۰ نفر
۴ فروردین ۱۳۹۱ - ۱۴:۴۶

فیلم‌های رومن پولانسکی همواره حالتی از مرداب را تداعی می‌کند که در اولین گام‌هایی که بر آن می‌گذاریم چیز وحشتناکی وجود ندارد، ولی به تدریج احساس می‌کنیم زیر پایمان خالی می‌شود.

نزهت بادی: تازه‌ترین فیلم رومن پولانسکی بر اساس نمایشنامه «خدای کشتار» نوشته یاسمینا رضا ساخته شده است.
 

کسانی که با این نمایشنامه آشنایی داشته باشند می‌دانند چقدر فضای آن به سلیقه، جهان بینی و دنیای آثار پولانسکی نزدیک است. تمرکز اصلی نمایشنامه «خدای کشتار» بر فراگیر بودن خشونت و شرارت پنهانی انسان‌ها است که همه ما می‌دانیم پولانسکی چه تسلط بی‌نظیری در نمایش سویه‌های تاریک وجود بشری و خلق جهانی پر از بی‌اعتمادی و تردید و ناامیدی دارد.

او به خوبی می‌تواند مهم‌ترین تنگنا‌ها و بحران‌های جهانی را در دل یک فضای بسته و محدود مطرح کند و به اتفاقات ساده و معمولی زندگی حالتی هراسناک، تهدیدآمیز و ناامن ببخشد و بر ناتوانی و درماندگی انسان در برابر تباهی و سیاهی فراگیر محیط پیرامونش که غالبا به قربانی شدن وی می‌انجامد، تاکید کند.

درواقع، فیلم‌های پولانسکی همواره حالتی از مرداب را تداعی می‌کند که در اولین گام‌هایی که بر آن می‌گذاریم چیز وحشتناکی وجود ندارد و همه چیز کاملا عادی و آرام و مطمئن به نظر می‌رسد، ولی به تدریج احساس می‌کنیم زیر پایمان خالی می‌شود و هر چه جلو‌تر می‌رویم، بیشتر فرو می‌رویم و سیاهی و تاریکی ما را در بر می‌گیرد.

بنابراین کاملا طبیعی است پولانسکی سراغ چنین نمایشنامه‌ای برود که کل آن یک مهمانی جمع و جور خودمانی میان دو خانواده محترم برای حل کردن دوستانه دعوای بچه‌هایشان است، اما کم کم خوی خشن و بدوی آدم‌ها از پشت ظاهر متمدن و مدرنشان بروز می‌کند و هیولاهای خفته از درون‌‌ همان انسانهای دوست داشتنی سر برمی آورد و نشان می‌دهد که چقدر همه ما آمادگی پوست اندازی و استحاله شخصیتی در موقعیت‌های مختلف را داریم.
 
اما معلوم نیست چرا پولانسکی نتوانسته از چنین درونمایه‌ای که آن را به خوبی می‌شناسد و بار‌ها به شکل‌های مختلف به آن پرداخته است، یک تریلر روانکاوانه درجه یک بسازد که تعلیق آن حاصل نوعی گسترش تدریجی توطئه داستانی و فضاسازی تهدیدآمیزی باشد که از دل مجموعه‌ای از رفتار‌ها و گفت‌وگوهای عادی و روزمره برمی آید.

هرچند فیلم در حال حاضر نیز اثر قابل قبولی است، اما نمی‌توان آن را فیلم درخشانی از پولانسکی دانست. درواقع، انتظار می‌رفت این پرده‌دری از جنبه‌های حیوانی وجود انسان‌ها در فیلمی از وی جلوه مهیب‌تر و مخوف‌تر بیابد و با درک عمیق تری از فرافکنی خشونت و شرارت در میان آدم‌ها همراه باشد و این پروسه دگردیسی در تنگناهای شخصیتی به شکل پیچیده‌ای مطرح شود.

یعنی همانطور که نشانمان می‌دهد پشت رفتارهای دوستانه این آدم‌های محترم و متمدن چه درنده خویی و بی‌رحمی غیر قابل تحملی نهفته است، می‌توانست بر درماندگی، آسیب‌پذیری و ناتوانی انسان در دل این ظاهر خشن و مهاجم نیز تاکید کند و نشان دهد نه فقط قدرت بلکه گاهی ضعف‌ها، ناکامی‌ها و کمبود‌ها نیز می‌تواند آدم را به خشونت بکشاند.

با چنین رویکردی آن هراس پولانسکی‌وار از زیستن در جهانی پر از ناامنی، تشویش، بی‌اعتمادی و بدبینی به سراغمان می‌آمد و مفهوم شرارت در گستره عمیقی از ارتباط، اعتماد و احتیاج به اطرافیان مطرح می‌شد و تزلزل و شکنندگی روابط عاطفی میان انسان‌ها بعد دردناک‌تری می‌یافت.

آن وقت با آن تناقض و دوگانگی حل نشدنی عشق به تعلق و گریز از تعلق روبرو می‌شدیم که همانقدر که انزوا و تنهایی ممکن است وحشتناک باشد، حضور در جمع و ارتباط اجتماعی نیز می‌تواند ترسناک به نظر می‌رسد و بیش از آنکه دشمنی دیگران بخواهد ما را بترساند، دوستی و دلبستگی جنبه تهدیدآمیز و خطرناکی می‌یابد.

چون در وجود هر یک از ما یک تبهکار کوچک زندگی می‌کند که می‌تواند در ارتباط با دیگری بسیار خشن و بی‌رحم رفتار کند و یک برخورد، ملاقات یا مهمانی ساده و دوستانه را به جنایت بکشاند.

همان مفهوم ترس از اعتماد کردن به دیگری که پولانسکی قبلا به شکل بی‌نظیری در سه گانه «تنفر»، «بچه رزمری» و «مستاجر» به آن پرداخته بود و هنوز هم اثرش را از دست نداده است، اما در «کشتار» به شکل کم جان و بی‌رمقی مطرح می‌شود و اجازه نمی‌دهد فیلم به یکی دیگر از آثار منحصر به فرد و حیرت‌انگیز پولانسکی تبدیل شود.
 

5858
 

کد خبر 204945

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • دامون قنبرزاده IR ۱۹:۳۱ - ۱۳۹۱/۰۱/۰۴
    4 0
    پولانسکی متنی را انتخاب کرده که بیشترین نزدیکی را با او دارد و به راحتی هر چه تمامتر آن را به تصویر کشیده. بدون ادا و اصول. پولانسکی کاری نمی کند که چیزی به چشم بیاید. او صرفاً روایتگر نوشته ای ست که قرار است به آدم هایی بپردازد که خودِ اصلی شان را در ظاهری دیگر پنهان کرده اند. خانواده ها از دو طبقه هستند. یکی که پسرشان ضارب است، از طبقه ی بالای جامعه هستند. و آن یکی زوج، که پسرشان مضروب است از طبقه ی تقریباً متوسط. فرقی نمی کند اینها در کجای جامعه ققرار گرفته باشند، نتیجه در نهایت یکی ست. مردی که وکیل است رو به زنی که پسرش مضروب است، می گوید: (( زادگاهِ قانون، همونطور که می دونی، حیاتِ وحشه. )) و این قلب داستان است. اینجا یک حیاتِ وحش به تمام معناست.
  • بدون نام IR ۲۳:۳۳ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۰
    0 1
    احتمالاً این خانم زبان انگلیسی نمی دونه فیلمو نفهمیده

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین