نه تنها زندگی او سرمنشا خاطرات زیبا برای دوستانش شد که ایام بیماری او نیز تابلویی ارزشمند از رفاقتها را به نمایش گذاشت. دوران بیماری او تجلی همدلی دوستانش بود که می آمدند و برای همنشینی به تیمار بر بالین او گوی سبقت در محبت از هم می ربودند. شمار همراهانش را می شد در فهرست بلند و بالایی دیدکه برای این امر مهربانانه تهیه شده بود. چه بیشتر آن ها به نوعی برنیمکت شاگردی اش نشسته و از زلال اندیشه های او بهره برده بودند.
استاد حسن اسدی، شبدیز، در سال ١٣٣٦ شمسی در شهرستان سراب آذربایجانشرقی به این خاکدان آمده بود. اوکه روحش پیوند با سپهر ادبیات و ذوق در شعر داشت از کلاس چهارم ابتدایی سرودن شعر را آغاز کرد و سپس به مطالعه آثار معاصران روی آورد و از سال ١٣٥٣ که دانشآموزی بیش نبود، شعرهایش در بسیاری از نشریات کشور به چاپ رسید و از همان دوره نوجوانی به عنوان یکی از شاعران کمگوی و گزیدهگوی توسط اکثر مجلات و روزنامهها مطرح شد.
حسن اسدی پس از اتمام تحصیلات مقدماتی از دانشگاه تبریز در رشته بیولوژی (زیستشناسی) با مدرک لیسانس فارغالتحصیل شد. پس از سه سال تدریس در دبیرستانهای سراب به تهران منتقل شد و همگام با تدریس در دبیرستانهای تهران فعالیت مطبوعاتی خود را که از دوره دبیرستان آغاز کرده بود، وسعت بخشید و با اکثر مطبوعات و نشریات کشور همکاری داشت. حسن اسدی در سال ١٣٥٧ شمسی مجموعهای از آثار خود را به نام «شبتاب در یلدا» که حاوی غزل، چهارپاره، شعر نیمایی، رباعی و دوبیتی بود منتشر کرد. در سال ١٣٥٦ شمسی از تهران به شهر خودش بازگشت و در سال ١٣٧١ دومین مجموعه شعر خود را تحت عنوان«تیشه عشق» منتشر کرد. از دیگر آثار وی می توان به «صدای شیون گلها» حاوی غزلیات و چهارپارهها، «درفش آتش» شامل شعرهای نیمایی و طرحهای کوتاه، «بابک گل» حاوی طرحهای کوتاه و شعرهای نیمایی، مجموعه شعری به زبان مادری (آذری) با نام «گونش پیاله سی» (پیاله خورشید) اشاره کرد. در آستانه عید نوروز ١٣٩٠ ه. ش گزیده غزلیاتش با نام «ریشه در عطش» منتشر شد. این کتاب در دومین جشنواره سراسری کتاب سال تبریز به عنوان کتاب منتخب سال در رشته شعر انتخاب گردید.
شبدیز را فراتر از گستره این کشور نیز می شناسند. زندگینامه و برخی از شعرهای او در معتبرترین مجله ادبی ایتالیا «Punto di vista» چاپ شده است و قسمتی از ترجمهها و شعرهای ترکی وی در جمهوری آذربایجان نیز منتشر شده است. استاد شبدیز نه تنها در معرفی شعر ایرانی در آن سوی مرزها نقش داشت که به معرفی شعر دیگر شاعران برای هموطنانش نیز اهتمام داشت و آثاری چون «یاندیر مکتوبلاریمی» (نامههایم را بسوزان) و «گتمک ایسته ییرسن؟» (آهنگ رفتن داری؟) هر دو اثر از نصرت کَسَمنلی و همچنین «بالتاسسی» (صدای تبر) اثر فیکرت قوجا از شاعران جمهوری آذربایجان را ترجمه و منتشر کرد.
به عنوان مکتب نشین حوزه شعر چند بار توفیق داشتم که در جلسات انجمن های مختلف ادبی تهران همنشین استاد شدم و از تمامی آن ها مرام شاعرانه و منش مهربانانه و با وقار را به خاطر دارم. شبدیز را هنوز هم می توان در شعرهایش شناخت، شعرهایی که اگر چه از غزل و چهارپاره و رباعی و دوبیتی (اشعار منظوم) تا اشعار نیمایی و حتی اشعار سپید و کوتاه گسترده بود اما همگی ریشه در زلال روح و ظرافت اندیشه اش داشت. اگر چه استاد شبدیز، مرد بی ادعای عرصه شعر پارسی معاصر بیش از این درمیان دوستان شاعرش در انجمن های ادبی تهران حضورندارد اما یاد او همچون اشعارش در خاطر شعر معاصر باقی خواهد ماند:
گل درآتش
پلنگ زخمیِ خورشید در نخجیر میمیرد
چراغِ مهر در غمخانه ی تقدیر میمیرد
درآتشگاهِ وحشت، دخترِنازک تنِ مهتاب
به زیرِ حلقه هایِ تفته ی زنجیر میمیرد
دریغ از «زُهره»، آن خنیاگرِ طنازِ افلاکی
که درخلوتسرایِ گوژپشتی پیر میمیرد
دریغ از عشق، آن گلبانگِ پُرشورِ اهورایی
که درهنگامه ی اهریمنِ تزویر میمیرد
در این شبخانه ی خونین، عدالتخواهِ مهرآیین
زدشنامِ به زهرآغشته ی شمشیر میمیرد
قیامت کن! تو ای مرغِ بلندآوازه ی گلشن
که گل درآتشِ آشوبِ عالمگیر میمیرد
چسان خارا نَگرید ازمصیبت نامه ی شبدیز
که از رگبارِ شلاقِ شغالان، شیر میمیرد
نظر شما