۱ نفر
۲۹ تیر ۱۴۰۴ - ۱۱:۱۲
بزرگترین اشتباهی که پینوشه در شیلی انجام داد!

ژنرال آگوستو پینوشه، بازداشت شما در لندن، شاید تلخ‌ترین اتفاق زندگی‌تان بود. میفهمم خوشایند نیست که ببینید بدون هشدار دستگیر شده‌اید...درست مثل آن همه شیلیایی که آدم‌هایتان نیمه‌شب به سراغشان می‌آمدند.اگر ترسیده‌اید و احساس تنهایی می‌کنید، شاید بهتر باشد اینطور نگاه کنید که شاید این تقدیر شماست.

 باور کنید از نگاه من، و شاید بسیاری دیگر این، بهترین اتفاقی بود که می‌توانست برای‌ شخصی مانند شما رخ دهد. نه برای این‌که سزاوار تحقیر بودید، بلکه برای آنکه شاید در پایان عمر، فرصتی به شما داده شده، فرصتی برای دیدن، برای درک، برای بازاندیشی. شاید خداوند، که به او باور دارید، این لحظه را برایتان مقدر کرد تا پیش از مرگ، نگاهی دوباره به اعمال‌تان بیندازید. نگاهی خارج از دایره‌ی قدرت، از آن‌سوی دیوارهایی که آدم‌های مجیزگو و چاپلوس اطراف شما ساخته بودند.

شما در بیست و پنج سال گذشته، زندگی‌ای را ساخته و حفظ کردید که بیش از آن‌که واقعیت باشد، نوعی نمایش بود.

اسطوره‌ای دروغین از وطن‌پرستی.

اما در اعماق‌تان می‌دانستید که نخستین خیانت‌تان، آن روز که علیه آلنده کودتا کردید، آغاز بهمنی شد که جز با خیانت‌های بیشتر، قتل‌های بیشتر، و سرکوب بیشتر قابل مهار نبود.خوب می‌دانستید به سالوادور آلنده خیانت کرده‌اید، به مردی که سوگند خورده بودید تا ابد به او وفادار بمانید .

در دیکتاتوری، بذر خیانت همیشه بازتولید می‌شود و شما مثل همه دیکتاتورها، به دام همان کابوس آشنای قدرت مطلق افتادید. از آدم‌هایی احاطه شدید که فقط حرف‌هایی را می‌زدند که می‌خواستید بشنوید. آینه‌هایی که واقعیت را تحریف می‌کردند تا تصویری بی‌نقص از شما بازتاب دهند. مشاورانی که شما را مطمئن می‌کردند که "از همه بیشتر می‌دانید"، و شما هم باور کردید.

وقتی مردم شیلی، بالاخره دموکراسی را پس گرفتند، شما آن را واگذار نکردید، بلکه از صحنه‌ی اصلی عقب نشستید تا پشت صحنه همچنان نقش‌آفرینی کنید. «دوره‌ی گذار» را با زیرکی به تله‌ای بدل کردید تا خودتان را از پاسخ‌گویی برهانید. کشوری که در آن تنها یک نفر واقعاً آزاد بود: شما. در حالی که مردم‌تان باید مراقب زبان‌شان، رفتارشان و حتی فکرهایشان می‌بودند.

شما به همه ما یاد دادید که چگونه یک دیکتاتوری، حتی پس از برچیده شدن رسمی‌اش، می‌تواند در روح ملت باقی بماند.

اما اشتباه بزرگ‌تان، فراتر از آنچه در شیلی کردید، در آن بود که کشور خود را با جهان اشتباه گرفتید. گمان کردید که همان‌گونه که سال‌ها در سانتیاگو هر جا قدم زدید، در خیابان‌های لندن نیز همان احترام و مصونیت همراه‌تان خواهد بود.

فکر کردید چای‌ نوشیدن با مارگارت تاچر، برای شما مصونیت می‌آورد و تصور کردید برای همیشه شما را از عدالت دور نگه می‌دارد.

اما آنجا لندن بود، ژنرال.

همان تکبر دیرین‌تان، شما را کور کرد. درک‌تان از واقعیت را مختل ساخت. شما را در توهمی فرو برد که همیشه می‌توانید اراده‌تان را بر دیگران تحمیل کنید. اما حالا، در این سال‌های پایانی، مجبور شدید به اجبار، به آن رنجی نگاه کنید که دیگران سال‌ها زیر دستان‌تان تحمل کردند.

می‌دانید، ژنرال؟

من به مجازات اعدام باور ندارم.

چیزی که به آن باور دارم، رستگاری انسانی است، من آرزو داشتم، نه برای انتقام‌جویی و نه برای تحقیر بلکه فقط آرزو داشتم شما قدر این فرصت را بدانید. فرصتی که پیش از مرگ‌تان نصیبتان شده تا شما مجبور شوید در چشمان سیاه و زلال زنانی نگاه کنید که شوهران، پدران، پسران و برادران‌شان را به فرمان شما از دست دادند.که با چشمان باز ببینید و با گوش‌تان بشنوید یک دستور، یا حتی یک سکوت شما،چطور زندگی‌ مردان و زنان هموطن شما را ویران کرد.

یک زن،

و بعد زنی دیگر،

و بعد یکی دیگر...

از نظر من، همین برای مجازات شما کافی‌ست.

و حالا، اگر واقعاً به خدا ایمان دارید، همان خدایی که مرا آرام کرده، شاید بتوانید این لحظه را دریابید. شاید بفهمید که این یک هدیه است: فرصت توبه.

فرصت شکافتن زخم‌هایی که خودتان آفریدید، و طلب بخشش از آن‌ها که هنوز زنده‌اند.

و شاید، بزرگ‌ترین خدمتی که می‌توانید در واپسین سال‌های زندگی‌تان به سرزمینی بکنید که می‌گویید دوستش دارید، این باشد:

کمک به آشتی.

اما این آشتی، تنها زمانی ممکن است،

که حقیقت آن‌چه بر ما گذشته است، بی‌پرده افشا شود.

و شما، ژنرال،

بدون دروغ گفتن، نه به ما و نه به خودتان 

در این جستجوی خونبار ِحقیقت با ما همراه شوید

* بریده‌ای از کتاب شکستن طلسم وحشت=آریل دورفمن

وکیل دادگستری-شیراز 

کد خبر 2091116

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =