفتم حتما. آقای حسین سلیمی، رئیس وقت مرکز هنرهای نمایشی بود و رضا ژیان آمد و نمایشنامه طنز فوقالعادهای کار کرد به نام «دوستان بامحبت». یادم هست که من برای تماشای نمایش رفته بودم، مرحوم سمندریان هم کنار من بود و از خنده ریسه میرفت.
... یک بار به آقای ژیان پیشنهاد دادم نمایشی تهیه کند که بتوانیم بزرگان تئاتر ایران را که الان در سینما هستند یا کار نمیکنند، در یک نمایش روی صحنه تالار وحدت ببریم و به نظرم این نمایش بیش از دو سال میتوانست روی صحنه باشــد. آنجا از «ارحام صدر» هم نام بردم و ایشــان هم اســتقبال کرد و گفت فوقالعاده اســت. مثال ارحام صدر، مرحوم مشایخی، مرحوم انتظامی، حتی خانم فخری خوروش و ژاله علو. آقای ژیان گفت طرحش را با آقای جبلی تهیه میکنیم. متأسفانه دو ســه ماه بعد به رحمت خدا رفت. یعنی اگر اجل مهلت میداد، میتوانست این نمایش را روی صحنه ببرد.
... من چه در دوره مدیرکلی اصفهــان و چه دوره معاونت، ممنوعیت هرکس را که ممنوعالکار بود، رفع میکردم.
دهه ۶۰ اصفهان دست اصلاحطلبان بود
... در دهه ۶۰ اصفهان دســت اصلاحطلبان بود؛ آقای کرباســچی استاندار بود و مرحوم آیــتالله طاهری امامجمعه. از طرف دیگر، طیف اصولگرا انســانهای عاقلی بودند؛ مثال مرحوم پرورش که نماینده مجلس و قبل از آن وزیر آموزش و پرورش بود. درســت است که اصولگرا بود، ولی اندیشــمند عمیق و انسان بزرگی بود. البته کسی که باعث شد من تغییر مسئولیت دهم ایشان بود.
... من زمان آقای خاتمی مدیرکل بودم و آقای دکتر لاریجانی وزیر شد. یک سال هم بودم و سال ۷۲ توسط آقای لاریجانی برکنار شدم. البته به این برکناری افتخار میکنم. علت برکناری مــن مرحوم پرورش بود. به این دلیل که آقای لاریجانی ســفری به اصفهان آمد و فعالیت من را دید. فرودگاه اصفهان خارج از شهر است، نیم ساعتی با هم بودیم و من استعفایم را مکتوب به ایشان دادم و گفتم آقای پرورش دنبال مدیرکلی است و گفت من با ایشان صحبت میکنــم و بعدها نقل کردند که هــم با آیتالله طاهری و هم حاج آقــا کمال فقیه ایمانی صحبت کردند. حاج آقا کمال فقیه ایمانی همان طیف اصولگرایی بود که سرگروه روحانیون اصولگرای اصفهان بود؛ چون روحانیون ســنتی در اصفهان دو دســته بودند: یک دسته با انقلاب و نظام مخالف بودند که هیچوقت هم روی صحنه نیامدند و یک دسته با انقلاب و نظام همراه شدند مثل آیتالله فقیه ایمانی. آقای لاریجانی گفت من با هر دوی اینها صحبت کردهام و از کار شما راضی هستند. این نکته را هم بگویم، وقتی با آقای خاتمی زمانی که وزیر بود، آشنا شدیم، بحثی داشتیم درباره چگونگی پذیرش مسئولیت اداره کل اصفهان. ایشان گفت در اصفهان چه خواهید کرد، بخصوص بین این دو طیف سیاسی موجود.
...گفتم من فرهنگی هســتم و با هر دو در مســیر فرهنگ، گفتوگو و تعامل میکنم... ... برای من کار سادهای بود؛ چون اهل تعامل با همه طیفهای سیاسی و فکری بودم. بنابراین توانستم کنسرتی را در چهلستون با پنج هزار نفر برگزار کنم. مثال دیگر اولین اجرای زنده مرحوم اســتاد «حسن کسایی» در هتل عباسی در حضور آقای خاتمی، اسفند سال ۶۷ بود.
... از سال ۵۷ آقای کسایی کنسرتی نداشت. من به منزل ایشان رفت و آمد داشتم. اسفند ۶۷ آقای خاتمی برای افتتاح انجمن خوشنویسان به اصفهان آمد و ما آقای کسایی را دعوت کردیم. این هم از طنزهای روزگار اســت که «نی» آقای کسایی در عصایش بود، برای اینکه بتواند نی را جابهجا کند.
... و فوق العاده اجرای زیبایی داشــت. در هر صورت بــا هر دو طیف اصفهان تعامل کردیم. آقای لاریجانی با هر دو صحبت کرده بود و من را تأیید کرده بودند. به آقای پرورش گفته بود ایشــان (من) آدم موفقی بوده. آقای پرورش گفته بود بله ولی منّا (از ما) نیست. البته من هم نمیخواستم منّای کسی یا جریانی باشم.
... منّا بودن، بخصوص در جریانهای سیاســی، یعنی ذوب شده و صددرصدی. من حتی ۶۰ درصدی هم نبودم!
آشنایی با خاتمی
سال ۵۹ که دانشگاه تعطیل بود، به ارشاد اصفهان رفتم و یک ردپایی از خودم گذاشتم. اسمم بین تئاتریها و موسیقیدانها مطرح میشود. این کارها از ۵۹ تا اواسط ۶۱ بود که با بازشدن دانشگاهها به تهران برگشتم؛ اما این دو سال در اذهان ماند. در نهضت سوادآموزی دوستی در اصفهان داشتم که رئیس نهضت بود و از من کمک خواست. یک برنامه رادیویی هم هفتهای یک ساعت تولید میکردم با عنوان «ایران را مدرسه کنیم». مصاحبه میگرفتم، گزارش و مطالبی درباره اهمیت سواد تهیه و ادیت میکردم. تئاترهای خیابانی را هم تولید کردیم...
... قبل از من مدیرکل فرهنگ اصفهان اهل شیراز و انسان شریفی بود، ولی مدیریت اســتان از ایشان راضی نبودند. هنوز هم دوست من است. آقای کرباسچی که استاندار بود، مرتب پیگیری میکرد که آقای خاتمی یک نفر دیگر را به جای ایشان بگذارد... موضوعی که تعریف میکنم مربوط به سال ۶۶ است. یعنی آقای کرباسچی سه چهار سال استاندار بوده و آن مدیرکل را تحمل میکند و هرچه ایشان را کمک میکند نتیجه نمیدهد، چون اهل اصفهان نبوده است... میخواست مدیران بومی اصفهان باشند. آقای خاتمی میگوید شما کسی را معرفی کنید. آقای کرباسچی که پرسوجو میکند، برخی نشانی من را میدهند. زمانی که من عضو هیأتمدیره شرکت «پاتله» بودم و برای برجهای حرارتی کارخانهها پیش گرمکن میساختیم...
... به این صورت اســفند سال ۶۶ مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی شدم. درواقع همان هنرمندان ســالهای ۶۰ و ۶۱ رد من را گرفته و حمایت کرده بودند و دوست مشترکم با آقای کرباســچی من را خبر کرده بود؛ چون آقای کرباســچی من را نمیشناخت...
به نوار شریعتی مجوز ندادند
... در سال ۶۵-۶۶ با یکی از دوستان دوران جوانی به اسم آقای «ســعید مدنی» که امروز جامعهشــناس معروفی است، توفیق پیدا کردیم کاستی صوتی را تولید کنیم برای بزرگداشــت مرحوم شــریعتی. دو نفری محتوا را تهیه کردیم. با خانم صفارزاده صحبت کردیم که شعر بگوید و ایشان هم شعری از دیوان شمس انتخاب کرد؛ «ای ســاکن جان من آخر تو کجا رفتی». قطعاتی از مرحوم شریعتی هم انتخاب کردیم و سراغ چند آهنگساز رفتیم که نام نمیبرم، ولی آقای کامبیز روشنروان پذیرفت که آهنگ را بسازد و آقای علیرضا افتخاری هم خواند. به آن نوار توسط وزارت ارشاد در سال ۶۷ مجوز داده نشد! گفتند درباره آقای شریعتی است... در دوره معاونت هنریام مجوز داده شــد، البته دیر بود و تأثیر لازم را نداشــت. اســمش هم «گل هزار بهار نیامده» گذاشته بودیم که مصرعی از یک شعر منوچهر آتشی است.
از سوی لاریجانی برکنار شدم
... البته یک دوره هم در فرهنگ ســرای بهمن بودم. آقای کرباســچی که به تهران آمد، من سال ۷۲ در شهرداری اصفهان معاون فرهنگی بودم. اردیبهشت ۷۲ از مدیرکلی فرهنگ از سوی آقای لاریجانی برکنار شدم. استاندار وقت آقای اسحاق جهانگیری است. آقای اسحاق جهانگیری استانداری بود که به فرهنگ، هنر و اداره کل توجه بسیاری داشت و از کارهای فوقالعادهای در آن زمان حمایت کرد تا انجام شود.
... آقای اسحاق جهانگیری به آقای لاریجانی اعتراض کرد و در دولت مطرح کرد و مرحوم آقای رفســنجانی به آقای لاریجانی تذکر داده بود که در تعیین مدیرکلها باید با استانداران هماهنگ کنید. میدانید که یک بحث اساسی نظام حکمرانی اســت. آقای لاریجانی هم احتمالا اســتدلالهای خودش را داشــته. آقای جهانگیری شش ماه اجازه نمیداد مدیرکل بعدی در جلسات حضور پیدا کند که من واسطه شدم و ایشان رضایت داد. در سال ۷۲ من معاون فرهنگی شهردار اصفهان شدم، معاونت فرهنگی را هم ایجاد کردیم که قبلا در شهرداری تهران آقای کرباسچی ایجاد کرده بود.
جشنواره فیلم کودک
... جشنواره فیلم کودک را من به اصفهان بردم. نقطه نزدیک شدن من با آقای بهشتی اینجاست. براساس همان اندیشه که مقیاس اصفهان استانی و شهری نیست، ملی و فراملی است... دنبال این بودم که رویدادهایی در مقیاس بینالمللی در اصفهان تعریف کنیم. یک بار خدمت آقای مهندس بهشــتی در بنیاد فارابی رفتم. قبل از آن آقای مهندس بهشتی را در شورای وزارت ارشاد دیده بودم و به همین خاطر با ایشان هماهنگ کردم. دو هفته بعد در فارابی درخواست برگزاری جشنوارهای را کردم که ایشان فورا گفت جشنواره کودک را ببریم اصفهان. به این ترتیب «کودک» که بخشــی از جشنواره فیلم فجر بود، منفک شد. این قضیه مربوط به ســال ۶۹ است. آن موقع شــهردار قبل آقای ملکمدنی بود و زمان ایشان به این جمع بندی رسیدیم که شــهرداری کمک مالی کند، ولی خودش اولین دوره شهردار نبود و به تهران رفته بود. آقای کرباسچی هم در تهران بود. با شهردار و استاندار دیگری جشنواره برگزار شد که فوقالعاده هم بود. در سالهای اول جزء جشنوارههای کلاس A جهان بود، به چند دلیل: یکی اینکه شهر اصفهان بود، دیگر اینکه در زمینه کودک و نوجوان فیلمها خیلی دشواری و مسئله برای انتخاب نداشت...
... وقتی آقای بهشــتی جشنواره را پیشنهاد کرد، دنبال این بودم که اصفهان را به قطب تولید فرهنگی و هنری برای کودکان تبدیل کنیم. بالاخره تهران آنقدر شلوغ بود و هست که کودک هنوز هم گم میشود.
... قصدم این بود که اصفهان قطب تولیدات فرهنگی و هنری برای کودکان شود. در واقع جشنواره فیلم موتور محرک و توسعه تولیدات فرهنگی-هنری برای کودکان باشد که نشد و دستخوش تغییرات و جابهجاییهای نابجایی شد...
دادگاه کرباسچی
اگر یادتان باشــد، دادگاه آقای کرباســچی همزمان شــد با اجرای نمایش «دایره گچی قفقازی» از ســوی آقای سمندریان، اســتاد بزرگ تئاتر. دو رویداد جالب در آن زمان رخ داد: یکــی اینکه در حین تمرین «دایره گچی قفقازی» نامهای محرمانه از مرحوم آیتالله یزدی، رئیس محترم قوه قضائیه، به آقای مهاجرانی، وزیر وقت فرهنگ و ارشاد، رسید و مضمونش این بود که شنیده شده نمایشی در تئاتر شهر تمرین میشود که دستگاه قضایی را زیر سؤال میبــرد. جلوی این نمایش را بگیرید، وگرنه دســتگاه قضایی برخــورد خواهد کرد. ما باید توضیح میدادیم که اینطور نیســت و این نمایش از چند ماه قبل شــروع شده و با دادگاه همزمان شــده و هنوز هم نمایش روی صحنه نرفته بود، بنابراین جوابی تهیه کردیم با این مضمون که این نمایش از ســوی برشت نوشته شده، داستان در قفقاز رخ میدهد و بحث مادر و نامادری است و اینکه میگویند بچه را باید دو نصف کنیم. قصد برشت نقد سیستم و نظام قضایی غرب است و اتفاقا نمایشی دیدنی است. اصلا دعوت میکنیم که بیایید تماشاکنید. ایشــان هم پذیرفت و برخوردی از ناحیه قوه قضائیه صورت نگرفت و نمایش هم با استقبال فوقالعادهای مواجه شد.
مورد دیگر اینکه آقای کرباســچی بــرای دیدن همین نمایش آمد. به هر حال ایشــان شــهردار بــود و همزمان دادگاهش در جریان بود. حدود ۱۰ دقیقه تماشــاگران در تئاتر شهر آقای کرباسچی را تشویق میکردند. نبض جامعه نشان میداد که چه خبر است. فرهنگ حرارتسنج است. با فرهنگ میتوان متوجه شــد که جامعه چه میگوید و چه می خواهد.
معاونت هنری ارشاد
[در دوره معاونت هنــری] مرحوم علی مرادخانی، ریاست مرکز موسیقی را داشــت. اولین کاری هم که در سال ۷۶ کردیم، تغییر اســم مرکز بود. قبلا اســمش مرکز سرود و آهنگهای انقلابی بود که یکی از شــاخههای موسیقی (و اتفاقا کوچکترینش) اســت. چنین اسمی را گذاشته بودیم روی مرکزی که عهدهدار مدیریت کلیت موســیقی کشور اســت. موســیقی ما دریای عظیمی از داشتهها و اندوختههای هنری اســت، بنابراین اسم مرکز را به «مرکز موسیقی» تغییر دادیم. آقای علیرضا سمیعآذر که رئیس مرکز تجسمی و موزه هنرهای معاصر تهران بودند و آنجا را متحول کردند... موزه در اســتاندارد جهانی ارائه و اداره شد. آقای حســین ســلیمی، رئیس مرکز هنرهای نمایشــی... بود. آقای احمــدی در مرکز آموزش بودند. در مراکز کوچکتر آقای حســین پاکدل، رئیس تئاتر شــهر و آقای اســماعیل بنیاردلان، مدیر فرهنگســرای نیاوران بودند. آنها انسانهای بزرگی بودند و هستند. جالب است بدانید که اصلا در معاونت جلسه شورای مدیران نداشتیم، چون همه با هم به طور ذاتی و باورمندانه هماهنگ بودند.
اقتصاد فرهنگ
... موضوع اقتصاد فرهنگ را همان زمان مطرح کردیم. درواقع شناسنامهدار شد. جلسهای خدمت آقای نوربخش [رئیس وقت بانک مرکزی] رفتم که میخواهیم اقتصاد فرهنگ و به طور خاص هنر در بازارهای جهانی رونق پیدا کند. بازار داخلی ما محدود اســت و اگر بتوانیم بیرون برویم، خوب است. پرسید چه کار کنیم. گفتم جدای از ارز وزارتخانه، یک ارزی به ما اختصاص بدهید که بتوانیم مرتب در رویدادها حضور پیدا کنیم و رویداد خارج از مرزها را تعریف کنیم و ایشان قبول کرد. به گمانم سالی ۵۰۰ هزار دلار اختصاص مییافت.
... ایشان اختصاص ارز را قبول کرد. با آقای نجفی، رئیس وقت سازمان برنامه و بودجه، هم صحبت کردم که تأمین اعتبار ریالی را قبول کند که کرد؛ یعنی بودجه ریالی و ارزی خارج از سقف بودجه وزارتخانه به ما دادند که توانستیم سالی چندین برنامه خارجی داشته باشیم.
... یادم هســت سال ۸۰ آقای مســجدجامعی که وزیر بود، به حج مشرف شد. همزمان با جشنوارههای موسیقی و تئاتر فجر بود. من در اختتامیه جشنواره موسیقی مرحوم نوربخش را به عنوان مقام رسمی دعوت کردم و در اختتامیه جشنواره تئاتر آقای نجفی را. حتی هیأت دولت هم پشتیبان فعالیتهای هنری بود، براساس اعتمادی که داشتند.
... در آبــان ۷۶ آقای مهاجرانــی، وزیر فرهنگ و معاونان جلســهای با آقــای خاتمی در ریاستجمهوری داشتیم که قرار شد هر یک از معاونان در سه دقیقه چشمانداز چهارساله دولت را در موضع مســئولیت خودش بگوید. من گفتم در این سه سال اگر توفیقی باشد و دولت حمایت کند، دنبال این هســتم که «اقتصاد هنر» را آنچنان رونق بدهیم که بند ناف تغذیه مادی و مالی هنرمندان از دولت قطع شــود و مستقیم بتوانند روی پای خودشان کار کنند. برنامه هم این اســت که اول بازار داخل را رونق بدهیم، و جنابعالی کمک کنید که بتوانیم این بازار را شــکل دهیم. درواقع این بازار از سوی هنرمندان ساخته شود، ولی دولت تسهیلات و وام بدهد و حمایت کند. دوم اینکه هنر ایران به بازارهای خارجی ورود کند. آقای خاتمی بهشدت استقبال کرد و هر طرحی در این زمینه دادیم، ایشان حمایت کرد. مورد بعدی اینکه اوایل سال ۷۷ به اتفاق مرحوم مرادخانی وقت گرفتیم و به دیدار آقای خاتمی رفتیم و گفتیم میخواهیم ارکســتر موسیقی ایران را تشکیل دهیم ولی بودجههای وزارتخانه جواب نمیدهد. حتی گفتیم استاد فخرالدینی رهبر ارکستر میشود با خوانندگی استاد شجریان. افراد شورا هم شامل استادان حسین علیزاده، هوشنگ کامکار، علی تجویدی، بیژن ترقی و چند نفر دیگر خواهند بود. نامه کتبی با امضای آقای مهاجرانی برده بودیم که ایشــان دستور داد که انجام شود. ارکستر در سال ۷۷ افتتاح شد و آقای خاتمی هم در شب افتتاحیه حضور داشت. شب دوم هم آقای ناطق نوری رئیس مجلس آمد.
... حتی آقای ناطق نــوری هم به این کار علاقه مند بودند. آقای خاتمی در ســال اول ریاســتجمهوری در سه حوزه مربوط به مدیریت من مستقیم شرکت کرد: در جلسه اولین مجمع عمومی تئاتر ایران در تئاتر شهر، دوم در نشست با استادان هنرهای تجسمی در موزه هنرهای معاصر تهران و در تالار وحدت هم با حضور اســتادان موسیقی ایران، یک شب از اجرای جشنواره موسیقی فجر را شرکت میکرد. کاملا هنر را میفهمید و ارج مینهاد.
مورد مرحمت روزنامه کیهان بودیم!
... در آن دوره من به عنوان معاون هنری و مدیرانم همواره مورد لطف و مرحمت روزنامه «کیهان» بودیم! می شــود گفت هیــچ پروازی بدون مقاومت هوا انجام نمیشــود. مقاومت هواست که هواپیما را بالا میبرد. از این جهت مخالفخوانیهای روزنامه کیهان و مدیران محترمش همواره ما را درگیر میکرد ولی سعی میکردیم این وضعیت را به فرصت تبدیل کنیم. دو ســه مورد را عرض میکنم. یک بار روزنامه کیهان یادداشتی زد که معاونت هنری به چند نفر از هنرمندان وابسته به دفتر مخصوص فرح پهلوی میدان داده و کار میکنند... تا آنجا که به یاد دارم، آقایان پرویز تناولی، لوریس چکناواریان، کامبیز درمبخش و آربی آوانسیان بودند. از عجایب روزگار این است که دقیقا سه چهار سال بعد آقای صفارهرندی، وزیر فرهنگ و ارشــاد اسـلامی میشــود و در مراســمی در کنار آیتالله گلپایگانی، رئیس محتــرم دفتر مقام معظم رهبری و آقای حدادعادل رئیــس وقت مجلس از آقای لوریس چکناواریان تقدیر میکنند. این اتفاق نشــان میدهد که لوریس هنرمند است و همین شأن ِ هنریاش باعث میشــود من اصلاحطلب به او بها بدهــم و بخواهم کار کنم. وزیر بعدی هم که اصولگراســت همین است. بحث این نیســت که چکناواریان وابسته به کیست. هر هنرمند بزرگی به هر انســان فرهیختهای توجه دارد. یک بار آقای کیومرث صابری (گلآقا) با من تماس گرفت و گفت مهندس یک نفر هست که خودم آوردهام و میخواهم کمکش کنی. پرسیدم کیست. گفت کامبیز درمبخش. بیمار هم بود. صابری گفت ایشان را به ایران آوردهام شما حمایت کنید که زندگی هنریاش بگذرد. ما هم حمایت کردیم. درست است که کیومرث صابری خواســته بود اما اگر ایشان هم نمیگفت همین کار را میکردیم. همان کاری که درباره رضا ژیان انجام دادیم. وظیفه یک مدیر هنری هم همین است. مگر میشود شــما بین خودی و غیرخودی خط بکشید.
اتفاق بعدی اینکه نمایش «رابینسون کروزوئه» اجرا شــد که دو نفر در یک جزیره هســتند که زبان همدیگر را متوجه نمیشــوند و با زبان اشــاره ارتباط برقرار میکنند. این نمایش در جشنواره تئاتر فجر به کارگردانی آقای بهبودی برگزار شــد که پدرش از علما و فقهای حوزه علمیه قم بود. در این نمایش دو نفر ایرانی و آلمانی در جزیرهای گرفتار میشــوند، مشکل زبانی دارند اما به مرور بین آنها تفاهم و فهم مشترک طوری بالا میگیرد که منهای لباس زیر، بقیه لباسهای خود را با هم عوض میکنند. عکاســان خبرگزاری فارس از این صحنه عکس گرفتند و بلوایی راه انداختند. آقای حسین پاکدل رئیس وقت تئاتر شــهر بود. خودش هم تا متوجه شده بود نور صحنه را گرفته بود. اتفاقا از بهبودی (کارگردان و بازیگر) سؤال شد چرا این کار را کردی. گفت کار بدی نکردم، با پدرم مشورت کردم و ایشان گفته نه خلاف عرف و نه خالف شرع است (با خنده) لذا سعی کردیم آقای بهبودی به مشــکل برنخورد اما خودمان دچار مشــکل شدیم. اما عجیب بود. این هم از اتفاقات بزرگ تئاتر ایران است، خرد جمعی تئاتر متوجه شــد هدف مهاجمان، من، آقای سلیمی و آقای پاکدل نیست، هدف خبرگزاری فارس و روزنامه کیهان، کیان تئاتر است که مورد هجوم قرار بگیرد. اهالی تئاتر از اصولگرا تا اصلاحطلب رو در روی مهاجمان قرار گرفته و بیانیه محکمی دادند. تا جایی که آتش به عمد افروخته خاموش شد. میخواهم عرض کنم اگر اهالی هنر همسو و همراه باشند، هیچ قدرتی جلودارشان نیست. واقعا شــأن هنر بالاتر از وضع موجود است و باید بتوانند این شأن را حفظ و تقویت کنند.
یکی از دلایلی که آن سالها حمایت کردیم که نهادهای صنفی و تشکلهای مدنی هنرها شکل بگیرند، همین اتفاق بود. خانههای سینما و تئاتر و موسیقی شکل گرفت به جز خانه تجسمی. خانه هنرهای تجسمی در شاخههایش هست، اما به معنای آنچه گفتید هنوز نیست. می شود گفت در خانه هنرمندان وجود دارند. در این خانه که به مثابه ستاد صنوف هنری است، هنرمندان نقاش، طراح و گرافیست و مجسمه ساز حضور دارند. بد نیســت این را هم اشاره کنم که با آقای حسن شــایانفر که نفر دوم کیهان بود، به واســطه یک دوست مشترک دو جلسه داشتیم. یک بار به دفتر ایشان در روزنامه کیهان رفتم و یک بار هم ایشان به دفتر معاونت هنری آمد. دوست مشترکمان هم بود. بحثهای مفصلی با او داشــتم در اینکه نباید نگاه سیاســی و امنیتی به هنر داشــت. هرکس از زاویه دید خودش میتواند از هنر برداشــت جداگانهای داشته باشد. هنر معاصر همین است. هنر کلاسیک مبتنی بر زیباییشناسی است. اگر زیبا باشد، هنر است. اما امروز هر اثری میتواند هنر باشد. ضمن اینکه سبک شخصی داریم؛ چون آنقدر سرعت زمان و چرخش افکار زیاد است که هر هنرمند به مثابه یک سبک است و نمیشود مثل دوران سنتی به هنر نگاه کنیم.
به او گفتم مثال شما میگویید فلان نمایش یا هنرمند تئاتر دنبال براندازی است. هنرمنــد تئاتر چرا باید دنبال براندازی باشــد آن هم به این صورت علنی. ذات تئاتر نقد اســت. بالاتــر از آن، فرهنگ امروز را نقد میکند که به فردای بهتر برســد. اگر قــرار بود فرهنگ درجا بزند این همه ســبکها و ادوار فرهنگی و هنری نداشــتیم. شــعر در مکتب خراســان، عراق، اصفهان یعنی تحول. اشــاره کردم که هماینک آهنگ «ای نســیم ســحری صبر کن، ما را با خود ببر از کوچههــا» مرتب از رادیو و تلویزیون پخش میشــود. گفتم اگر قرار باشد نگاه امنیتی داشته باشید، این سرود هم میتواند نگاهش براندازی باشد. «آی» که میگوید یعنی دور است. نسیم سحر یعنی لیبرالیسم (با خنده) صبر کن یعنی ای لیبرالیسم صبر کن. «ما را با خود ببر از کوچهها» یعنی ما را از این وضعیت دور کن. در حالی که این شعر قشنگی است که مدام پخش میشود. با نگاه شما خواننده و آهنگساز این سرود را باید اعدام کنند. لیبرالیسم را صدا میکنی، اینجا هم بن بست است. یعنی چه؟ اصلا نگاه غلط بود. دو جلسه مفصل صحبت کردیم. از چند نفر نام برد که اینها پروندهشان زیر بغل من اســت و اینها دنبال براندازی هستند. هرچه توضیح میدادیم قبول نمیکرد. نهایتا قرار شــد گفتوگو و تعامل داشته باشیم به تعبیری که بتوانیم شرایط و مقتضیات را بشناسیم که البته من سال ۸۲ استعفا دادم؛ ولی نه او توجیه شد و نه من تغییر رویه دادم.
۲۵۹
نظر شما