به گزارش خبرآنلاین روزنامه کیهان نوشت: کتابهای بسیاری دربارۀ خیانتها و جنایات رضاخان باید نوشت: از قلع و قمع وطندوستان و آزادیخواهان و قومیتها و عشایر مختلف گرفته، تا کمر بستن به اسلامزدایی و دینستیزی تا اقدام برای مسخ هویت ملی و دینی با تغییر شکل دادن لباسها و هجمه به حجاب بانوان، تا تحدید و تهدید روحانیت و حوزههای علمیه، تا ممنوعیت شعائر مذهبی و آیینهای سنتی، تا کشتار مردم در مسجد گوهرشاد و دیگر اماکن مذهبی، تا بازکردن دست تشکیلات صهیونیسم و فراماسونری و بهائیت در ارکان مختلف مملکتی، تا غارت آثار باستانی و میراث فرهنگی و...
رضا میرپنج یا رضا شصت تیری افسر دیویزیون قزاق که در سوم اسفند 1299 کودتا کرد و سردار سپه شد و در 1304 به سلطنت نشست، نه ملکی داشت نه کارخانهای و نه وجوه نقدی در بانکهای خارجی. ولی هنگامی که روز 25 شهریور 1320 از کشور تبعید و آواره گشت، مشخص شد وی با تملک حاصلخیزترین نقاط کشور در مازندران، گیلان، گرگان و سایر نقاط، بزرگترین مالک کشور ایران بود و با در دست داشتن ذخائر نقدی در بانکهای انگلستان، آمریکا و آلمان یکی از ثروتمندترین مردان جهان به شمار میآمد. چگونه این ثروت کلان در چنین مدت محدودی فراهم شده بود؟
راهزنی که شاه شد!
یک نماینده مجلس انگلستان پس از مسافرت به ایران و مطالعه احوال ایرانیان دردوران رضاخان نوشت:
«رضاشاه، دزدان و راهزنان را از سر راههای ایران برداشت و به افراد ملت خود فهماند که از این پس، در سرتاسر ایران فقط یک راهزن باید وجود داشته باشد.»
او شش الی هفت هزار روستا را در ایران به زور تملک کرد. این املاک از فریمان در استان خراسان شروع میشد و تا لاهیجان در استان گیلان امتداد داشت و عملاً بیشتر اراضی لرستان، شمال خوزستان و بیشترکرمانشاهان، بخش مهمی از کرمان و تمامی مناطق جنوبی تهران، به ویژه ورامین، جزو املاک شاه بود. تمامی هتلهای شمال ایران به رضا میرپنج تعلق داشت. مناطق پهناوری در تهران و شمیران از مالکین بی دفاع آنها به زور گرفته شد و در مالکیت شخصی شاه قرار گرفت. به این ترتیب، رضاخان نه تنها بزرگترین زمیندار قاره آسیا بلکه بزرگترین زمیندار در سراسر جهان شده بود.
براساس آمار موجود، مجموع زمینهایی که از سوی رضاخان غصب شد، با اقدامات ثبتی به نام او ثبت و برای آنها سند مالکیت رسمی صادر شد در دورهی 17 ساله سلطنت او، بالغ بر 44000 سند مالکیت بود و در حدود یک میلیارد و ششصد میلیون مترمربع از زمینهای ایران را شامل میشد که با تهدید و ارعاب و سندسازی افرادی همچون علیاکبر داور به مالکیت رضاخان درآمد. پس از رضاخان، مقداری از این زمینها که بالغ بر 2400 پارچه آبادی میشد، جزو ارثیه پسرش، محمدرضا قرار گرفت!
درآمدهای نفتی در حساب شخصی رضاخان
در سال 1931 چارلز. سی.هارت وزیرمختار آمریکا در تهران گزارش داد که رضاشاه شخصاً بیش از یک میلیون پوند در لندن به حساب خود واریز کرده است. بر اساس تعدادی از اسناد بانکی که پهلویها به هنگام فرار دستهجمعیشان از ایران در سال 1978 از خود باقی گذاشتند معلوم میشود که اظهارات «هارت» درباره حسابهای بانکی رضاخان در لندن از روی حدس و گمان نبوده است. آنچه هارت نمیدانست این بود که رضاشاه حسابهای دلاری متعددی در لندن، ژنو و برلین داشت.
طبق گزارش وزارت خارجه آمریکا در سال 1941، رضاخان 200 میلیون دلار در حسابهای بانکی آمریکا و اروپایش، پول نقد داشت. در حالی که در همان زمان کل گردش پول بانک صادرات و واردات آمریکا صد میلیون دلار بود!
بر باد دادن خاک ایران
یکی از نقاط سیاه کارنامه رضاخان، واگذاری بخشهایی از خاک ایران به خارجیهاست. زمانی که اراده انگلیس به این تعلق گرفت قسمتهایی از خاک ایران به ترکیه و عراق و افغانستان واگذار شود، رضاخان بدون هیچگونه مقاومتی فرمانبرداری کرد. اگر در دوران قاجار، بیگانگان با استفاده از بیلیاقتی پادشاهان این سلسله، با زور و لشکرکشی بخشهایی از خاک ایران را تجزیه کردند، در دوران پهلوی به صورت بیسابقهای بدون هیچگونه جنگ و صفآرایی بخشهایی از خاک ایران به غیر واگذار شد.
دکتر محمد قلی مجد، پژوهشگر و استاد دانشگاه پنسیلوانیا براساس اسناد وزارت خارجه آمریکا و پژوهشهای گستردهاش، درباره افسانه بنیانگذار ایران نوین که به رضاخان اطلاق میشود، نوشته است:
«زمانی که در سال 1941 رضاشاه ایران را ترک کرد، 90 درصد جمعیت ایران بیسواد بودند. میدانید که خود رضاشاه هم بیسواد بود. سفیر آمریکا در تهران رضاشاه را در زمان سلطنتش چنین توصیف کرده است: «پسر بی سواد یک روستایی بی سواد»، مردی که «تنها مقدار ناچیزی با توحش فاصله دارد.» حالا این آدم را به عنوان یک شاه فرهنگ پرور معرفی میکنند! در سال 1941، یعنی زمانی که سلطنت رضاشاه به پایان رسید، ایران یکی از عقب ماندهترین و یکی از فقیرترین کشورهای جهان بود. به گزارش سال 1952 بانک جهانی دربارۀ ایران استناد میکنم. این «ایران نو»، که رضاشاه کبیر معمار آن بود، یک دیکتاتوری بیرحمانه و خشن نظامی بود که در آن قانون اساسی و مجلس به شوخی شباهت داشت. این «ایران نو» یکی از فقیرترین و عقب مانده ترین کشورهای جهان زمان خود بود که 90 درصد جمعیت آن بیسواد بودند از جمله خود رضاشاه. رضاشاه هر چند در زمینه بیسوادی به 90 درصد مردم تحت سلطه خود شباهت داشت، ولی در یک چیز با آنها متفاوت بود. او یکی از ثروتمندترین مردان جهان زمان خود به شمار میرفت.»
تحلیل کاردار سفارت فرانسه در تهران، در هفدهمین سال حکومت و سیزدهمین سال سلطنت رضاشاه نتیجهگیری قابل تأملی دارد. او در 23 اردیبهشت 1317 گزارشی به وزارت خارجه کشورش ارسال کرد و در آن ارزیابی خود را دربارۀ عملکرد رضاخان چنین شرح داد:
«(رضا شاه) ایران را به پنج بلیه گرفتار ساخت: مالاریا، سیفلیس، تریاک، حصبه و شبه حصبه و اسهال. من این بیماریها را بر اساس اهمیت در اینجا طبقهبندی کردهام... استعمال تریاک که خود شاه نیز سرمشقی از این بابت شد، طبقه کارگر و به ویژه زحمتکشان را فراگرفته و مشکل مهم در این نیست که هنرمندان و کارگران به استعمال آن مبتلا شدهاند، بلکه این آفت به کودکان و خردسالان نیز سرایت کرده که نرخ فوقالعاده مرگهای بچگی (70 تا 80 درصد بهنگام زایمان) ناشی از آن است.»
تسلیم و فرار و تبعید
حدود 20 سال بعد از سوم اسفند کودتای 1299 که ارتشهای انگلیس، شوروی و آمریکا به ایران حمله کردند، از رضاخان خواستند ایران را ترک کند. بنا به نوشته برخی افسران و وزیران رضاخان، او بسیار متعجب بود که چگونه در طی 20 سال همه اوامر و دستورات آنها را انجام داده و به قول خودش به هر سازی زدند، رقصیده اما حالا میخواهند او را از کشورش خارج کنند!
یکی از آن افسران، سپهبد امیر احمدی بود که در خاطراتش متذکر گشته، وی راههای مختلفی را که در برابر رضاخان قرار داشت، برشمرده و تمامی این راهها را به شاه پیشنهاد داده است. از جمله اینکه در برابر متجاوزان مقاومت کند تا نامش در تاریخ این مرز و بوم به عنوان کسی که سر تسلیم در مقابل بزرگترین نیروی نظامی جهان فرود نیاورد، ثبت شود. امیر احمدی نوشته است:
«... در ماجرای شهریور 20 به رضاشاه گفته بودم که اعلیحضرت باید یکی از دو راه را انتخاب فرمایند: یکی آنکه اگر تصمیم به جنگ گرفتهاند و میخواهند در تاریخ زندگی سیاسی اعلیحضرت این نقطه ضعف نباشد که در برابر دیگران سر تسلیم فرود آوردهاند، ستاد ارتش را به همدان ببرند و با لشکرهای کرمانشاه و کردستان، لرستان و خوزستان در برابر نیروی انگلیس بجنگند و مرا هم به آذربایجان بفرستند که با قوای موجود تا آخرین نفر در برابر قوای روس بجنگم. با اطمینان به اینکه غلبه با آنهاست و ما کشته میشویم... اما در آینده وقتی کتاب خدمات درخشان بیست ساله اعلیحضرت را ورق بزنند، در ورق آخر این است که سر تسلیم در برابر بزرگترین نیروی نظامی جهان فرود نیاورد و ایستادگی کرد و مردانه جان داد و نامی بزرگ در تاریخ به یادگار خواهید گذاشت... اگر مصلحت نمیدانید که به چنین کاری دست بزنید، شق دوم این است که راه به آنها بدهید و (تسلیم شوید)...»
و رضاخان راه دوم یعنی تسلیم را انتخاب کرد. انگلیسیها به رضاخان گفته بودند که تا بندرعباس با اتومبیل میرود و از آنجا با یک کشتی، عازم هندوستان خواهد شد. پس از مدتی اقامت در هندوستان هم به هر جا که خودش مایل باشد، میتواند سفر کند. وقتی رضاخان به بندرعباس رسید. او را ظاهرا از بندرعباس با یک کشتی تجاری، عازم بمبئی نمودند ولی برخلاف انتظارش، کشتی به بمبئی نرفت و با حضور یک افسر انگلیسی به نام «کلارمونت اسکرین» در کشتی و با دستور صریح لندن، برخلاف قرار قبلی، مسیر جزیره موریس را در پیش گرفت.
سرانجام رضاشاه به «ژوهانسبورگ» در آفریقای جنوبی فرستاده و در محیطی بسیار آلوده و بد آب و هوا نگهداری شد که به نوشته همراهانش از سختترین دورانهای زندگیش بود و 3 سال بعد در چهارم مرداد 1323 در همان جا بر اثر سکته مرد. جنازه او را به مصر بردند و در آنجا به صورت امانت گذاردند. سرانجام 6 سال بعد و در اردیبهشت سال 1329 جسد او را به ایران آورده و دفن کردند.
23302
نظر شما