سپهر ستاری - ایمان گودرزی؛ بحث درباره پدر و پسرهای فوتبالی یکی از جذابترین ماجراهای فوتبال در ایران و جهان است و همواره درباره مسیر فوتبالی فرزندان ستارگان بزرگ صحبتهای زیادی مطرح میشود. در سالهای اخیر کمتر پیش آمده که فرزند یک ستاره مطرح بتواند مانند پدرش به موفقیت برسد و مثالهای زیادی هم در این مورد وجود دارد. در ایران هم موارد ویژهای مثل محمد پروین و آتیلا حجازی وجود داشت که زیر سایه نام بزرگ پدرشان نتوانستند به موفقیت چشمگیری برسند. درست در همان روزهایی که محمد پروین دوران فوتبال خود را در پرسپولیس آغاز میکرد، فرزند یکی دیگر از اسطورههای این تیم هم در جمع سرخپوشان حاضر بود.
اردلان آشتیانی، فرزند مرحوم ابراهیم آشتیانی، مدافع راست پرسپولیس در دهه ۴۰ و ۵۰ است که اوایل دهه ۸۰ پا جای پدر گذاشت و پیراهن قرمز را به تن کرد. او ۳ سالی هم عضو پرسپولیس بود ولی هرگز فرصت لازم برای درخشش را بهدست نیاورد و این روزها آرزوهای فوتبالی خود را در مربیگری دنبال میکند. آشتیانی در «کافهخبر» درباره اتفاقات عجیب سالهای حضورش در پرسپولیس و ماجراهایی که در نهایت باعث خداحافظی زودهنگام او از فوتبال شد صحبت کرده که در ادامه میخوانید:
اردلان آشتیانی چگونه تصمیم گرفت فوتبالیست شود؟ پدرتان چقدر در این مسیر نقش داشت؟
پدر من بازیکن پرسپولیس بود از بچگی یادم هست که سر تمرین پیشکسوتها یا حتی مسافرتهایی که با پیشکسوتهای پرسپولیس میرفت، من با او میرفتم. با این که سن و سال زیادی نداشتم. زمانی هم پدرم سرمربی تیم پورا بود همه اش سر تمرین بودم. ناخوداگاه جذب فوتبال شده بودم. تا این که در مقطعی در رده نوجوانان و جوانان، تقریبا سمت کشتی رفتم. ورزش خود را یک سال و نیم عوض کردم. اگر یادتان باشد آن زمان مسابقات کشتی بود و مسابقات جهانی کشتی را در تهران برگزار کرده بودند. استادیوم سرپوشیده ۱۲ هزار نفری پر میشد. خیلی از بچهها آن زمان علاقمند به کشتی شده بودند. یادم هست فدراسیون والیبال هم فراخوانی گذاشته بود و بچههای با قد بالای ۱۹۰ در تیم ملی جوانان تست دهند. یک سال و نیم سمت کشتی رفتم.
چه شد که دوباره به فوتبال برگشتید؟
تا این که سر تمرین نیروی زمینی رفتیم. برای امیدهایش تست دادم. فکر میکنم امیدها دسته یک تهران بود. مصادف با این شد که سرهنگ روزبهانی و جلال چراغ پور آن جا بودند. آقای چراغ پور مربی بزرگسالان بود و طبیعی بود که آن جا باشند. باید میآمد و امیدها را نگاه میکرد. وقتی امد، به من گفت فلان ساعت بیا بالا – یعنی بیا به بزرگسالان - . به تمرین بزرگسالان رفتم و کار کردم. خوشش آمد. در نیروی زمینی، ناگهان فوتبالم عوض شد. انگار یک شکوفایی پیش آمد. از این لحاظ که نسبت به قدیم، فیزیکی تر بازی میکردم و سرعتی تر شده بودم. به نیروی زمینی رفتم و آقا جلال هم در آن سن پایین که سرباز هم بودم، من را بازی میداد. یک بازی به ابومسلم خوردم که آقای فرهاد کاظمی سرمربی ابومسلم بود. بعد از بازی به سمت ایشان رفتم. شماره تلفنش را به من داد و گفت زنگ بزن. به او زنگ زدم و فکر میکنم به من گفت که به جوادیه بیا و ساندویجی آقا ولی بنشین. او میگوید چه کار کنی. یک چهار برگی در آن جا امضا کردم. یعنی باعث و بانی این موضوع که در لیگ برتر بیایم، فرهاد کاظمی بود. از همین جا از او تشکر میکنم که استاد من است و واقعا او را دوست دارم. هنوز معتقدم هیچ مربی در ایران از لحاظ تاکتیکی به فرهاد کاظمی نمیرسد. از ایین لحاظ که میتواند بازیکنان را از نظر فنی ارتفا دهد و هم از لحاظ تاکتیکی، از سطح فوتبال آن زمان خیلی جلو تر بود. موقعی که همه ۳-۵-۲ مدل قدیم میایستادند که یک دفاع وسط بود و ده کیلومتر عقب، دو تا دفاع وسط میایستادند، او ۴-۴-۲ خطی بازی میکرد و اعتقاد داشت وینگرهای تو زن را بگذارد. آن سال اگر خاطرتان باشد، به سپاهان رفتیم و قهرمان لیگ برتر با سپاهان شدیم. اوج شکوفایی محرم نویدکیا بود و لئون استپانیان که داشت کنار میگذاشت و چاق شده بود، آقا فرهاد در دقایق آخر برای ضربات ایستگاهی میآورد. یا ادموند بزیک که تقریبا کنار گذاشته بود، آقای گل لیگ برتر شد. آن سال یک فصل و نیم با آقای کاظمی بودیم که بعد از آن به پرسپولیس آمدم. زمان بگوویچ بود.
همان پرسپولیس پر ستاره بگوویچ که همه ستارهها در آن جا بودند.
بله امیرحسین اصلانیان یک تصادف سنگین کرد و نامش را از لیست بیرون آوردند. من فیزیکی بازی میکردم و اینطور بود که بزن و برو و بیا و برگرد. بگوویچ خوشش آمده بود. اسم امیر را از لیست بیرون آوردند. من در لیست رفتم و مصادف با یک بازی جام حذفی شد. آن زمان لیگ سر و شکل خاصی نداشت. کیفیت چمن ضعیف بود. حتی روی داوریها هم گفتند یک تیم آمده و روی گزها سکه چیده است. جام حذفی را در تابستان برگزار کردند. بازی رفت تهران برگشت هم در اهواز بود. در مردادماه، برای جام حذفی به اهواز رفتیم. یادم هست امیر خلیفه که جلوی من بازی میکرد، حالش بد شده بود. آن بازی، آقا کریم از بازی بیرون آمد. در دقیقه ۳۰ بازی حالش بد شد. هوا خیلی گرم بود. من تعویض شدم و به داخل زمین رفتم. یکی از بهترین بازی هایم را در پرسپولیس انجام دادم. فکر میکنم روز خاصی برایم بود و هم این که در آن گرما، سرحد توانم را گذاشتم. بعد از بازی حالت تهوع داشتم و بالا آوردم. فکر میکنم بعد از آن شد که به پرسپولیس آمدم. سال بعد مصادف با آمدن آقای زوبل شد.
مقداری روی بگوویچ بمانیم. آن سال چندتا بازی کردید؟
فقط همان حذفی را بازی کردم.
رقیب هایتان چه کسانی بودند؟
آن زمان تیم ما خیلی پر مهره بود. پژمان هم بود. اصلا فکر کنم که بگوویچ، ۷ نفر را از جمله پژمان اخراج کرد. این هفت نفر رفتند و روز حذفی ناگهان آمدند. اتفاقات عجیبی آن سال برای تیم افتاد. آن سال پر مهره ای که هشت گل به پگاه گیلان زدیم. در بازی اول. بازی دوم یک هیچ ابومسلم پرستاره را زدیم که فیروز کریمی مربی ان بود و هرچه خرید گران قیمت بود را انجام داده بود. یکی از تیمهایی بودند که برای قهرمانی روی آن حساب میشد. در مشهد یک هیچ بردیم و در تهران، فجر سپاسی را ۵ گل زدیم. آمدیم و در تهران به پیکان ۲-۱ باختیم. از باخت به پیکان، داستانهای تیم شروع شد و هوادارها دو دسته شده بودند. یک عده طرفدار آقای پروین بودند و عده دیگر هم مخالف او. یادم است از دقیقه ۲۰ شعار بر ضد پرسپولیس و غمخوار شعار میدادند. دوست داشتند آقای پروین برگردد. اعتقاد داشتند آقای پروین را به ناحق کنار گذاشته اند. عده دیگر هم پرسپولیسی بودند و هرکسی به پرسپولیس میآمد طرفدارش بودند. آن سال سال بدی بود و چند دعوا در تیم شد.
چه کسانی با پروین خوب بودند و چه کسانی باند ضد پروین بودند؟
اینطور نبود. علی پروین سال قبل در پرسپولیس، با پرسپولیس بد نتیجه نگرفته بود. عده ای میگفتند وقتی مربی خوب نتیجه گرفته است را چرا کنار گذاشته اند؟ ما با سپاهان اول شده بودیم و آنها با پرسپولیس دوم شده بودند. خیلی هم آن زمان محبوب بود. طبیعی بود که این اتفاق بیافتد. در تیم ما که خیلی دعوا بود و خیلی از بازیکنها باهم و لیدرها باهم جنگ و جدال داشتند. لیدرها دو تکه شده بودند. حتی یادم است در ایران تایر که تمرین میکردیم، دیوار شکسته ای داشت و فردی آمده بود و آجر دستش گرفته بود و داشت فحش میداد که با آجر میزنمتان. آن زمان پدرم سرپرست تیم بود و عکسش را روی روزنامه ای انداخته بود که وقتی پدرم رفته بود با او صحبت کند، یک چک در گوشش زد و او از دیوار به پایین پرت شد. میتوانست سال خوبی باشد و سال بسیار بدی شد. دلیل این اتفاقات هم فقط بگوویچ بود. این مربی، توان مدیریت پرسپولیس را به هیچ عنوان نداشت. اگر تیم را به خوبی درست میکرد... انقدر در تیم بین بازیکنها و بین لیدرها دعوا بود که فاجعه بود. چنین چیزی تا به حال ندیده ام. خودش یک بار با دارکو – کمک داور – سر تمرین بزن بزن داشتند. جوری شد که اگر کسی سر تمرین دعوا نمیکرد، روزش روز نمیشد. طبیعی است که آن تیم متلاشی شد. بگوویچ آن تیم را متلاشی کرد. علی دایی، افشین پیروانی، حمید استیلی، مهرداد میناوند، کریم باقری بود. ۵ تا کاپیتان تیم ملی فقط داشتیم. جدا از این که حامد کاویان پور از امارات برگشته بود و جواد را به عنوان پدیده لیگ گرفته بودند. پژمان جمشیدی بود و علی امامی فر از شارلوا آمده بود. یحیی گل محمدی بود. شش کاپیتان تیم ملی داشتیم. ساشا را بازی میداد ولی فرشید کریمی و محمدی را ذخیره ساشا میگذاشت. آنها خوب کار میکردند ولی باز هم ساشا ایلیچ را بازی میداد. آنها هم قاطی میکردند که او از فاصله هشتاد کیلومتری گل میخورد. چرا او را بازی میدهید؟ یک داستان دیگری که در تیم درست کرده بود و بزرگترین لطمه را به تیم ما میزد، این بود که بازیکن ذخیره و فیکس را از هم جدا میکرد. اگر جمعه بازی داشتیم، شنبه ذخیرهها را این طرف میگذاشت و آن طرفی یحیی و علی دایی بودند، مشخص است که فیکسها بودند. از شنبه جنگی در تیم درست میکرد تا روز جمعه که بازی داشتیم. اینها باعث شد که در تیم دعوا راه بیافتد و مدیریت کامل از دستش برود. وگرنه خیلی راحت میتوانست تیم را قهرمان لیگ برتر کند. اگر مربی با فهم و کمالات و دیسیپلین بود و میتوانست مدیریت کند، میتوانست تیم را قهرمان کند. سایت فورتوتو، بین ۳۰۰ مربی برتر دنیا، لیست داده بود. سال ۲۰۲۰ بود. رنونس میشل را دوم گذاشته بود که پایه گذار و مبدع توتال فوتبال بود. آیگو ساچی،های پرس یا فوتبال مالکانه را آورده بود و سوم بود. ولی الکس فرگوسن که یک مربی مدیریت گرا بود را اول گذاشته بود. در بحث این که یک مربی میخواهد موفق باشد، اول باید بتواند مدیریت کند. حرف اول را مدیریت میزند. ایشان نتوانست و همه چیز آن سال به هم ریخت.
شما از بچگی با علی پروین به واسطه پدر در ارتباط بودید.
ارتباط پیشکسوتهای دهه پنجاه پرسپولیس باهم خیلی خوب بود. چون آنها یک همایون بهزادی داشتند که همه قبولش داشتند و حرفش را گوش میدادند. از اول، فونداسیون پرسپولیس اینطوری بود. یک نفر را همه قبول داشتند. ارتباط در بین پیشکسوتهای پرسپولیس قوی بود. به خاطر این که از دهه شصت، علی آقا و محمود خوردبین در پرسپولیس بودند، کمتر میرسیدند در پیشکسوتها با این جمع باشند و بازی میکردند. ولی باز هم کمابیش بودند. ارتباط من با علی آقا زمانی که بگوویچ رفت شکل گرفت. سال بعدش قرارداد نداشتم. شش ماهه قرارداد داشتم که به دفترش در توانیر رفتم. آن جا علی آقا با من یک قرارداد سه ساله امضا کرد.
بعد هم که راینر زوبل آمد.
به آن جا رفتم و یک گل و شیرینی هم گرفتم و به من گفت برای تمرین به کارگران بیا. زوبل سر تمرین آمد. سر یک سری بازیکنها با او خوب بودند. ولی حداقل ۷۰ درصد بازیکنها با او نتوانسته بودند ارتباط بگیرند. به خاطر آن داستانهایی بود که زوبل با علی پروین داشت و بچهها علی آقا را دوست داشتند. حتی با حمید استیلی برایش مشکل پیش آمد. درمورد حمید خان، این یک عرف و یک کار درست است که بازیکنان جوان را نگه میداشت و با آنها اضافه کار میکرد. در حدی که او سانتر کند و آن یکی سر بزند. اگر من دفاع راست بودم، میگفت برو سانتر کن. اگر کسی مهاجم بود، مثلا به مهرداد اولادی میگفت سر بزن. اصلا چیز بدی نبود. داشت به تیم خدمت میکرد. ولی او – زوبل - میگفت در کار من دخالت میکند و سر این با حمید استیلی بد بود. ناخوداگاه این داستانها پیش آمد و خیلی از بچهها نتوانستن با او ارتباط خوبی بگیرند. تیم در کل نتیجه بدی نگرفت و سوم شد. البته اگر ما ذوب آهن را میزدیم، شانس قهرمانی هم در آن سال داشتیم. ولی اخلاقهای عجیبی داشت. با خیلی از بچهها رفیق نبود. اخلاق خاصی داشت. یادم است حتی بهروز رهبری فرد، در طول فصل که با او کار میکردند علیهش مصاحبه میکردند. در نتیجه با آن داستان مصادف شد. حتی با پرویز کماسی هم به مشکل خورد.
آن سال اصلا بازی کردید؟
یک بازی با اشتورمگراتس اتریش بود که در کیش گذاشته بودند. آن را بازی کردم. ولی هر جور سر تمرین کار میکردم اصلا برایش مهم نبود. حتی یک فحش نژاد پرستانه دارند که این را به من گفت.
چون با علی پروین رابطه بهتری داشتید، تصورش این بود که آنها را بازی ندهد؟
نمی دانم. ولی آدم خاصی بود. سر تمرین با او حال نمیکردیم. شاید چند بازیکن بگویند که خوب بوده است. ولی حداقل ۸۰ درصد تیم از او متنفر بودند.
آن زمان چیزی وجود داشت که میگفتند آرش فرضی ترجمههای غلط انجام میدهد.
این وجود داشت. نمیدانم او را آرش آورده بود یا نه. در هر صورت از ب بسم الله باهم مشکل داشتند. مثلا مصاحبه اش در نود وجود دارد که درباره علی آقا بد میگفت و آرش برعکس آن را میگفت. میگفت من مدیون علی آقا هستم و او دارد مانند یک پدر، بزرگی میکند. مثلا یک سامبو چوچی آورده بود. اردوی ما در ترکیه بود. گفتند یک بازیکن از بوندس لیگا دارد میآید. اصلا غوغاست. یعنی اگر بیاید میترکاند. همیشه تصور ما از مهاجم، یک بازیکن ۱۹۰ و دیو دو سر و بدن دار بود. یادم است هتل ما جوری بود که پله میخورد و از بالا میشد لابی را نگاه کرد. از بالا دیدم آمد. با بافت آفریقایی بود. به حامد کاویانپور گفتم یک سیاه پوست بی نظیر آمده است. دو متر قد دارد. از دور میدیدم و فکر میکردم برای خود چیزی است. دیدم هرچه دارد جلوتر میآید، کوچک تر میشود. گفتم او را از کجا پیدا کردید؟ آخرسر دیدید چه داستانهایی برایش رخ داد. یک مدت اصلا نبود. اول گفتند دندان درد دارد. این چه دندان دردی است که یک ماه نیست؟ اگر دندان را جراحی میکردید، پسفردا باید سر کار میآمدید. بعد فهمیدیم داستان داشته و او را گرفته اند. داستانهای منکراتی برایش پیش آمده بود. یک دفاع وسط به نام ایلیا آورده بودند. اصلا چه بود؟ روی کف پا میدوید. او را بازی میداد. اگر دفاع وسط این باشد، باید بازی سازی روی زمینش عالی باشد و خشن باشد و فیزیکی باشد و مانند ژول کونده بارسا یا کوبارسی باشد. اگر قدش کوتاه باشد باید در این مایهها باشد. ولی او نه سرعت و نه چرخش داشت و نه سر میزد. فقط زیرش میزد. بعد او را بازی میداد. این باعث میشد که ما بگوییم یعنی چه؟ مگر میشود که اینها را بازی دهید؟ اینها باعث شده بود که به تیم ضربه بخورد. خود علی آقا از این دو خارجی راضی نبود. خصوصا از چوچی و این باعث شد آن سال علی رغم این که تیم میتوانست به خوبی نتیجه بگیرد، این اتفاق نیافتد و سوم شویم.
سال بعد علی پروین کار را دست گرفت و ...
و من بازی کردم.
هفته اول جلوی فجر سپاسی یک پاس گل دادی.
اول یک جام چهار جانبه به نام جام اتحادیه گذاشتند. استقلال هم فکر میکنم بود ولی با ما بازی نمیکرد. ما با دو تیم شهید قندی و پاس بازی کردیم. اولین بازی با پاس بود که خیلی خوب بازی کردم. نمیخواهم از خودم تعریف کنم. بدنم خیلی فنر بود. از آن به بعد بود که بازی کردم و جلوی فجر سپاسی، آن پاس گل دقیقه ۹۶ را دادم. قبل از آن هم دو سانتر کردم. ولی دقیقه ۹۶ بود که خدابیامرز، علی انصاریان با سر به گل زد. آن جا علی آقا به من بازی داد. هیچ وقت یادم نمیرود که قبل از بازی در هتل بودیم و میخواستیم سوار اتوبوس بشویم. فردی پیش علی آقا نشسته بود و شیرازی بود. گفت آقای آشتیانی خیلی سرش پایین است. فکر میکردم میخواست بگوید خیلی بچه مودبی است. نگو میخواسته من را پیش علی آقا بجود. اما خدا وقتی بخواهد، این میشود. حتی وقتی گرم هم میکردم، پایم خیلی سنگین بود. احساس میکردم وزنه به پاهایم وصل است. تیم دو یک عقب بود و جوان هم بودیم. وقتی وارد میشوید، انتظار میرود کار در بیاورید. جلوی من هم هاشم بیک زاده و غلامرضایی بودند. خواست خدا بود که آخرین ثانیه که توپ داشت بیرون میرفت را لب خط کنترل کنم و سانتر کردم که این اتفاق بیافتد. ولی بعدش حتی جلوی شموشک هم که بازی کردیم، دو خارجی داشتیم که برای پاناما بودند.
آنها هم داستانهای عجیبی داشتند.
یک کنترل سینه در شش قدم کردند. اگر به دیوار میزدید، دیوار رویش نمیشد توپ را برگرداند. به او خورد و بیست متر جلوتر افتاد و حریفدر گل کرد. بعد آنها را دفاع وسط آورده بودند. چیز عجیبی بود. هیچ کس باورش نمیشد که به شموشک نوشهر ببازیم. آن روز در یک پنالتی مچ من شکست. ولی توپ را کنترل کردم و به شش قدم آوردم. دفاع چپشان زد و پایم شکست. هنوز جای شکستگی آن هست. ولی آقای ترکی خطا نگرفت و حتی یک بازیکن ما را اخراج کرد. چون بچهها سرش ریختند و اعتراض کردند. یک کارت قرمز داد و تیم را ده نفره کرد. اما صد درصد پنالتی بود. همه چیز از آن پاناماییها شروع شد که آن روز نتیجه نگیریم.
کلا چرا آن تیم نتیجه نگرفت؟
آن سال خیلی سال بدی بود. عجیب بود. اولا آن سال خیلی بد شانس بودیم و موقعیت ایجاد میکردیم و گل نمیشد. ثانیا وقتی در پرسپولیس یا استقلال هستید، هرچقدر مهره داشته باشید و یکی دو بازی اول را خوب نتیجه نگیرید، کار در میرود. استقلال فصل قبل را ببینید که خوب مهره داشتند. ولی کار از دست مربی در میرود. هوادارها در این تیمها نمیتوانند قبول کنند مساوی کنید. بیرون از خانه شما هم نمیتوانند قبول کنند، چه برسد به این که در خانه ببازید. همه این اتفاقات افتاد و مصادف با سالی شد که اصلا باشگاه به بچهها پول نداد. یادم است بچهها خیلی ناراحت بودند و حتی اعتصاب کردند که پول هایشان را بگیرند. حتی چند بار هم علی آقا گفت به خاطر هوادارها یا یک بار به خاطر من و یک بار به خاطر آن و من بمیرم و تو بمیری در زمین برویم و تمرین کنیم. پول نمیدادند. مانند الان نبود که ۵۰ اسپانسر داشته باشد. این تیم را به هم زد. فکر میکنم تیم دست وزارت ورزش بود که پول هم نمیدادند. یادم است یک روز بچهها جمع شدند و گفتند هرکدام از بچهها پول ندارد، از بچههایی که پول دارند قرض بگیرد. یادم است آن زمان داوود سیدعباسی ۵ میلیون تومان به من پول قرض داد که مانند ۲۰۰ میلیون تومان الان باشد. میخواستم ماشین بخرم. این پولی را شاید هواداران در جریان نباشند. همین تیم الان پرسپولیس اگر یک ذره پولشان دیر میشود، غوغا میکنند. با این که ۲۰ تا اسپانسر دارند. از لحاظ این پولی که میگیرند، در حد یک تیم سری آ ایتالیا است. یک صدم درصد اگر روز پرداختشان دیر شود، غوغا به پا میکنند. بازیکنی هست که شاید ۵ میلیارد هم نیارزد ولی ۴۰ میلیارد با او قرارداد میبندند. این مسائل بی پولی هم خیلی به تیم لطمه زد و مدیرعامل هم عوض شد و آقای انصاری فرد آمد.
با علی پروین هم رابطه خوبی نداشت.
اصلا رابطه خوبی نداشت.
بعد رفتند و آری هان آمد. آری هان چطور بود؟
خیلی خوب بود. یک مربی فوق حرفه ای بود. کارش را خیلی خوب بلد بود. کاپیتان تیم ملی هلند بود. یک بار برایم تعریف کرد که به من میگفتند یاغی. با کرایف در افتاده بود که میگفت گادفادر فوتبال هلند است و نمیگذارد در اروپا کار کنم. آری هان از بوندس لیگا آمده بود. یک دستیار به نام یونگ هم داشت که دو متر قدش بود. ما اصلا خنده یونگ را ندیده بودیم.
ولی مربی خوبی بود.
بله – یک مربی گلرها هم آورده بود که خیلی خوب بود. اسمش یادم نیست. ولی بلژیکی بود و روی بدنش جای دو سه تا تیر بود. میگفت در دیسکو با یک زن رقصیده ام و شوهرش دو گلوله به من زده بود. یک مربی بدنساز هم – نیکول – با خودش آورده بود. هم فیزیوتراپ بود و هم بدنساز بود. خودش وقتی با ما میدوید، پوستمان را میکند. خودش از همه فنر تر بود. آن سال آری هان آمد. دو خارجی را هم آورد که نمیدانم آری هان آورد یا نه. یکی ساها بود که خوب بود. یک رافائل و یک الونگ هم داشتیم. ساها و الونگ را کنار بگذاریم. روز اول تا پنجم تمرین گفتیم رافائل چرا اینجوری است؟ دو نفر را میخواهیم که او را هل بدهند و جلو برود. اصلا جان نداشت حرکت کند. این را بگویم که همین الان وقتی میخواهند اوریه را به پرسپولیس بیاورند، در فضای مجازی در مورد عضلاتش حرف میزنند. بازیکنهای آفریقایی همه همینطور هستند. ۸۰ سالشان هم باشد و عصا هم در دستش باشد، عضله دارند. به اینها نباید توجه کنید. باید به فوتبال توجه کنید. او هم همینطور بود. عضلاتش مانند جوانیهای تایسون بود. ولی نمیتوانست راه برود.
برای همین هم ۶ امتیاز از پرسپولیس کم شد.
اصلا هپاتیت داشت. این را بعدا فهمیدیم. نمیدانستیم اینها را از کجا میآورند.
ولی الونگ خیلی خوب بود.
هم اتاقی بودیم.
در جریان هستید که چند وقت پیش فوت کرد. در ارتباط نبودید؟
بعد از این که به استقلال رفت ارتباط نداشتیم. مقداری خرافاتی بود. خیلی اعتقادی بود. یادم است دو بازی با او هم اتاقی بودم. همه اش یک کتاب دعا دستش بود. فکر میکنم انجیل بود که همه اش میخواند. خیلی اعتقاد داشت. فوتبالیست خوبی بود. کار عجیبی که میکرد این بود که روز بازی اصلا هیچ غذایی نمیخورد. فقط آب میخورد. ما پنج پرس ماکارونی میخوردیم ولی او فقط آب میخورد. رباط صلیبی او که پاره شد، یک جادوگر به او گفته بود که دیوانه ای میخواهی پایت را عمل کنی؟ ما خودمان با جادو رباطت را میچسبانیم. نشده بود و آخر سر مجبور شد عمل کند. بازیکن خوبی بود. فوتبالیستی در خدمت تیم بود.
در آن بازی فجر سپاسی برگشت که چهارتا خوردید...
بازی نکردم. روی نیمکت بودم.
در رختکن و شعارها...فضای رختکن چطور بود؟
خیلی ناراحت کننده بود. هیچ کسی صحبت نمیکرد. همه ناراحت بودند. علی آقا خیلی ناراحت بود. چشم هایش کاسه خون شده بود که بعد گفت از فوتبال خداحافظی میکنم.
از آن رختکنهای علی پروینی که همیشه بحثش بود شما ندیدید؟
یک بار با فولاد در آبادان بازی داشتیم. یک هیچ عقب بودیم. وسط نیمه خیلی قاطی بود. اصلا کاریزمایش این بود. بهترین مربی را انتخاب کردند که مدیریتش نامبروان بوده است. از لحاظ مدیریتی قوی بود. از لحاظ تاکتیکی بیشتر دست ناصر ابراهیمی میداد تا کارهای تاکتیکی را انجام دهد. ولی از نظر مدیریتی خوب میتوانست مدیریت کند.
آن سال به یک نفر خیلی گیر میداد.
به مهرزاد خیلی گیر میداد. او را دفاع چپ میگذاشت که پستش نبود. مهرزاد پشت مهاجم بود. نمیتوانست دفاع چپ بازی کند. سختش بود. برخی از بازیکنها هرچقدر عقب تر بازی کنند بهتر بازی میکنند و برخی دیگر برعکس هستند. همه اینجوری نیستند. ولی اگر یک یک دفاع راست را نوک حمله بگذارید شاید کارایی نداشته باشد. برخی هم مانند علی نیکبخت میتوانست. دفاع چپ بود و مهاجم شد و عالی کار کرد. ولی مهرزاد از آنهایی بود که باید سمت جلو بازی کند.
آری هان که آمد شکوفا شد
بله پستش را عوض کرد. خود آری هان هم چند نفر را اخراج کرد. قبل از دربی به کردان رفتیم و چند نفر از بچهها را اخراج کرد. علی انصاریان هم حتی گفت آفساید پر میکنیم. سر بازی با سپاهان که دو هیچ باختیم، میگفت عقب آفسایدها را پر میکنیم... رحم و مروت نداشت. قضیه حامد سر پول بود. آقا حامد به خاطر بچهها گفت که پول بچهها را بدهید. دم عید است. سر مسئله انضباطی بود نه بحث فنی. چون کاپیتان تیم بود، به خاطر بچهها این کار را کرد. اگر آقا کریم کاپیتان بود، حامد هم کاپیتان دوم و سوم تیم بود. بچهها را جمع کرد که بگوید پول بچهها را بدهید که برای خودش بد شد. ولی چند نفر را از تیم اخراج کرد.
آن سال یک بازی خیلی جالب با بایرن مونیخ انجام دادید. از آن بازی بگویید. پرسپولیس در آن بازی خوب بازی کرد.
هنوز آری هان نیامده بود. یادم است بازی با بایرن مونیخ داشتیم. هوا خیلی سرد بود. دفاعی هم آمده بود که کروات بود. او را میخواستند و او هم آمده بود تست دهد. آن بنده خدا از روی نیمکت دهانش باز مانده بود که بازی دوستانه آنها با بایرن مونیخ است پس چه لیگی دارند. نمیدانست داستان چیست. قبل بازی، علی آقا مقداری درمرود تیم بایرن مونیخ صحبت کرد. البته آنالیز نکرد که چطور هستند. بایرنیها صبح از دوبی آمدند و یک راست به استادیوم آزادی آمدند و آن جا آنها را دیدیم. میشاییل بالاک و الیور کان بودند. روز خداحافظی احمدرضا عابدزاده بود. فیلیپ لام و سانیول بود. بایرنی که علی کریمی آمده بود و مردم توجهشان روی آن جلب شده بود. چون یک ایرانی در بایرن بازی میکند. قبلش هم علی دایی بازی میکرد فکر میکنم تقریبا ده بازیکن تیم ملی داشتند. اگر سانیول و لیزارازو را حساب کنید، راحت ده بازیکن تیم ملی داشتند. ماکای و پیزارو بود که در پرو فیکس بازی میکرد. یک بازیکن دیگر داشتند که فکر میکنم برای پرو بود. گررو بود. ثانیه اول بالاک را که دیدم و کنارش ایستادم دو متر قدش بود. فیلیپ لام را که دیدم از من کوچکتر بود. بین فیلیپ لام و بالاک، همیشه در ذهن من، نکته الهام بخش است. از لحاظ قواره میگویم که اتفاقی بعدا بین فیلیپ لام و بالاک افتاد که یواخیم لو مجبور میشد که یکی از آنها را انتخاب کند و به جام جهانی ببرد. هردو میگفتند در صورتی میآییم که بازوبند کاپیتانی داشته باشیم. در نهایت فیلیپ لام را انتخاب کرد. روز بزرگ و شایسته ای برای فوتبال ایران و پرسپولیس بود که فکر میکنم دقیقه هشتاد یا ۷۸ بود که با داوود سیدعباسی عوض شدم و به لیزارازو خوردم. خیلی او را دوست داشتم و بازیکنی بود که واقعا دوستش داشتم. در پست خودم بود و فوتبالیست قوی ای هم بود. آن طرف هم پیزارو به لب خط میچسبید که از آن جا توپ بگیرد. عکسهایی که با بایرن مونیخ دارم، بیشتر بحث کانتکتم با پیزارو است. بیشتر با پیزارو برخورد داشتم. موقعیت هم داشتیم و بعد از بازی هم آنها سریع برگشتند دوبی و از ان جا به آلمان رفتند. بعد از بازی همه بچهها به دنبال این بودند که لباسشان را عوض کنند. معمولا اولین بازیکنی که میبینید، به او میگویید. پیراهنم را بیرون آوردم که با لیزارازو عوض کنم که به من یک کلمه انگلیسی رایج را گفت که فحش بود. هوا هم خیلی سرد بود. این را گفت و رفت. به ویلی سانیول خوردم که او دیگر فحش فارسی اش را داد. هوا خیلی سرد بود. باستین شواناشتایگر دید که دارم یخ میزنم، پیراهنش را درآورد و تنم کرد و گفت پسرم این را بپوش که نجات پیدا کنی. اگر اینطور ادامه پیدا کند به رختکن نمیرسی. من هم پیراهنم را به او دادم که دیدم اصلا نگاه نکرد و کنارش گذاشت و خودم پیراهنم را برداشتم. گفتم این پیراهم به درد خودم بیشتر میخورد. باستین شواناشتایگر خیلی پسر خوبی است. جا دارد از جوانمردی اش همه جا تعریف کنم!
آخر فصل هم که از پرسپولیس رفتید.
قبل از این که به آخر فصل برسیم، نکته ای هم درمورد دیسیپلین آری هان بگویم. زمان قبل از آری هان به رستورانی میرفتیم که دوست آقای پروین بود. الان هم فکر میکنم بسته شده است. طرف ولیعصر و بعد از پارک وی دست راست بود. شب قبل از بازی آن جا میرفتیم و هرکسی هرچه دوست داشت میخورد. اولین کاری که آری هان کرد گفت از این خبرها نیست. هرچه ما میگوییم باید بخورید. خیلی اعتقاد داشت که شب قبل از بازی باید پروتئین بخورید. خارجیها معمولا استیک ول دان میخوردن که چاقو که میزنید خون بیرون میزد. ما ایرانیها نمیتوانیم آن طور بخوریم. خیلی از بچهها نمیتوانستند. ولی شوخی نداشت. یکی از بچهها نخورده بود و شب برگر با سیب زمینی سرخ کرده سفارش داده بود. از اتاق به او گفته بودند و اخراجش کرده بود.
چه کسی بود؟
نمی توانم بگویم. گفت فلانی این کار را کرده است و تعارف ندارم. خداحافظ. نظم و انضباطش با این که نیمی از بچهها را کنار گذاشت، باعث شد که با آری هان به فینال جام حذفی برویم. آن سال اگر فینال جام حذفی برگزار میشد قهرمان میشدیم. به ابومسلم سه تا در مشهد زدیم. حتی یک توپ هم جلوی خودم افتاد و میتوانستم بزنم. در ضد حمله میتوانستیم چهار تا بزنیم. ولی مصادف با جام جهانی شد و اتفاق مسخره و از آن تصمیم گیریهای مصلحت اندیشانه بود که فینال را گذاشتند بعد از جام جهانی گذاشتند. به اصفحان رفتند که دیگر آن جا نبودم و تیم عوض شد. اگر همان سال برگزار میکردند قهرمان جام حذفی میشدیم. خیلی متحد بودیم و تیم خیلی انسجام داشت. حتی اگر ۱۴ تا بودیم واقعا انسجام داشتیم. مانند برانکو که میگفتند هیچ یاری نداشت. یا آدم همتی که بنگاه دارد املاکی را بازی میداد ولی میبردند، به خاطر انسجام تیمی بود. آن تیم هم خیلی منسجم بود و بچهها باهم خیلی رفیق شده بودند. ولی متاسفانه تصمیم نا حسابی باعث شد که این اتفاق بیافتد. بعد از آن هم زمزمه اش رسید که میخواهیم و نمیخواهیم. قرارداد داشتم. به آقای انصاری فرد گفتم. من را روی هوا نگه داشته بود. میگفت حالا برو سر تمرین و ببین دنیزلی چه میگوید. البته اشتباه خودم بود. قرارداد داشتم و باید سر تمرین میرفتم و کاری به هیچ کسی نداشتم. خدابیامرز مهندس مانوسی فر گفت اشتباه نکن و برو . دو سال هم {از قراردادم} مانده بود. گفت برو سر تمرین و بگو که من را بگذارید غیر از تیم بدوم. ولی بازیکن بودم و نمیتوانستند از لیست در بیاورند. اشتباه کردم و بعد گفتند آدمیرا واکر اتریش تو را میخواهد. پاسپورتم را اورد و برایم ویزای شینگن گرفته بودند که قرضی به آن باشگاه بروم. فکر میکنم آن تیم در دست آقای خشایار محسنی بود. من هم کارهایم تمام شده بود و آماده رفتن بودم. فردی از اتریش به من زنگ زد، ایرانی بود، گفت یک بند قرارداد دارید که هر باخت چقدر از قراردادت کم میشود. پیش خودم حساب کردم که اگر یک تیم معمولی ۵-۶ باخت داشته باشد، فکر میکنم باید به تهران زنگ بزنم و بگویم دو تا فرض خانه را بفروشند تا پول قراردادم را بدهند. آن جا منصرف شدم و به خاطر قانون چهار بازیکن در لیگ برتر نمیتوانند انتقال پیدا کنند، به تیم هما رفتم. تیم خوبی هم بود و بازیکنان زیادی داشت. محمد قاضی، علی جانملکی و بهزاد غلامپور بود. فرشاد قدیری بود و مرتضی ایزدی قبلش سایپا بازی میکرد. رضا آقا محمدی بود که برای راه آهن بود. ناصر ارضی بود. قاسم دهنوی بود. تیم خوبی بود. حیف شد. آن سال میتوانست به لیگ برتر بیاید.
این مسیر تا کنار رفتن فوتبال چطور بود؟
به داماش رفتم. آن سال، حاجی عابدینی، داماش را راه انداخته بود و واقعا از همان ابتدا دیدیم لباسها و گرمکن آدیداس و امکانات خوبی بود. بحث قرارداد هم خوب بود. متاسفانه رباط صلیبی ام پاره شد. آمدم یک توپ را سانتر کنم. در سرعت که سانتر میکنید، توپهای سختی که سانتر میکنید و پیچ داشته باشد، معمولا میگویند خود را رها کن و پایت را سفت نگه ندار. من خودم را رها نکردم و وقتی توپ را ارسال کردم، دیدم جای زانویم کامل عوض شده است. کشکک به سمت دیگری رفته بود. فشاری که روی زانویم آورده بود درشت نی پایم را هم شکسته بود. غضروف پایم کنده شده بود و مینیسک پایم پاره شده بود. یک مفصلم هم آسیب شدید دیده بود. بعد از آن عمل کردم. حاجی عابدینی به من گفت در داماش لیگ دو بازی کنم که بازی سبک تر باشد و بتوانم برگردم. حرفش بی راه نبود. میگفت نیاز داری که بتوانی خوب برگردی. آن جا بازیها سبک تر است و راحت تر میتوانم برگردم. اشتباهی که انجام دادم، خیلی عجله داشتم. الان تایمش نه ماه شده است. زودتر از نه ماه نباید برگشت. زمان ما میگفتند شش الی هفت ماه میتوانم برگردم. میگفتند ساموئل اتوو شش ماهه برگشته است. من این اشتباه را کردم و به محض این که در زمین آمدم، با وجود توان بخشیهایی که انجام داده بودم، وقتی آمدم کنترل و چرخش کنم، یک بار دیگر همان پا دوباره {آسیب دید}. خیلی سخت شد و سال بعدش به تیم کاوه رفتم که متعلق به بنیاد مستضعفان بود. تازه لیگ یک شده بود و آقای فرهاد کاظمی و جواد زرینچه مربیان آن بودند. به آن جا آمدم و بعد از مدتی، یک بازیکن روی پای چپم افتاد و مجبور شدم پای چپم را عمل کنم. تحمل نداشتم. خیلی سخت شده بود. خیلیها هستند که دو پا عمل میکنند. مثلا امیرحسین حسین زاده و حسین کنعانی خوب برگشتند. برای من را نمیدانم.
الان پیشرفت پزشکی و عملها هم شاید باشد.
بله – پای چپ من بهتر از پای راستم است که عمل کردم. دو برابر بهتر است.
خیلیها شما را با محمد پروین مقایسه میکنند. هم به خاطر عقبه ای که از خانواده داشتید و هم به این خاطر که هیچ کدام به حق خود نرسیدید.
محمد هم فوتبالیست خیلی قوی بود. کسانی که با او بازی کرده اند میدانند چقدر فوتبالیست قوی بود. مقایسه ای که میتوانم بکنم، از این لحاظ پدر من و او فوتبالیست بوده اند درست است. پدر من بازیکن بزرگی بود. معلم و استاد دانشگاه هم بود. از نظر شرایط زندگی، زندگی نرمالی داشتیم. خیلی سطح بالا نبود. یک زندگی نرمال با پدری بود که با این که بهترین بازیکن جام ملتهای آسیا شد. ولی از نظر مالی، حقوق استادی میگرفت. محمد پروین از نظر سطح خانوادگی وضعش خیلی بهتر از ما بود.
در دوران فوتبال، پدرتان چطور بود؟ از نظر مشورت دادن و کلا نظرشان درمورد فوتبال بازی کردن شما چه بود؟
راضی بود. ولی این که مشورت بدهد و بگوید به چه تیمی بروم، اینطور نبود. اگر این کار را میکرد و میگفت پرسپولیس بمان، میتوانستم هر طوری هست بمانم. ولی از نظر تکنیکی، میگفت که چطور توپ بگیرم و کجا بایستم. خیلی با من صحبت میکرد. حتی سر بازی هایم اصلا نمیآمد. یک تیم هم داشتم که از دسته دو به دسته یک آمدم، حتی زمانی که مربی شده بودم و به او گفتم بیا، گفت حوصله داری؟ حتی آن را هم نیامد.
بعدش هم پایان فوتبال و شروع دوره مربیگری و مدرک مدرس AFC بود.
بله – مدرک را گرفتم و یادم است که مقداری دلار در خانه داشتم و آن را فروختم تا پول کلاس مربیگری خود را بدهم. تازه ازدواج کرده بودم . وضعیت مالی خوبی نداشتم. هر چه پول داشتم مغازه در گیشا گرفته بودم .حتی ماشین خود را فروخته بودم. اول زندگی ام خیلی سخت بود. در یک خانه ۴۰-۵۰ متری با خانمم زندگی میکردم. مقداری دلار داشتم و فروختم تا پول کلاس سی را بدهم. مدرک سی را گرفتم و آقای کلهر گفت به آکادمی راه آهن – که آن زمان سورینت شده بود و بابک زنجانی آمده بود – بیا. آن جا به بچههای نونهالانمان پاداش ۶۰۰-۷۰۰ تومان میدادیم. این مبلغ در سال ۹۱ شاید ۶-۷ میلیون الان بود. تصاعدی پاداش میدادند. در رده نونهالان حقوق خوبی میگرفتند. آن جا مقداری زندگی ام تکان خورد. هم از فوتبال پول گرفتم و هم در تیمهای کارگری هم کار میکردم و مربیگری میکردم. دست و بالم آن جا باز شد. سال دوم راه آهن بود که B را گرفتم. مدرسه فوتبال زدم و بیشتر دستم باز شد. بعد از آن A را گرفتم و پارسال تقریبا یک سال و نیم پیش، در یک دوره مدرسی شرکت کردم که ۴۰ نفر بودیم. دو تا یک ماه بود. از این ۴۰ نفر، کلا ۱۴-۱۵ نفر ماندند که جزو ۴-۵ نفری بودم که قبول شدم و مدرس AFC هستم.
به جز شما دیگر چه کسانی هستند؟
ابراهیم شکوری و علی امامی فر.
شما علاقه ای هم به تلویزیون و رادیو دارید. در حد این که دعوت شوید یا دوست دارید کار ثابتی داشته باشید؟
زمان کرونا اتفاقی افتاد که همه بیکار شده بودند. در رادیو و برنامه فوتبال سرزمین من، پیشنهادی به من شد که فلسفه مربیان خارجی را برای رادیو تحلیل کنم. خیلی اتفاق مثبتی در زندگی من بود. انگار همین که گفتم در نیروی زمینی شکوفا شدم، در دوره کرونا هم شکوفا شدم. باعث شد که هم کتاب بیشتری بخوانم و هم به دنبال مطالب بروم و هم این که هر فوتبالی را چندین و چند بار نگاه میکردم. آن زمان کسی نمیدانست گگن پرسینگ یورگن کلوپ چیست. درباره اش تحقیق کردم و حتی یک کتاب درموردش نوشتم ککه چیست و چطور است و فلسفه اش چیست. بین گواردیولا و یورگن کلوپ چه تفاوتی است؟ هر دو به دنبال فوتبال تهاجمی هستند، ولی گواردیولا میگوید هرچقدر توپ را در اختیار داشته باشیم و بتوانیم حتی در عرض، پاسهای بیشتری رد و بدل کنیم، باعث میشود تیم حریف را خسته و پخش کنیم. یورگن کلوپ میگوید هروقت توپ را گرفتیم باید عمودی حرکت کنیم و سریع بگیریم و سریع سر جای خود برگردیم. یعنی هر جای زمین که توپ را از دست دادید، به سرعت آن را پس بگیریم. این در لحظات فوتبال است. تاکتیکهای فوتبال روی لحظات فوتبال است. زمانی که مالکیت توپ را در اختیار دارید. مربی در طول هفته روی تیم کار میکند. اما لحظه ای هست که مالکیت توپ را در اختیار ندارید. تیم باید دفاعی کار کند. لحظه ای به نام انتقال است که دو بخش دارد. زمانی که توپ را در اختیار داشتم و توپ را از دست داشتم و زمانی که توپ را از دست داده ام و باز آن را گرفته ام که ضد حمله میزنم . زمانی که توپ را در اختیار داشته ام و از دست داده ام میشود گگن پرس. همان جا باید انجامش دهم. این یکی از لحظات فوتبال است که یورگن کلوپ خیلی روی آن برنامه داشت و خیلی هم موفق شد و خیلی از تیمها از جمله در لیگ ما روی آن برنامه دارند. دو لحظه دیگر هم برای ضربات ایستگاهی منفی و ضربات ایستگاهی مثبت اضافه شده است. آخرین لحظه ای که اضافه شده، لحظه توپهای سرگردان در جریان مسابقه است که به آن اینکانسر و توپهای سوم میگویند. الان لحظههای فوتبال ۷ تا شده است. این باعث شد که خیلی به دنبال مطالب بروم و آن زمان برنامه رادیویی ثابت داشتیم و طبیعتا بحث پیش آمد که هم تلویزیون از من استفاده کرد و هم رادیو. دیدند که علاقه دارم و شاید آپدیت هستم و از من استفاده کردند.
بحثی که قبلا بود و دوباره مطرح شده است، صحبتهایی است که درمورد آقای بهزادی مطرح شد و پرسپولیس هم واکنش نشان داد. درموردش توضیح دهید.
اولا اسم نیاوردند. با علی، پسرش صحبت کردم و گفتم اسم نیاورد. گفت همه میدانند چه کسی را میگوید. من از پدرم تا به حال این را نشنیده ام که همایون بهزادی با کلت سر تمرین بیاید. من میتوانم مربی تیم پلیس راهور باشم و در جام حرف و مشاغل به عنوان مربی شرکت کنم. شاید امکاناتی برای من در نظر بگیرند. بالاخره مربی آنها هستم. شاید با همه آنها خوب باشم. ولی هیچ وقت نمیتوانند به من بگویند که سرهنگ پلیس هستم. درجه ندارم. شاید سال بعد اصلا نباشم. فکر میکنم ارتباط همایون بهزادی در حد فوتبالی بوده باشد. جزو آن ارگان نبوده است. مثلا میگفتند کوزه کنانی جزو چپها بوده است. ولی در هر صورت، میخواهم بگویم چیزی که بود فوتبالی بود. چیزی که درمورد همایون خان یادم است و کاپیتان پیشکسوت بود و همه اش باهم بودیم، این است که حقش نبود که آن طور شود. همایون بهزادی که اسطوره پرسپولیس بود، خیلی زندگی ساده ای داشت.
شخصیتش چطور بود؟
خیلی فرد خوبی بود. حس میکنم که واقعا دق کرد.می گویند جوری زندگی کرد که هر روز دارد میمیرد. یک بار مردن بهتر از صد بار مردن است. حقش این نیست که درموردش این مطالب گفته شود. اگر خودش بود، میگفتید و جواب میداد. الان میتوانم به هرکسی که فوت شده هر انگی بزنم. این درست نیست. دستش از دنیا کوتاه است. اگر با کلت سر تمرین میامده است، این را همان زمانی که زنده بود میگفتید. خودش جواب برایتان داشت. تا زنده هستید هزار احترام میگذارند. تا فوت شدید، قرار نیست هرکسی پشت سر شما صحبت کند. درمورد آقای افشار کاری ندارم. فوق العاده نویسنده بزرگی است. واقعا بی نظیر است. شاید ایشان هم این چیزها را شنیده است. ولی الان جای این حرفها نیست. کسی که فوت شده نباید درموردش این حرفها را زد. البته اسم نیاورده است. ولی اگر منظورش آقای بهزادی بوده است، اینطور صحبت کردن درست نیست.
در مربیگری دوست دارید به کجا برسید؟
صادقانه بگویم، اولین کاری که در مربی گری باید انجام دهم این است که ارتباطاتم را قوی کنم. بعدا میتوانم فکر کنم که به کجا میتوانم برسم. باید ارتباطاتم را قوی کنم. شاید فردی در یک سال، سی تیم عوض کند. بعد میبینید ارتباطاتش چطور است. با کسانی ارتباط دارد که آنها برایش کار انجام میدهند. من متاسفانه در این زمینه ضعیف هستم. اولین کار این است که باید ارتباطاتم را قوی کنم و بعد درمورد این فکر کنم که به کجا برسم.
با میثم بائو هم خیلی رفیق هستی. ماجرای آن مصاحبه ای که علیه علی دایی کرده بود را میدانی؟
آن مصاحبه با ما بود. در یک سایتی بود که میثم را خودم دعوت کرده بودم. آن را کات کرده بودند. میثم گفت تجربه من از علی دایی بیشتر است. منظورش را خوب نرسانده بود. میگفت علی دایی همیشه سطح بالای فوتبال را دیده است و من هم بالا و هم لیگ یک و دو و سه را دیده ام. هم بی پولی و هم با پولی را دیده ام. میگفت تجربه ام در این مسائل بیشتر است. من سقوط تیم را هم دیده ام. بد رفتاری را هم دیده ام. میگفت علی دایی این چیزها را ندیده است و فقط خوبیها را دیده است. میثم جزو کسانی است که به بزرگتر خود احترام میگذارد و برای علی آقا هم احترام قائل است. آنقدر کات زده بودند که به این صورت در آمده بود.
ایده تیمی که از ستارگان دهه ۶۰ جمع کرده اید، از کجا آمد؟
تقریبا قبل از بهار پارسال، چند نفر بیشتر نبودیم. ابی شکوری و هادی بود. همینطور یکی از دوستان عزیز ما حسین شریعتی که واقعا خیلی کمک میکند و همه کار تیم را انجام میدهد، یکی از باعث و بانیهایی که تیم جمع شد، حسین شریعتی بود. هر کاری از دستش بر بیاید از اسپانسری و همه چیز، انجام میدهد تا بچهها دور هم جمع شوند. خوشبختانه الان به جایی رسیده است که وقتی لیست میگذارند، ۳۰-۴۰ نفر حضور میزنند که میخواهند سر تمرین بیایند. بچههایی که شاید اگر تیم جمع نمیشد، آدم یادش میرفت که با این افراد هم بازی بوده است. خیلی وقت است. ۲۵-۳۰ سال از زمان فوتبال ما گذشته است. ولی حداقل هفته ای یک بار همدیگر را میبینیم. ارتباط ما خوب است. هرچه نسل قدیمی تر باشد، رفاقتها بهتر است. دهه پنجاییها برای هم جان میدهند. ما هم از نسل دهه شصت هستیم که در رفاقت برای هم جان میدهیم.
مقداری در فوتبال حال حاضر و استقلال و پرسپولیس بیاییم. یکی از حاشیههایی که الان وجود دارد و میگویند قطعی شده است، انتقال آل کثیر از پرسپولیس به استقلال است. نظر شما در این باره چیست؟
تصمیمی که عیسی آل کثیر گرفته به نظرم به خودش لطمه میزند. اگر مقداری فکر کند و آینده را برای خود پیش بینی کند که چقدر میتوانست بین هواداران پرسپولیس محبوب باشد و چقدر هواداران پرسپولیس به خاطر گلی که در دربی زده است برایش احترام قائل هستند. بالاخره این مردم، قدرشناس و وفادار هستند. وقتی یک پرسپولیسی باشید یا یک استقلالی، خیلی وقتها کار به این واسطه راه میافتد. برایتان احترام قائلند. ولی وقتی اینطور میروید، خود را از چشم دو طرف میاندازید. هواداران استقلال امروز مخالف بودند. میگویند او به ما بی احترامی کرده است. او میتوانست در تیم دیگری برود و سالهای آخرش با تیمی بازی کند و با افتخار تا زمانی که زنده است بگوید پیش کسوت این باشگاه هستم. برای پدر من مگر این اتفاق نیافتاد؟ تازه هامبورگ آلمان او را میخواست و به خاطر پرسپولیس نرفت. این یک افتخار ابدی و جاودانه برایش بود. روزی که فوت کرد، باورتان نمیشد، تا چشم میچرخاندم، هواداران استقلال و پرسپولیس آمده بودند. همان که از آن نسل امجدیه قدیم که با فوتبال عشقبازی میکردند چقدر آمده بودند. این باعث افتخار من بود. پدر من چیز خاصی ارث نگذاشت. تنها چیزی که گذاشت، یک افتخار بزرگ برای من گذاشت که هروقت اسمش میآید همه به خوبی از او یاد میکنند. این باعث غرور من است. این که میبینم هنوز جوانهای دهه هشتاد و نودی و مسنها از پدر من به نیکی یاد میکنند. من آدمی هستم که خیلی کم پیش میآید گریه کنم. ولی برخی اوقات اشک در چشمم حلقه میزند که چقدر به پدرم احترام میگذارند. به این خاطر که پدرم به آنها وفادار بود. به پرسپولیس وفادار بود. سه بازی جلوی هامبورگ انجام داد. هامبورگ به ایران آمد و یک بازی با پرسپولیس، یکی با پاس و یکی هم با تاج بازی کرد. پدرم در پرسپولیس بود و دو تای دیگر را هم کمکی رفته بود. مربی هامبورگ او را میخواست. ما نازی آباد بودیم. میگفت محله نازی آباد بسته شده بود. یکی سوییچ تاکسی اش را انداخته بود. یکی از نانوایی نان گرفته بود. چون پدرم مصاحبه کرده بود و گفته بود اگر به هامبورگ نروم، پول ندارم نان برای خانه ام بخرم. به مسخره بیست تا نان انداخته بودند. میگفت این هوادارها باعث شده اند که من نروم. الان میبینم این عزت و احترامی که برای پدرم قائل هستند، برخی اوقات اشک در چشمم حلقه میزند. طبیعتا من هم مجبورم جوری رفتار کنم که بتوانم ادامه دهنده راه او در اخلاق باشم. در فوتبال، یک فوتبالیست بزرگ بود. ولی از لحاظ اخلاق، میخواهم نشان دهم که فرزند چنین پدری هستم که تربیت درستی داشته است و همه چیز را خراب نکنم.
بحثی که هست، پکیجی بودن این داستان است. میگویند عیسی را باید بردارید تا ما فلان بازیکن را به شما بدهیم .
این را شنیده ام. اگر بدهند خوب است. گفته اند سعید سحرخیزان است. بالاخره این چیزها در فوتبال زیاد است. اگر داستان فوتبال را باز کنم، مسائل زیادی در آن هست. پکیجی بستن و این که چطور بازیکن رفته است.
زمان شما بوده است؟
خیلی کم بود. دو دلال بودند. ایجنت هم نبودند. الان فضای فوتبال عجیب است. حتی میتوانند بازیکن روبرو را بگیرند و با او ببندند یا آن سایت را تامین کنند. اصلا فاجعه است. این که فلان بازی را در بیاورند و از ده بازیکن، پنج تا به این تیم و پنج تا به آن تیم بدهند. یا این که برای بازیکنی که قرارداد ندارد، پول رضایت نامه بزنند.
مدیریت درویش را در پرسپولیس چطور میبینید؟
مدیریت او در فصل گذشته خوب نبود. قبلش نمره بدی نداشت. ولی فصل گذشته پرسپولیس هیچ جامی نگرفت. مگر هواداران پرسپولیس از مدیریت او راضی هستند؟ نه سال اخیر بدترین نتایج را گرفت و جواب نداد. فکر کنم امسال، شانس این را دارد که اگر خوب نتیجه نگیرند، سال سختی برایش باشد. به محض این که به پرسپولیس میآیید باید یادتان باشد که این تیم باید قهرمان لیگ برتر باشد. اگر مربی هستید، حرف از قهرمانی نمیزنید، امکان دارد نگویید. چون مربیها معمولا نمیگویند باید این تیم را قهرمان کنم. هوادار به حرف شما کاری ندارد که بگویید یا نگویید. این تیم باید قهرمان لیگ برتر باشد. هوادار پرسپولیس به محض این که سوت آغاز لیگ برتر زده میشود، تنها فکرش این است که این تیم باید قهرمان لیگ برتر شود. تعارف ندارد. وقتی مدیرعامل هستید، باید بهترین تیم را ببندید. بهترین تیم باید بهترین بازی انجام دهد. برخی اوقات در زمان آقای گل محمدی با این که تیم را میبردند، هواداران اعتراض میکردند که چرا اقتصادی میبریم؟ باید شش تا بزنید. این تیم شرایطش فرق میکند. تیم بزرگی است. هوادارهای زیادی دارد و شاید دو برابر تیم استقلال هوادار داشته باشد. باید بدانید در این تیم که آمدید، باید بهترین عملکرد را داشته باشید. وگرنه ناموفق هستید.
نظرت درباره هاشمیان چیست؟
هیچ نظری نمیتوانم بدهم. به خاطر شخصیتش، خیلی دوستش دارم. از لحاظ مربیگری هیچ نمیتوانم بگویم تا بازیها شروع شود. زود نمیتوان قضاوت کرد. اگر یک مربی بود که چندین و چند سال در تیمی کار کرده بود، میتوانستم بگویم. ولی هیچ نظری نمیتوانم بدهم. درباره کارتال میتوانم نظر دهم که به نظرم اگر یک بار دیگر به نتایج کارتال فلش بک بزنیم، میبینیم که به نظرم فصلش از گاریدو هم ناموفق تر بوده است. خودمان را زیر اسم کارتال مخفی نکنیم. او در فنرباغچه موفق بوده است. در پرسپولیس بسیار ناموفق بوده است. تا هفتههای آخر حتی نمیدانست پست بازیکنان را کجا بگذارد. مدام تغییر و تحول میداد. یک بار میلاد محمدی را وینگ راست و فرشاد احمد زاده را دفاع چپ گذاشت. همه چیز را به هم ریخته بود. به جز دربی که هم کارتال و هم گاریدو برد، کدام نتایج خوبی را گرفت؟
به نظر میرسد تیم آن اتحاد و انسجام قدیم را ندارد. انگار اختلافاتی وجود دارد. زمان شما هوادار متمول بود؟
بود. ولی اینطور نبود.
همین آقای م.ی آن زمان هم بود؟
بله سن و سال دار است.
انگار تیم دو دسته شده است.
الان باعث شده است دودستگی پیش بیاید.
این شخصیت آرام هاشمیان میتواند در فوتبال ایران دوام بیاورد؟
یکی از خصوصیتهای وحید هاشمیان این است که دیسیپلین دارد. آلمانیها خدای دیسیپلین هستند. اگر این دیسیپلین را در تمرینات و بازیها رعایت کند و تعارف نداشته باشد و هرکسی بد است را بیرون بگذارد، میتواند این کار را انجام دهد. ولی وقتی به زمان کارتال نگاه میکنید، میبینید شاید برای یک سری بازیکنها دیسیپلین داشت. ولی برای سردار دورسون دیسیپلین نداشت. راه هم که میرفت بازی میکرد. یکی از نکات مربیگری که باید رعایت کنید، مساوات است. همه را باید به یک چشم نگاه کنید. آن روز موفق میشوید. اگر کاپیتان تیم شما بازیکن عجیبی باشد که باید رفتار خاصی با او داشته باشید، برای یک نفر شاید بتوانید این کار را کنید. ولی باید بقیه را به یک چشم نگاه کنید.
۲۵۸ ۲۵۸
نظر شما