به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در اواخر دهه سی، عکاس – گزارشگر اطلاعات هفتگی با نگاهی آمیخته به شگفتی و تحسین، و البته با چاشنی مردسالارانه مرسوم زمانه، از زنانی نوشت که «مثل مرد» در بازار کار میکردند. آماری که او در مجله یادشده در ۵ شهریور ۱۳۳۸ منتشر کرد نشان میدهد تهران آن روزگار، میزبان حدود دو هزار و پانصد زن کاسب بود؛ زنانی که ۱۲۰۰ نفرشان از شهرستانها آمده بودند و ۱۰۰ نفرشان را ارامنه تشکیل میدادند:
خبرنگار عکاس مجله که معلوم نیست به چه علت از این توطئه خانمها نگران است؛ در خیابانهای شهر به راه افتاده و رپورتاژی برای شما تهیه کرده تا شما هم بدانید که این خانمهای زرنگ از چه قماشاند، چه میکنند و چه میگویند و برنامه و هدفشان چیست و احیانا اگر «زیر جلکی» تصمیم خطرنکای هم برای مردها گرفتهاند فاش کند...
خانمهای شهرستانی
اولین مسئلهای که در مورد خانمهای کاسب با آن برخورد کردیم، این بود که اکثریت مطلق آنها از اهالی شهرستانها و عمده آنها آذربایجانی هستند.
رفیق عکاس ما میگفت: «لابد خانمهای شهرستانی وقتی دیدهاند که با چادر و شلیته نمیتوانند در اشغال پستهای دولتی با خانمهای شیک و طناز و تحصیلکرده تهران کوس برابری و رقابت بزنند به چشم و همچشمی حریفان تصمیم گرفتهاند خواربار شهر را بهتدریج قبضه کنند و خودی نشان بدهند.»
طبق تحقیقی که به عمل آوردیم، در تهران ما در حدود دو هزار و پانصد نفر زن کاسب وجود دارد که قریب هزار و دویست نفر آنها از اهالی شهرستانها هستند و بقیه تهرانیالاصلاند که صد نفرشان از ارامنه مقیم تهران میباشند.
زنان بیوه
ضمنا بد نیست بدانید که اغلب زنان کاسب تهران «بیوه» هستند که به عللی از شوهران خود طلاق گرفته و «مهریه» خویش را به زخم کسب و کار خود زدهاند تا آنجا که بهتدریج سرمایه هنگفتی به دست آوردهاند. البته عدهای از «رنود» تهران که فقط «بیوه»های پولدار را میپسندند اغلب مشتری پروپاقرص اینگونه کاسبکاران هستند تا شاید با یک تیر و دو نشان بزنند؛ هم زنی به چنگ آورند و هم صاحب مغازهای شوند ولی پیش خودمان بماند که این خانمها هم به اصطلاح معروف «مشتری خود را خوب میشناسند» و اگر آقای خواننده شما هم پس از خواندن این رپورتاژ فکر بکری! به خاطرتان خطور کرد بدانید که به این آسانی موفق نخواهید شد، همچنانکه سرکار خانم خواننده هم میتوانید تقریبا اطمینان داشته باشید که از این طبقه زنها «هوو» نخواهید داشت.
مردان علیل
اما همهشان هم بیوه نیستند و بسیاری از بانوان کاسبکار تهران دارای شوهر و عائلهاند که مرد مردانه دامن همت به کمر زده و با شوهران خود در فروش اجناس مغازه همکاری میکنند.
سرگذشت صغری
اما «شنیدن کی بود مانند دیدن»... باید کیف و زنبیل را به دست بگیرید و پول خرجی را در جیب مبارک بگذارید و پابهپای مخبر و عکاس ما به این دکانها و دکاندارهای لطیف مراجعه کنید تا از نزدیک ببینید صغری خانم و کبری خانم چه میکنند.
این صغری خانم که در «گود نجمی» [در دروازه غار] مغازه خواربارفروشی دارد بیش از سایر همکارانش توجه مردم و مشتریان را به خود جلب کرده است.
صغری در حدود پنج سال است که یک مغازه خواربارفروشی را به بهترین طرزی در یکی از محلات جنوب شهر اداره میکند. او در پشت این «پاچال» ناچار است هم مشتریان نجیب و سربهراه را راه بیندازد و هم با «باجگیران» محلات جنوب شهر معامله کند. معامله با این عده به قول معروف کار «حضرت فیل» است معهذا صغری خانم با شجاعت یک مرد و حوصله یک زن با آنها معامله میکند و الحمدالله کارش به قول بچههای محل «سکه» است.
صغری شوهری دارد که کارش خرید اجناس از بازار است و گاهی هم نگهداری بچهها، و به این ترتیب صغری به جای شوهر و شوهر به جای صغری کار میکنند و زحمت میکشند و چرخ زندگی را میکشند.
صغری معتقد بود که زنها خیلی بهتر از مردها معامله میکنند و اطمینان میداد که روزی مردها دست از کسب خواهند کشید و اینگونه امور را به زنان واگذار خواهند کرد ولی ما نمیدانیم در آن صورت مردها چه خواهند کرد؟!
لابد بچهداری... و آشپزی و جارو و پارو...
منزل و مغازه
اما زندگی و کسب و کار کبری خانم اهل آذربایجان هم شیرین است؛ این خانم منزل و مغازه را با هم «تلفیق» کرده است به این ترتیب که هم در مغازه خود فروشندگی میکند و هم گهوارهتکانی!
وقتی به مغازه کبری رسیدیم دختر کوچکش را در گهواره میخوابانید. پرسیدیم: «کبری خانم شما چطور از عهده دو کار پرزحمت بچهداری و کاسبی برمیآیید؟»
لبخندی زد و گفت: «ای برادر! ما فرزند زحمت و رنجیم وقتی در ده هستیم، هم بچهاری میکنیم و هم زراعت در شهر هم ناچاریم که ضمن نگهداری بچه از عهده کاسبی هم برآییم...»
شیرهکشی هم...
اما دو کلمه از سرگذشت جالب و عبرتانگیز خانم شیشهگران؛ چند سال پیش آقای هادی شیشهگران که صاحب یک قهوهخانه زیرزمینی! بود به علت مبارزه دولت علیه استعمال تریاک تصمیم گرفت شغل بهتر و آبرومندانهای را انتخاب کند. این فکر را با همسرش در میان گذاشت و هردو همداستان شدند که با افتتاح یک آبمیوهفروشی زندگی تازهای را آغاز نمایند. حالا این زن به کمک شوهر خویش مغازه آبمیوهفروشی را به بهترین وجهی اداره میکند و درحقیقت به جای شیره تریاک شیره میوه به حلق مردم فرو میکند...
یک مرد حسابی
بلی، بلی... سیده خانم... همین سیده خانمی که برای خودش یک مرد حسابی است... ساکنین خیابان «رباط کریم» همگی از زن و مرد گرفته سیده خانم را میشناسند و به او احترام میگذارند. شوهر سیده خانم از کار افتاده و بیستوچهار ساعت در مغازه «کز» کرده است اما این زن با شجاعت و گذشت و فداکاری از شوهر علیل خود نگهداری میکند.
شغل شریف سیدهخانم میوهفروشی است و یکتنه صبحها به قول خودش با «سبیلکلفت»های میدان میوهفروشان سروکله میزند.
روی هم رفته باید اعتراف کرد که خانمهای کاسبکار در فروش اجناس و اداره دکان و مغازه استعداد بیشتری به خرج میدهند، ولی اگر قدری انصاف به خرج بدهند، آنها هم اعتراف میکنند که قسمت عمدهای از رونق بازارشان مربوط به علاقهای است که همین جنس «خشن» در خرید جنبس از دکاندارهای لطیف دارند...
۲۵۹
نظر شما