نوید احمدپور - آنچه در ادامه میآید، تلاشی است برای عبور از کلیشههای رایج و کالبدشکافی لایههای متعدد این رکود طولانیمدت. این گزارش با کنار هم قرار دادن شواهد مدیریتی، تحلیل رقابتهای منطقهای و مهمتر از همه، موانع ساختاری و استراتژیک، نشان میدهد که چرا جادههای توسعه در این بخش از خوزستان به بنبست رسیدهاند. با حفر عمیقتر در دلایل این ناکامی، به درک روشنتری از چالشهای واقعی و نقش بازیگران مختلف، از مدیران استانی گرفته تا نمایندگان مجلس و وزارتخانههای قدرتمند در پایتخت، خواهیم رسید. این یک بازخوانی انتقادی از سرنوشت دو پروژهای است که میتوانستند مسیر توسعه را هموار کنند، اما خود به نمادی از توقف تبدیل شدهاند.
۱. وعده در برابر واقعیت: رویای توسعه در قربانگاه «جادههای مرگ»
در نقشه توسعه خوزستان، این دو پروژه هرگز صرفاً چند کیلومتر آسفالت نبودند؛ آنها وعده تحقق رویاهایی بزرگتر بودند. جاده میانبر اهواز-مسجدسلیمان قرار بود با کاهش چشمگیر مسافت، نهتنها شهرهای مسجدسلیمان، لالی و اندیکا را از انزوای جغرافیایی خارج کند، بلکه با اتصال به کریدور مرکز کشور، به یک شریان اقتصادی ملی تبدیل شود. چهارخطه کردن محور اهواز-هفتکل-ایذه نیز حکم پایان دادن به کابوس تصادفات مرگبار در یکی از پرخطرترین محورهای استان و گشایش مسیر امن برای حملونقل تولیدات کشاورزی و صنعتی این مناطق را دارد.
اما واقعیت امروز، تصویری وارونه از این رویاست. این مسیرها به «جادههای انتظار» تبدیل شدهاند و نامشان با واژگانی چون «حادثهخیز» و «مرگبار» گره خورده است. تأخیر ۱۵ ساله در اجرای این پروژهها، به معنای از دست رفتن صدها جان انسان، هدررفت میلیاردها تومان سرمایه در استهلاک و مصرف سوخت، و مهمتر از همه، سرکوب پتانسیل اقتصادی مناطقی است که میتوانستند نقشی فعالتر در اقتصاد استان و کشور ایفا کنند. این شکاف عمیق میان وعده و واقعیت، اولین و مهمترین پرسش را ایجاد میکند: چه نیروهایی مانع از تحقق این حداقلِ توسعه شدهاند؟
۲. کالبدشکافی یک بنبست: از ناکارآمدی آشکار تا موانع پنهان
پاسخ به این پرسش، در سه لایه تودرتو و پیچیده نهفته است که باید به ترتیب آنها را شکافت:
لایه اول: ناکارآمدی آشکار - ضعف مدیریتی و سیاسی
این لایه، همان روایت آشنا و همیشگی است. تاریخچه این پروژهها مملو از کلنگزنیهای نمایشی در آستانه انتخابات، وعدههای تکراری استانداران و مدیران کل، و تخصیصهای قطرهچکانی بودجه است که هرگز برای پیشبرد واقعی کار کافی نبوده است. ناهماهنگی میان دستگاههای اجرایی، تغییر مداوم اولویتها با تغییر دولتها و مدیران، و ناتوانی در جذب سرمایهگذار یا استفاده از ظرفیتهای قانونی مانند مسئولیتهای اجتماعی شرکتهای بزرگ، همگی نشانههای یک بیماری مزمن مدیریتی هستند. این ضعفها واقعی و غیرقابل انکارند، اما تنها نوک کوه یخ هستند و تمام حقیقت را بیان نمیکنند.
لایه دوم: جریانهای زیرین - رقابتهای پنهان منطقهای
در لایهای عمیقتر، باید به بازی قدرت و رقابت بر سر منابع محدود در استان اشاره کرد. در یک سیستم برنامهریزی که منابع آن محدود است، تخصیص بودجههای کلان به پروژههای عظیم در یک منطقه، به معنای کاهش سهم سایر مناطق است. این "بازی مجموع صفر" میتواند به مقاومتهای پنهان از سوی مراکز قدرتی منجر شود که نگران از دست دادن نفوذ اقتصادی و سیاسی خود هستند. این فرضیه که توسعهنیافتگی این مناطق ممکن است یک "پیامد ناخواسته" نباشد، بلکه نتیجه یک "اراده نامرئی" برای حفظ توازن قدرت موجود در استان باشد، اگرچه قابل اثبات نیست، اما با توجه به طولانی شدن غیرمنطقی پروژهها، یک تحلیل جدی و قابل تامل است.
لایه سوم: موانع بنیادین - مثلث بازدارنده استراتژیک
اما ریشه اصلی بنبست، در این لایه سوم و عمیقترین لایه نهفته است؛ جایی که پروژههای توسعه محلی با منافع استراتژیک ملی برخورد میکنند. این دو جاده در عمل در اسارت یک مثلث قدرتمند گرفتار شدهاند:
- دیوار نفت: مسیرهای پیشنهادی، از قلب یکی از متراکمترین و قدیمیترین مناطق نفتی جهان عبور میکنند. این سرزمین با شبکهای از خطوط لوله انتقال نفت و گاز، چاههای فعال، و تأسیسات عظیم صنعتی فرش شده است. هرگونه عملیات عمرانی در این منطقه نیازمند مجوزهای فوقالعاده پیچیده و هزینههای سرسامآور برای جابجایی یا ایمنسازی این شریانهای حیاتی است. در این تعارض منافع، وزارت نفت با اولویت مطلق «استمرار تولید انرژی»، به یک وتوکننده قدرتمند و خاموش تبدیل شده است که پروژههای توسعه محلی را به گروگان میگیرد.
- دیوار آب و سدها: نزدیکی به حریم دریاچههای سدهای عظیمی چون کارون ۳، پای وزارت نیرو را به عنوان دومین بازیگر بزرگ ملی به میدان باز میکند. هرگونه نگرانی درباره تأثیر عملیات راهسازی بر ایمنی سدها یا منابع آب، کافی است تا پروژه با یک دیوار بوروکراتیک دیگر مواجه شود.
- دیوار جغرافیا: توپوگرافی خشن زاگرس با درههای عمیق و زمینهای ناپایدار، خود یک مانع طبیعی عظیم است. این پروژهها از نظر فنی نیازمند ساخت دهها پل بزرگ و تونلهای طولانی هستند که اجرای آنها با بودجههای عادی عمرانی استانی تقریباً ناممکن است. این پیچیدگی فنی، بهانه «کمبود بودجه» را به یک واقعیت تلخ تبدیل میکند.
۳. ارزیابی عملکرد بازیگران سیاسی در میدانی پیچیده
با درک این سه لایه، میتوان عملکرد بازیگران سیاسی را واقعبینانهتر ارزیابی کرد.
- استانداران: ناکامی استانداران مختلف، بیش از آنکه ناشی از ناتوانی در جذب بودجههای استانی باشد، ریشه در ضعف آنها در راهبری یک مذاکره پیچیده در سطح ملی برای حل تعارض میان سه وزارتخانه قدرتمند راه، نفت و نیرو داشته است. آنها فرماندهان یک نبرد محلی بودند، در حالی که جنگ اصلی در پایتخت جریان داشت.
- نماینده مجلس: در چنین میدانی، نقش نماینده مجلس از یک نامهنگار ساده فراتر میرود. آزمون اصلی عملکرد او، نه در تکرار عبارت «در حال پیگیری هستیم»، بلکه در توانایی شکستن این قفل سهگانه در سطح هیئت دولت و مجلس است. «پیگیری» یک فرآیند است، اما «عملکرد» یعنی نتیجه. تا زمانی که مردم نبینند این موانع استراتژیک برداشته شده و کارگاههای عمرانی با سرعت در حال فعالیت هستند، هرگونه گزارشی از پیگیری، از نظر افکار عمومی تنها تلاشی برای توجیه وضع موجود تلقی خواهد شد.
۴. نتیجهگیری: فراتر از یک پروژه، یک بحران حکمرانی
تأخیر ۱۵ ساله در پروژههای حیاتی مسجدسلیمان و هفتکل، یک مشکل ساده عمرانی نیست؛ این یک بحران حکمرانی است که در آن، توسعه منطقهای قربانی تعارض منافع ساختاری در سطح ملی شده است. راهحل این بنبست نیز نه در استانداری خوزستان، که در ارادهای فراتر در سطح دولت نهفته است.
عبور از این وضعیت نیازمند تشکیل یک «شورای راهبردی ملی» با اختیارات ویژه و با حضور معاون اول رئیسجمهور و وزیران نفت، نیرو و راه است تا تکلیف این پروژهها به عنوان یک اولویت ملی روشن شود و منابع و مجوزهای لازم برای عبور از دیوارهای پولادین نفت، آب و جغرافیا فراهم گردد. در غیر این صورت، این جادهها همچنان در اسارت باقی خواهند ماند و کلنگهای بعدی نیز، همچون گذشته، تنها بر خاک وعدههای بیسرانجام کوبیده خواهد شد.
48
نظر شما