رد خون ناصرالدین‌شاه در امپراتوری عثمانی

اصولا اتحاد اسلام تزی بود که در زمان سلطان‌ عبدالحمید در آستانه فروپاشی عثمانی مطرح شد و از سوی وزارت خارجه و ارتش عثمانی به صورت مدام مطرح می‌شد. دعوت از سیدجمال‌الدین‌اسدآبادی به عثمانی که متهم ترور ناصرالدین‌شاه بود به همین دلیل صورت گرفت.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، «ادراک و چشم‌انداز ژئوپلیتیک ترکیه» نوشته حسین سیف‌الدینی از تازه‌های «شیرازه کتاب ما» که در سال ۱۴۰۳ منتشر شده است. کتاب که حاصل رساله دکتری نگارنده در رشته جغرافیای سیاسی است، تحولات جدید ترکیه در حوزه سیاست خارجی که از آن با عنوان نوعثمانی‌گرایی یاد می‌شود، را مورد بررسی و واکاوی قرار می‌دهد. در این میان، آن‌چه مورد توافق تمامی محققین و صاحب‌نظران است، اهمیت بالای این تغییرات وسیع و تأثیرات گوناگون آن‌ها بر امور مختلف بوده و همین امر، کاوشی دقیق در مسائل این کشور را ضروری می‌سازد. حسین سیف‌الدینی در گفت‌وگو با ایبنا، زوایای گوناگون درک ژئوپلیتیک ترکیه و تأثیر آن بر سیاست قلمروسازی در محیط پیرامون را به بحث نشسته است.

قلمروسازی ژئوپلیتیکی به چه معناست؟ و آیا اهمیت آن برای ترکیه ناشی از تجربه شکست در جنگ جهانی اول و یا نمونه فروپاشی شوروی است؟

قلمروسازی ژئوپلیتیکی مفهومی است که در برابر قلمروسازی جغرافیایی به عنوان مفهومی دال بر ضمیمه‌سازی خاک در رویه کلاسیک آن مورد استفاده قرار می‌گیرد. در قلمروسازی ژئوپلیتیکی، خاک یک کشور دیگر به کشور نخست ضمیمه نمی‌شود، اما عملا به صورت دفاکتو تبدیل به حوزه نفوذ و کنشگری یک دولت دیگر می‌گردد.

پس از جنگ جهانی نخست، قلمروی عثمانی دچار انقباض و درنهایت براساس پیمان لوزان، یک کشور جدید به نام ترکیه در ۱۹۲۳ تاسیس شد. پس از جنگ جهانی دوم و فشارهای سیاسی استالین به ترکیه درخصوص تجدیدنظر در رژیم حقوقی تنگه‌های دریای سیاه و همچنین نیت شوروی برای بازپس‌گیری استان‌های شرقی ترکیه که در ۱۹۲۰ طبق معاهده مسکو- قارص به عثمانی داده بود، ترکیه چاره‌ای نداشت جز پیوستن به ناتو، چون کمونیسم یک تهدید نزدیک بود. در این برهه، دکترین سیاست خارجی سنتی ترکیه شکل گرفت که با شعار «صلح در میهن- صلح در جهان» فرموله می‌شد.

براساس دکترین سنتی سیاست خارجی، ترکیه اصولی را مانند عدم مداخله خارجی، پذیرش مرزهای ملی و پذیرش وضع موجود سرلوحه اقدام و سیاست قرارداده بود. اما همان‌طور که به صورت مفصل در کتاب نشان داده‌ام به دلایلی سیاسی که به کودتای ۱۹۸۰ باز می‌گردد، مهندسی میدان‌های سیاسی ترکیه توسط ارتش به گونه‌ای رقم خورد که بازگشت اسلام‌گرایانی مانند اربکان به سیاست و جایگزینی آن‌ها با نیروی چپ مارکسیستی را در پی داشت و در این برهه بود که گفتار یا دیسکورس نوعثمانی‌گری - که ریشه آن به دهه‌های قبل بازمی‌گشت - به‌تدریج در سپهر سیاسی ترکیه فراگیر شد. قبل از آک‌پارتی، اربکان و حزب رفاه و تورگوت اوزال هریک در یک روایت خاص به نوعثمانی‌گری توجه کرده بودند. بنابراین تلقی عمومی که تصور می‌کند عثمانی‌گری با آک‌پارتی یا داوداغلو شروع شده است دقیق نیست، چون ریشه آن به عثمانی‌های جوان می‌رسد که جنبشی بود همزمان با ترکان جوان. مهم‌ترین چهره کلاسیک این جریان، نامیق کمال بود. اما به دلیل انحطاط خلافت عثمانی، این جریان نتوانست به اندازه گروه‌های مدرن‌تری مانند ترکان جوان صاحب نفوذ شود. بعدها کسانی مثل محمد عاکف آرسوی در جایی مابین عثمانی‌گرایی و ناسیونالیسم ترک ایستادند. او از حامیان وحدت امت اسلامی (اسلامیسم) و حفظ ارزش‌های فرهنگی–دینی دوران عثمانی بود، اما با استبداد مخالفت داشت. در افکار او، ناسیونالیسم ترک، اُمت‌گرایی اسلامی و حفظ ارزش‌های اسلامی ترکیب می‌شدند؛ گرایشی که بعدها نیز ادامه پیدا کرد.

در دهه ۱۹۷۰ «آتشدان روشنفکران» از مهم‌ترین گروه‌های روشنفکری هوادار نوعثمانی‌گری بودند که گرایش‌های ضدشیعه و ضدعلوی زیادی داشتند. برخی از چهره‌های آن‌ها بعدها در دهه ۱۹۹۰ به حزب فضلیت و سپس به آک‌پارتی پیوستند. این گروه هم سازمانی بود که با احزاب چپ دشمنی داشت و معتقد به استفاده ابزاری از اسلام برای مقابله با کمونیسم، اصالت فرهنگ ترکی و لزوم ترکیب و تلفیق سنت‌های ارزش‌های ترکیسم و اسلامی بود. افکار این گروه پس از کودتای ۱۹۸۰ مورد توجه ارتش هم قرار گرفت. در چارچوب این گفتار، اسلام پیش‌شرط لازم برای موجودیت هویت ترکی قلمداد می‌شد (غیرمسلمانان را تُرک تلقی نمی‌کردند) و بدون اسلام فرهنگ ترک قابل تصور نیست و بدون وجود ترک‌ها نیز اسلام در طول تاریخ پیشرفت نکرده و نمی‌کند. در اسلام‌گرایی ترکیه، ایده اُمت پیش از این‌که یک تصور جهان‌وطن‌گرایانه باشد، روشی است برای بازتجدید عظمت ترکیه و تبدیل آن به یک متروپل در جهان اسلام در قالب احیای خلافت عثمانی.

آیا تصور بر این است که ترکیه با وجود موقعیت خاص ژئوپلیتیک خود، همواره از منظر بقا و احساس تهدید و انزوای ادراکی، با نوعی هراس روبه‌روست؟

بسیاری از نیروهای سیاسی در ترکیه بر این باور هستند که ترکیه جدید که بر مبنای لوزان شکل گرفته، با ادراک هراس از بیگانه و حمله خارجی یا تجزیه درونی سرشته شده است. این ادراک دست‌کم در پارادایم ژئوپلیتیک کمالیستی وجود دارد و ریشه تاریخی نیز دارد. زیرقلمروهای ارضی عثمانی از قرن هیجده و نوزدهم به‌تدریج گرفتار تجزیه شد. ابتدا مناطق بالکان که برای بقای امپراتوری اهمیت بسیار داشتند تجزیه شده و سپس بخش اعظم ناحیه تراس (تراس غربی) که شامل بلغارستان و یونان می‌شد تجزیه شدند. استانبول و چهار استان دیگر که تراس شرقی را تشکیل می‌دهند از مناطق مهم ترکیه هستند، اما در گذشته بلغارستان و یونان (تراس غربی) هم اهمیت زیادی برای عثمانی داشت. به‌ طوری که برخی از صاحب‌نظران بر این باور بودند که عثمانی یک امپراتوری بالکان‌پایه بود و نیروی انسانی باکیفیت خود را از این ناحیه تامین می‌کرد که شامل برخی از معماران، وزرا، نیروهای زبده نظامی (مانند ینی‌چری‌ها) می‌شد.

در مرحله بعدی، کشورهای عربی از عثمانی تجزیه شد و در مقاطعی، شورش‌هایی در مناطق کردنشین، عرب‌نشین و یونانی‌نشین (سابق) مانند ازمیر در ساحل اژه رخ داد که قصد استقلال داشتند، اما موفق نشدند. در همه این موارد نیز دست‌کم از نظر ترک‌ها، دست خارجی عیان بود. معاهده لوزان درنهایت با دشواری بسیار زیاد به امضا رسید و در شرایط آن روز یک پیروزی برای کمالیون محسوب می‌شد. در آغاز دوره جمهوری نیز چند شورش بزرگ در شرق کشور رخ داد که شورش آرارات به رهبری مرحوم احسان نوری، شیخ سعید و… از این دست بود.

بنابراین، هراس یک امر واقعی در بین کمالیست‌ها بود، به‌ویژه که همسایگی با کشوری مانند شوروی که استالین در رأس آن قرار داشت، کاری آسانی به شمار نمی‌رفت. تجربه اشغال ایران توسط ارتش سرخ و تلاش برای تجزیه آن از سوی شوروی در دهه پنجاه میلادی هم پیش روی آن‌ها بود. به هر حال، این معنادهی به جهان بیرون در شکل‌گیری ژئوپلیتیک ترکیه نقش داشت.

رخدادهایی چون جنگ سرد و فروپاشی شوروی چه تأثیری بر سیاست، جامعه و ژئوپلیتیک ترکیه گذاشت؟

من در کتابم نشان داده‌ام که رویدادهای ژئواستراتژیک عمده در سده گذشته تأثیر محسوسی بر فرایندهای ژئوپلیتیکی ترکیه گذاشته و حتی نوعی قاعده‌مندی بین این روابط قابل استخراج است. برای مثال، جنگ نخست جهانی موجب فروپاشی عثمانی شد، نتایج جنگ دوم جهانی ازجمله جنگ سرد موجب پیوستن ترکیه به ناتو شد، حمله شوروی به عنوان ابرقدرت به افغانستان موجب ظهور اسلام‌گرایی کنترل‌شده در ترکیه تحت عنوان کمربند سبز و درنتیجه پروژه سنتر تُرک- اسلام شد که در شکل‌یابی فرهنگ و سیاست امروز تکیه نقش داشت. حمله آمریکا و متحدانش به عراق و آغاز جنگ اول خلیج‌فارس، زمینه را برای طرح و ایده‌های ژئوپلیتیکی تورگوت اوزال مبنی بر ضمیمه کردن شمال عراق (موصل- کرکوک) آماده کرد که البته درنهایت شکست خورد. حملات یازده سپتامبر موجب تثبیت و تقویت حضور اسلام‌گرایان در قدرت ترکیه و خاورمیانه شد و همین‌طور می‌توان مواردی را برشمرد و نشان داد که تحول ژئواستراتژیک چگونه می‌تواند ژئوپلیتیک ترکیه را تحت تأثیر قرار دهد.

پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، نیز خلأ قدرت سیاسی در جمهوری‌های مسلمان آسیای میانه و قفقاز جنوبی، چه نقش و فرصت‌های تازه‌ای برای ترکیه پدید آورد؟

پیروزی انقلاب اسلامی، ایران را از میدان جاذبه متحدان نظامی و سیاسی غرب و ناتو که ترکیه نیز عضو موثر آن در جبهه شرقی بود خارج کرد. ارزش‌های سیاسی و ژئوپلیتیکی نظام جدید نه‌تنها به طور آشکار با ارزش‌های ترکیه لائیک در تضاد قرار داشت، بلکه می‌توانست منبع الهامی برای اسلام‌گرایان ترکیه نیز باشد که چنین نیز شد. در دهه نخست، دو کشور چالش‌هایی را در زمینه ارزش‌های سیاسی متضاد تجربه می‌کردند و رسیدن به یک تفاهم مشترک زمان‌بر بود.

فروپاشی شوروی از طرف ترکیه یک فرصت تلقی شد و همان‌طور که در پایان کتاب نتیجه‌گیری کرده‌ام، استفاده از «فرصت» یکی از ویژگی‌های مهم و ثابت در سیاست خارجی آنکاراست. پس از فروپاشی شوروی، هم مسکو و هم ناتو چند دغدغه مهم امنیتی برای آسیای میانه و ماوراءقفقاز داشتند، ازجمله نگرانی از شکل‌گیری بنیادگرایی اسلامی در این مناطق و دوم نگرانی از صدور انقلاب اسلامی ایران به کشورهای مسلمان. بنابراین هم روسیه و هم غرب ترجیح می‌دادند که ترکیه وارد این مناطق جغرافیایی شود، نه ایران. در این برهه، سیاست شرقی ترکیه درواقع نقشی بود که غرب به این کشور داد و البته ترکیه خودش نیز این نقش را می‌خواست و توانست مثل بسیاری از اوقات، بین کُدهای استراتژیک خود و غرب یک نوع هم‌سازی به وجود آورد و از این فرصت به نفع خود نیز بهره‌برداری کند.

اصولا یکی از ویژگی‌های سیاست خارجی ترکیه، نقش‌پذیری است، یعنی ترکیه «نقش‌های تجویزی» را در هماهنگی با سایر بازیگران اصلی بین‌المللی (غربی) می‌پذیرد و با اهداف خود همسان می‌کند برعکسِ ایران که نقش‌های آن «اعلامی» است. همین موضوع موجب کاهش اصطکاک ترکیه با سایر کشورها یا جامعه جهانی می‌شود.

رویکرد ترکیه نسبت به خیزش اسلام رادیکال در خاورمیانه چه بوده است؟

چند برهه ژئوپلیتیکی مهم برای ظهور اسلام رادیکال در منطقه می‌توان تصور کرد و عکس‌العمل ترکیه در هریک از این موارد متفاوت و قابل بررسی مستقل است. در این‌جا صرفا به صورت مختصر به برخی از رئوس آن اشاره می‌کنم.

خیزش نخست اسلام‌گرایی افراطی (که در این‌جا منظور شاخه سنّی آن است) در هنگام اشغال افغانستان توسط شوروی رخ داد. در این برهه، تحلیل استراتژیست‌های غرب ازجمله برژینسکی این بود که مسکو در یک باتلاق وارد شده است و باید نیروهای جهادی را علیه شوروی متحد و متشکل کرد تا هزینه‌های این اقدام افزایش یابد. محور این متشکل‌سازی، تأکید بر ارزش‌های ضداسلامی در نظام کمونیستی، بی‌خدایی و کفرآمیز بودن تعالیم آن بود. مارگارت تاچر در اکتبر ۱۹۸۱ طی بازدید از پاکستان و سخنرانی برای مجاهدین افغان روی این موارد تأکید کرد. برژینسکی هم در این مقطع، دکترین کمربند سبز را ارائه داد که مبتنی بر این بود که نیروهای اسلام‌گرای کشورهای مسلمان علیه شوروی و احزاب کمونیستی فعال در کشورها عمل کنند و به عنوان یک متحد پذیرفته شوند. اصولا خیزش نیروهای بنیادگرا در این برهه شکل گرفت چون لایه‌هایی از حکومت کشورهای مسلمان از جمله پاکستان و ترکیه از آنها در برابر چپ مارکسیست- آنارشیست حمایت می‌کردند. أمریکا بر این باور بود که نیروهای لیبرال در کشورهای اسلامی عمق و تأثیری ندارند و گزینه‌ای جز همین روش برای مقابله با کمونیسم نیست.

در راستای همین آموزه‌ها بود که انواع گروه‌هایی که بعدا جهادی نامیده شدند، از پاکستان تا مصر ظاهر گردیدند. در ترکیه پس از کودتای ۱۹۸۰، به نیروهایی مثل اربکان اجازه داده شد تا باردیگر به صحنه سیاست بازگردند و در مقابل، همه گروه‌های چپ‌گرا حذف شدند. ظهور جنبش گولن به عنوان یکی از محصولات پروژه کمربندسبز آمریکایی هم در این دوران و با تشویق مستقیم آن‌ها بود. برخلاف اربکان که همیشه با آمریکا دشمنی داشت و نیرویی سیاسی محسوب می‌شد.

هم‌زمان، ترکیه به بازآفرینی نظام ارزشی خود براساس کاهش تضاد با ارزش‌های اسلامی، افزایش ظرفیت مدارس امام خطیب، و سایر موارد در قالب پروژه سنتز ترک- اسلام پرداخت، بازنویسی رئوس ناسیونالیسم تُرک به کیفیتی که با ارزش‌های اسلامی در تضاد قرار نگرفته و بتواند نیروهای راست مذهبی و غیرمذهبی را در یک بلوک متحد کند در همین دوره بود.

برهه دوم، یازده سپتامبر است، که یک‌ سال پس از آن آک‌پارتی به قدرت رسید. رهبران آن اسلام‌گرایان پراگماتیستی بودند که برخلاف اربکان و حزب رفاه باور داشتند که برای ماندن در قدرت باید با غرب و آمریکا تعامل کرد و در این زمینه کاملاً موفق بودند. از سوی دیگر، استراتژی جدید امریکا پس از یازده سپتامبر در خاورمیانه مبتنی بر حمایت از اسلام میانه‌رو بود. اسناد سیاسی آمریکا نیز این موضوع را نشان می‌دهد. از جمله سند استراتژی امنیتی آمریکا در ۲۰۰۲ به صراحت می‌گوید: "توسعه دموکراسی و تقویت نیروهای اسلامی میانه‌رو در مقابل ایدئولوژی‌های افراط‌گر باید در دستور کار قرار گیرد." و گزارش وزارت خارجه آمریکا (۲۰۰۶) درباره مبارزه با تروریسم همین مفهوم را دربردارد.

زلمای خلیل‌زاد سفیر سابق آمریکا در عراق، افغانستان و سازمان ملل از جمله معماران اصلی استراتژی اسلام‌میانه رو بود و در دهه ۲۰۰۰ بارها از ترکیه به عنوان «الگوی مطلوب اسلام دموکراتیک» نام برد. نوآم چامسکی منتقد سیاست خارجی آمریکا نیز اشاره کرده که آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر سعی کرد به‌جای تقابل با جهان اسلام، جریان‌های هم‌سو با بازار آزاد و دموکراسی را تقویت کند. فرید زکریا در کتاب‌ها و مقالات خود، آک‌پارتی را نمونه‌ای از اسلام دموکراتیک سازگار با منافع غرب دانسته که در دهه ۲۰۰۰ مورد پذیرش آمریکا قرار گرفت.

بنابراین، هر دو نیرو از این شرایط به بهترین شکل استفاده کردند و آک‌پارتی در سایه آن توانست قدرت خود را مستحکم کند، به‌ویژه که ارتش کمالیست به عنوان یک نیروی سنتی به شدت با حمله امریکا به قدرت مخالف بود، چه رسد به اینکه در این حمله مشارکت کند، زیرا تجربه ضربه اقتصادی و سیاسی مشارکت و همکاری ترکیه در جنگ اول خلیج فارس در فرهنگ استراتژیک نظامیان لائیک باقی مانده بود و حاضر به همکاری نبودند. این موضع‌گیری موجب می‌شد تا أمریکا بیشتر به سمت اسلام‌گرایان رغبت پیدا کند.

در دهه ۲۰۱۰ یعنی آغاز انقلاب‌های عربی و موضوع سوریه نیز همکاری ترکیه با غرب ادامه پیدا کرد. ظهور داعش و جهادگرایی جدید نیز تحولات خاص خود را داشت که می‌توانست بستری برای نوعثمانی‌گری باشد، زیرا نیروهای اسلام‌گرای منطقه به ویژه اخوانی‌ها بر اساس نوستالژی دستگاه خلافت شکل گرفته ند و اسلام‌گرایان ترکیه نیز خود را میراث‌دار آخرین خلیفه عثمانی می‌دانند. بنابراین در اینجا یک پیوند عمیق بین خلافت- اُمت‌گرایی و روایت خاصی از ناسیونالیسم تُرک شکل گرفته است.

آیا تمامی این نقش‌ها را می‌بایست به موقعیت جغرافیایی این کشور نسبت داد یا پویایی سیاست خارجی ترکیه نیز در این فرصت‌آفرینی نقش داشته است؟

هر دو موثر است اما به نظرم پویایی سیاست خارجی ترکیه مهم‌تر است، زیرا دولت‌ها در صورتی که یک سیاست خارجی پویا نداشته باشند نمی‌توانند از موقعیت و منابع جغرافیایی استفاده بهینه کنند و چه بسا این موقعیت جغرفیایی مانند افغانستان بلای جان کشور شود.

چرا بر این باور بوده‌اید که با کنار رفتن احمد داود اوغلو از چرخه تصمیم‌گیری ترکیه در سال ۲۰۱۶، قدرت نرم ترکیه به قدرت سخت تبدیل شده است؟

در برداشت داود اغلو از مفهوم عمق استراتژیک، قدرت نرم اهمیت زیادی دارد. او باور دارد که قلمرو ژئوپلیتیکی بهتر است با قدرت نرم فتح شود نه قدرت سخت. ویژگی پارادایم ژئوپلیتیکی کمالیست‌ها این بود که مداخله نظامی- خارجی را یک امر استثنایی می‌دانستند. داوداغلو نیز تا حدودی براین باور بود. پس از رفتن داوداغلو مشاهده کردید که لشکرکشی‌های نظامی ترکیه تا چه اندازه افزایش یافت و در دوران چاووش اغلو به اوج رسید.

نسبت بزرگ‌نمایی تهدید کردها، با گسترش قلمروی ترکیه چیست؟ آیا این بهانه ترک‌ها نیست؟

به نظر می‌رسد که سرکوب تهدید پ.ک.ک در این برهه، فرصت یا بهانه خوبی برای گسترش حضور نظامی ترکیه در سوریه و شمال عراق شد. در حین جنگ سوریه، به‌ویژه در سال‌های پس از ۲۰۱۸، پ.ک.ک گروهی نبود که بتواند ضربه مهمی به امنیت ملی ترکیه بزند و یا حتی عملیات مهمی در خاک ترکیه صورت نداد. اما ترکیه با استفاده از فرصت، چند منطقه مهم را در خاک سوریه تصرف کرد و به قلمروسازی دست زد. در شمال عراق نیز پایگاه‌های نظامی مهم تاسیس کرد.

همکاری نظامی ترکیه با جمهوری آذربایجان، نیز مراوده با لیبی، چه پیام ژئوپلیتیکی برای منطقه دارد؟

همه این کنش‌ها در قالب قلمروسازی اهمیت پیدا می‌کند. در قراباغ کوهستانی، عملا ترکیه بود که عملیات نظامی را هدایت کرد و اردوغان سال گذشته به صورت واضح این موضوع را بیان کرد. وگرنه نیروی نظامی باکو در این حدواندازه‌ها نبود. در لیبی هم از نیروهای فائز سراج حمایت کرد زیرا قصد داشت که منابع و فضای آبی مدیترانه شرقی را کنترل کند و این شدنی نبود جز اینکه فائز سراج کنترل مناطق ساحلی مورد نظر ترکیه را به دست بگیرد که عموماً فعلاً در کنترل خلیفه حفتر است.

آیا همه آن‌چه از نقش و جایگاه ترکیه گفته شد، یادآور روزگار حکمرانی امپراتوری عثمانی بر منطقه است؟

نقشه ادراکی که در ذهنیت استراتژیک هیأت حاکمه فعلی ترکیه قرار دارد، مبتنی بر همین است. آن‌ها ترجیح می‌دهند معاهده لوزان که مرزهای ترکیه را به‌ویژه در دریای اژه و مدیترانه محدود کرده است به فراموشی سپارند و به جای آن به یک مانیفیست غیرحقوقی و سیاسی به نام میثاق‌ ملی اشاره کنند، چون ظرفیت آن را دارد که قلمروهای بیشتری را به ترکیه وصل کند. اصولا نوعثمانی‌گری احضار روح یک خاطره تاریخی به زمان حال است، کمااین‌که در جنگ قراباغ از انورپاشا و نوری‌پاشا که در اواخر عثمانی در قالب اردوی اسلامی قفقاز دست به اشغال منطقه زده بودند، اعاده حیثیت شد. درحالی‌که در دوران کمالیسم اصولاً به این نوع افراد چندان پرداخته نمی‌شد و گاه حتی به عنوان جنایتکار جنگی شناخته می‌شدند.

آیا می‌توان فعلیت ترکیه را در تقابل با منافع و جایگاه منطقه‌ای ایران دانست، خصوصا آن‌که اتحاد اسلام نیز از نگاه ترکیه، منظری سنّی دارد؟

اصولا اتحاد اسلام تزی بود که در زمان سلطان‌ عبدالحمید در آستانه فروپاشی عثمانی مطرح شد و از سوی وزارت خارجه و ارتش عثمانی به صورت مدام مطرح می‌شد. دعوت از سیدجمال‌الدین‌اسدآبادی به عثمانی که متهم ترور ناصرالدین‌شاه بود به همین دلیل صورت گرفت. استراتژی عبدالحمید تقویت نهاد خلافت بود و «ایران شیعه» در این برهه همانند دوره‌های قبل مانند خلافت ِعباسی مانعی در برابر گسترش ایده اتحاد تلقی می‌شد. زیرا آن‌ها تشیع را مانعی در برابر اتحاد و یک‌پارچگی تلقی می‌کردند و از طرف دیگر زبان فارسی و فرهنگ ایرانی مانعی طبیعی برای ادغام ایران در میدان جاذبه خلافت بود.

برخی بر این باورند که ترور ناصرالدین‌شاه ریشه در مخالفت وی با طرح‌های عبدالحمید دارد که به هر حال ایده‌ای درخور توجه برای تاریخ‌نگاران است. به طوری کلی، دستگاه یا نهاد خلافت همیشه یک تهدید امنیتی برای ایران بود. تجربه کهن آن در دوره اموی و عباسی و نمونه نزدیک آن در دوره صفوی و جنگ‌های ایران با خلافت عثمانی بود که همگی از همین انگیزه برمی‌خواست.

برعکس، ایران در جهان سنّی‌نهاد خلافت اهمیت خاصی داشت و الغای خلافت در ترکیه جدید در ۱۹۲۴ ضربه روحی بزرگی به اسلام‌گرایان زد که تأسیس اخوان‌المسلمین یکی از نتایج آن بود و قصد داشت که به طریقی بتواند خلافت را احیا کند. داعش نیز همین هدف را داشت و هدف اصلی او هم در درجه اول ایران بود. همه شاخه‌های اخوان‌المسلیمن در جهان ازجمله ترکیه نیز تصوری از این ایده دارند و اگر بتوانند به سمت تحقق آن می‌روند. البته جامعه ترکیه مدرن و امروزی فاصله زیادی با این نوع افکار دارد که مانع اصلی طرح صریح ایده‌های خلافت‌گرایانه می‌شود.

رد خون ناصرالدین‌شاه در امپراتوری عثمانی

۲۵۹

کد خبر 2070539

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =