به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، خاطرهای از زندگی سردار شهید مسعود توکلی تقدیم شما فرهیختگان می شود.
خسته و کوفته از منطقه برگشته بود.
میخواستم با دو تا تخممرغی که توی یخچال داشتیم، براش چیزی درست کنم که یهو دیدم در میزنن. رفتم و دیدم همسایهست.
میگفت: ببخشید! نصفِ شبه و مغازهها تعطیل؛ توی خونه تخم مرغ ندارید؟
چون تخممرغها رو برا مسعود میخواستم؛ ازشون عذرخواهی کردم و بنده خدا هم رفت.
اما مسعود که صدای همسایه رو شنیده بود؛ رفت سرِ یخچال.
تخممرغها رو دید و گفت:
مادر! تخم مرغ که هست؛ چرا ندادی به همسایه؟
گفتم: اون دوتا رو گذاشتم برای تو چیزی درست کنم.
گفت: وقتی همسایه تخممرغ میخواد و نداره، من هم نمیخورم؛ ببرید و بهشون بدین.
منبع: خبرگزاری دفاعمقدس؛ بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاعمقدس
نظر شما