گروه اندیشه: دکتر سمیه توحید لو استاد دانشگاه، در یادداشت کوتاهی که در کانالش منتشر کرده، میگوید که مفهوم وطن (ملت) یک "جامعه تصوری" است. یعنی افراد یک ملت هرگز همه هموطنان خود را نمیشناسند، اما در ذهنشان تصویری مشترک از یک پیوند و همبستگی وجود دارد. این تصور با کمرنگ شدن هویتهای فردی و محلی شکل میگیرد و در طول تاریخ، با از بین رفتن سه مفهوم فرهنگی (تسلط زبان نوشتاری خاص، اعتقاد به پادشاهان الهی، و مفهوم گذرا بودن)، امکان تصور ملت فراهم شد. نویسنده با اشاره به اینکه این روزها زیاد از وطن شنیده میشود، تاکید میکند که این مفهوم خنثی و بدون غرض است و تنها از این طریق میتوان انتظار از خودگذشتگی و همبستگی را داشت و هیچکس را نمیتوان به خاطر عدم تمایل به این جمع طرد کرد. این یادداشت کوتاه در زیر از نظرتان می گذرد:
****
این روزها زیاد پیش میآید که از وطن بشنویم. برایمان حتی در نوحه و عزاداری «ای ایران» میخوانند. همه جا از اتحاد و همبستگی حول مفهوم وطن یا ایران سخن میگویند. برای من پرسش جدیای وجود داشت که مفهوم وطن به لحاظ اجتماعی چیست؟ چقدر میتوان این مفهوم را در ارتباط با مفاهیمی چون هویت قرار داد. به نظرم یکی از کتابهای قابل توجه درباره «میهن» و «ملتگرایی» به معنای مدرن آن کتابیست که بندیکت اندرسون با عنوان Imagined Communities در سال ۱۹۸۳ برای اولین بار به چاپ رسانده است. این کتاب تحت عنوان «جماعتهای تصوری» به فارسی ترجمه شده است.
از دید آندرسن ملت مفهومی تصوری ست، چون حتی اعضای کوچکترین ملت نیز بیشتر هممیهنان خود را هیچگاه نمیشناسند. اما در ذهن هریک تصوری از این پیوند وجود دارد. برای شکل گرفتن ملت باید هرکس بسیاری از چیزها را از یاد برده باشد. یعنی هویتهای فردی، قومی و محلی در قبال یک ملت بزرگ رنگ میبازد و یا در این جمع مستحیل میشود. اندرسن باور دارد که جماعتها باید از یکدیگر متمایز شوند اما نه از طریق دوگانهسازی دورغین در برابر اصیل؛ بلکه از طریق روشی که آنها به تصور درمیآیند. ملتها حد و حصر دارند. مرزهایی محدود و حق حاکمیت و خودفرمانی در آن ها هست. ارتباط عمیق و افقی بین افراد همگون در آن فهمیده میشود.
هیچ چیز بیش از بیمعنا شدن رستگاری، قادر به ضرورت بخشی سبک دیگری برای استمرار نیست. پس آنچه نیاز است تبدیل سکولار مردن به استمرار و تدارم؛ و احتمال و تصادف به معناداری است. ملیتخواهی تصادف را به تقدیر تبدیل میکند. اما باید درنظر داشته باشیم که کوتهنظری خواهد بود اگر ما این جماعت تصوری را به مثابه ملتهایی ببینیم که به شکل سادهای با جایگزین شدن به جای جماعتهای مذهبی و نظامهای پادشاهی به منصه ظهور میرسند.
صرف امکان به تصور آوردن ملت، به لحاظ تاریخی تنها در زمان و مکانی پدید میآید که سه مفهوم فرهنگی سلطه بدیهی خود را بر ذهن انسانها از دست داده باشد: ۱- از دست رفتن زبان نوشتار خاص که میتوانست باعث اخوت مذهبی فراقارهای شود. ۲- از دست رفتن باور به سامان جامعه در اطراف شاهان متفاوت و بلندمرتبه و ۳- از دست رفتن طرح مفهومی از گذرا بودن. ملت چه به مثابه تقدیری تاریخی فهمیده شود و چه به مثابه امری اجتماعی که از طریق زبان به تصور درآمده است؛ خود را واقعیتی نشان میدهد که در عین حال که گشوده است، بسته نیز هست.
اندرسن خاطرنشان میکند که وطن برای همه مفهوم بیطرف و بیغرض است. فقط در این صورت میتوان طلب از خودگذشتگی برای آن داشت. فقط بدین واسطه میتوان همبستگی میهنی ایجاد کرد. هیچ چیز ما را به هم مرتبط نمیسازد، غیر از آوایی که به تصور درآمده است. این تصور همگانی است. طبیعیست که در وطنگرایی نمیتوان چنین حکم داد «هرکه نمیخواهد جمع کند برود!»
۲۱۶۲۱۶
نظر شما