مردی که برای شهادت، دست همسرش را می‌بوسید

«حسین تنها افقی که برای خودش ترسیم کرد، شهادت بود. همه اعمال و رفتارش را با همان تنظیم می‌کرد. مثلاً اگر شب دلخوری بینمان پیش می‌آمد، صبح قبل از اینکه سرکار برود، دست من را می‌بوسید.» اینها را همسر شهید حسین تقی کاکو می‌گوید.

به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، تابه‌حال شده برای بیان حس و حالتان درمانده شوید و کلمات نتوانند حستان را بیان کنند. این وصف حال من است وقتی با همسر شهید حسین تقی کاکو مواجه می‌شوم. مرضیه می‌گوید: من خیلی از خدا ممنونم به‌خاطر اینکه ساعت یک و نیم نصفه‌شب خبر شهادت همسرم را شنیدم. بچه‌ها خواب بودند و توانستم تا اذان صبح راحت گریه کنم. به نظرم امتیازی بود که خدا آن موقع به من داد.

مردی که برای شهادت، دست همسرش را می‌بوسید


بنابر روایت فارس، مثل روزهای قبل راهی قطعه ۴۲ شده‌ام تا راوی داستان شهدای مظلوم حملات وحشیانه اسرائیل باشم. صبح زود است و هنوز خیلی کسی نیامده است. پیرزن و پیرمردی سر مزار شهیدی نشسته‌اند. پیرزن با پسرش درد دل می‌کند و ریزریز اشک می‌ریزد. کمی که می‌گذرد زن جوانی نوزاد به بغل از راه می‌رسد. بعد از احوالپرسی کنارشان روی صندلی می‌نشیند. پیرزن از دیدن آن‌ها حالش بهتر می‌شود. بالاخره به خودم اجازه می‌دهم نزدیک بروم تا شاید اجازه صحبت بدهند. عذرخواهی می‌کند و می‌گوید: من اصلاً حال مساعدی ندارم. با همسرشان صحبت کنید و با دست خانم جوان را نشان می‌دهد. تازه می‌فهمم زنی که بچه نوزاد به بغل دارد همسر شهید است و حتماً نوزاد هم فرزندش.

مردی که برای شهادت، دست همسرش را می‌بوسید


با مرضیه به سمت دیگری می‌رویم تا خلوت باشد و بتوانیم صحبت کنیم. اولین حرفی که از همسرش می‌زند این است که حسین تنها افقی که برای خودش ترسیم کرده بود شهادت بود. همه اعمال و رفتارش را با همان تنظیم می‌کرد. مرضیه از همسرش که صحبت کند، نمی‌خواهد از او یک انسان دست‌نیافتنی بسازد. خیلی ساده و معمولی از حسین می‌گوید: حسین یک آدم معمولی بود. کارش خیلی زیاد بود و بعضی وقت‌ها ممکن بود که خسته و بی‌حوصله باشد ولی تلاش خودش را می‌کرد که چون قرار است شهید شود، کاستی‌هایش را جبران کند. مثلاً اگر شب دلخوری بینمان پیش می‌آمد، صبح قبل از اینکه سرکار برود، دست من را می‌بوسید.

مردی که برای شهادت، دست همسرش را می‌بوسید


حسین زندگی می‌کرد تا شهید شود
مرضیه ملاعلی اکبری مادر ۴ فرزند قدونیم‌قد است. فاطمه ۹ساله، زهرا ۶ساله، زینب سه‌ساله و محمد طه ۴ماهه. ۱۰ سالی از ازدواجشان می‌گذرد. زمستان سال ۹۳ بود که عقد کردند و تابستان سال بعد زندگی‌شان را زیر یک سقف شروع کردند. مرضیه می‌گوید: حسین چند ویژگی بارز داشت که در مسیری که طی می‌کرد، چراغ راهش شد. مهم‌ترینش این بود که خیلی ولایت‌پذیر بود. یعنی حضرت آقا خط‌قرمزش بود. دومین ویژگی که داشت این بود که خیلی خوب و کامل احترام پدر مادرش را حفظ می‌کرد. این برای من خیلی ایده‌آل بود و دلم برایش غنج می‌رفت. مثلاً اگر ما خانه پدرش بودیم و ایشان بیرون می‌رفت و دوباره برمی‌گشت، حسین به پایش دوباره بلند می‌شد. حسین تک پسر خانواده بود و به نظرم احترام به پدر و مادر خیلی مسیر راه را روشن می‌کند. ویژگی دیگرش این بود که حتی اگر گاهی عصبانی بود، می‌گفت من می‌خواهم شهید بشوم و جبران می‌کرد.

مردی که برای شهادت، دست همسرش را می‌بوسید


خدا را شاکرم که خبر شهادت همسرم را نیمه شب شنیدم
یاد جمله حاج‌قاسم می‌افتم که می‌گفت: شرط شهیدشدن، شهید بودن است و حسین این جمله را زندگی کرده بود که به خواسته‌اش رسید. سه روز از جنگ می‌گذشت. نیمه‌شب بود که به دل مرضیه الهام شد که برای حسین اتفاقی افتاده است. محمد طه دو دفعه با گریه بدی از خواب بیدار شد که اصلاً سابقه نداشت. مرضیه به خانم همکار حسین پیام داد که اگر اتفاقی افتاده به او بگوید. پیامش که بی‌جواب ماند بیشتر شک کرد. به قرآن قسمش داد که اگر اتفاقی افتاده بگوید و جواب پیامش سه کلمه بود: خدا صبرت بده. مرضیه می‌گوید: من خیلی از خدا ممنونم به‌خاطر اینکه ساعت یک و نیم نصفه‌شب خبر شهادت همسرم را شنیدم. یعنی می‌دانستم، فقط مطمئن شدم. بچه‌ها خواب بودند و توانستم تا اذان صبح راحت گریه کنم. به نظرم امتیازی بود که خدا آن موقع به من داد. آن لحظه خیلی لحظه سختی بود که باید از آن طرف دیوار به این طرف می‌آمدم. بعدش خدا خیلی کمک می‌کند.


بابای من شهید نشده، سرکاره
اسم بچه‌ها که می‌آید، تازه یادم می‌افتد که این مادر علاوه بر اینکه خودش باید با نبود همسرش کنار بیاید، باید جواب دلتنگی ۴ فرزندش را هم بدهد. می‌پرسم: چطور خبر شهادت همسرتان را به بچه‌هایتان دادید؟ مرضیه می‌گوید: صبح شهادت مدیر مدرسه چمران، آقای اعلایی به منزلمان آمد و داستان کوتاهی را برای بچه‌ها تعریف کرد و خبر شهادت پدرشان را به بچه‌ها داد. فاطمه و زهرا کاملاً متوجه شدند ولی زینب فقط سه سالش است. اگر کسی حواسش نباشد و بگوید بابات شهید شده. زینب جواب می‌دهد: بابای من شهید نشده، سرکاره. تفنگ واقعی داره. دزدا رو می‌کشه. یعنی هنوز فکر می‌کنه که باباش سرکاره. مرضیه با لبخند آرامی ادامه می‌دهد: خدا خیلی بزرگ است. خیلی صبر دارد. اصلاً من فکر می‌کنم کسی تا این روزها را زندگی نکند، این احوال خوب را تجربه نمی‌کند. به‌خاطر همین من خیلی احتیاط می‌کنم در گفتن یک سری چیزها که آدم‌ها فکر نکنند ما داریم بزرگ‌نمایی می‌کنیم. خدا خیلی بزرگ است.

مردی که برای شهادت، دست همسرش را می‌بوسید


شیرین‌ترین نسخه برای تلخ‌ترین دلتنگی‌ها: یک آغوش نامرئی
از حرفش احساس شرمندگی کرده و به حالش غبطه می‌خورم و به روح بلندش. می‌پرسم: حتی اگر با شهادت همسرتان کنار بیایید با دلتنگی‌اش چه می‌کنید؟ مرضیه جواب می‌دهد: اتفاقاً من روز اول و دوم که قلبم مچاله شد و دلتنگ شد، به همسرم گفتم: تو وقتی بودی نمی‌توانستی ببینی من خیلی غم دارم و ناراحتم. همین‌الان دلتنگی من را ببر. شاید باورتان نشود، همان لحظه دلم آرام گرفت. می‌پرسم با دلتنگی بچه‌ها چه‌کار می‌کنید؟ مرضیه می‌گوید: به فاطمه و زهرا گفتم: هر وقت دلتون تنگ شد به بابا بگید بغلتون کنه، دلتنگیتون میره. این تو خانه ما یک راهکار شده است.این جمله  یک راهکار ساده نیست.بلکه به بچه‌ها یاد می‌دهد پدر فقط ظاهراً در خانه نیست  بلکه همیشه نگهبان و حامی‌شان خواهد بود.

مردی که برای شهادت، دست همسرش را می‌بوسید


پدری که برای آرامش این خاک بچه‌هایش را تنها گذاشت
داستان شهید حسین تقی کاکو، از میدان نبرد به خانه‌ای رسید که یک شیرزن ۴ فرزندش را تربیت می‌کند. این داستان از نسلی به نسل دیگر نقل می‌شود.حماسه پدری  که برای آرامش این خاک، به شهادت رسید و میراثی از عشق، ایثار و شجاعت را برای فرزندانش به امانت گذاشت. او رفت تا بماند و در هر بوسه‌ خیالی و هر آغوش نامرئی فرزندانش جاودانه شد.

کد خبر 2089009

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین