به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، سحرگاه سهشنبه، اول خرداد ۱۳۵۸، در اتاق شماره ۲۳۱ بیمارستان الوند، زنی چشم از جهان فروبست که روزگاری عنوان «بانوی اول ایران» را بر دوش داشت. پیکر او صبح چهارشنبه، همراه تنها دخترش و جمعی اندک از خواهران و برادرانش، بیهیاهو و با کمال سادگی به بهشتزهرا برده شد و در خاک آرمید. این زن، بدرالملوک والا، دختر شاهزاده ظهیرالسلطان، نواده عباسمیرزا و نخستین همسر سلطان احمدشاه قاجار، واپسین پادشاه سلسله قاجار بود.
علی بهزادی، مدیر وقت مجله «سپیدوسیاه» که نسبتی خانوادگی با بدرالملوک داشت، همان روزها از فخرالملوک والا، خواهر کوچک بدارالملوک (که گفته میشود خاله همسرش نیز بود)، خواست تا برای مجله یادگارهایی از روزگار گذشته بنویسد؛ یادگارهایی درباره آداب و رسوم و شیوه زندگی دربار قاجار و روایت روزهایی که هیجان تغییر سلطنت در هوای کشور جاری بود؛ ماجراهایی که او از زبان خواهر بزرگترش، همسر احمدشاه، شنیده بود. فخرالملوک این دعوت را پذیرفت و حاصل، مجموعهای از خاطرات بود که در چند شماره «سپیدوسیاه» به چاپ رسید. آنچه در ادامه میخوانید، هفتمین بخش از این خاطرات است که در شماره ۵ مرداد ۱۳۵۸ آن مجله منتشر شده است (قسمت یکم را از اینجا، قسمت دوم را از اینجا و قسمت سوم را از اینجا، قسمت چهارم را از اینجا، قسمت پنجم را از اینجا و قسمت ششم را از اینجا بخوانید):
به هر صورت عروس، مورد پسند داماد واقع شد و چون ماه محرم نزدیک بود، شاه انگشتری بسیار ظریف ولی نه چندان گرانبها برای عروس فرستاد و نامزدی به این طریق انجام شد و روزنامههای آن زمان خیلی مختصر ازدواج یعنی نامزدی شاه را نوشتند.
در مدت نامزدی عروس یکی دو بار در روزهای عزاداری در روضهخوانیها به اندرون رفت بدون اینکه شوهر آینده خود را ببیند. شاید رفتهرفته در اعماق قلب بدرالملوک این فکر پیش آمد که اگر نامزدش یک مرد معمولی بود ممکن بود بیشتر همدیگر را ببینند ولی در آن دوره رسم نبود که دختر و پسر به نام نامزد با هم معاشرت نمایند. حتی نامزدی را میگفتند «اسمگذارون». زمانی میآمد که دختر و پسری را از خردسالی اسمگذارون میکردند.
مراسم عروسی
بعد از محرم و صفر عروسی برگزار شد [...] به هر صورت تمام تهران آن زمان را برای عروسی احمدشاه چراغانی کردند و آتشبازی نمودند. دعوت در اندرون از رجال آن زمان با خانمهایشان شد ولی زنها جدا از شوهران خود در مهمانی اندرون شرکت کردند.
مادرم برایم تعریف میکرد خیلی از خانوادهها عروسی خود را در شب عروسی احمدشاه ترتیب دادند. حتی سالها پیش با خانمی در یکی از شهرستانهای غرب کشور آشنا شدم نامش خانم بدری بود و تعریف میکرد: «من در آن زمان دختری دهساله بودم، وقتی شنیدم زن احمدشاه نامش بدری است به مادر و پدرم اصرار کردم که باید نام من هم بدری باشد.» و چه خانمهایی که دختر به دنیا آوردند [و] نام بدری را برای نوزاد خود انتخاب کردند.
آرایش مو در دوران قاجار
حال بد نیست کمی راجع به موهای سر خانمهای آن زمان بگوییم که برای دختر خانمهای جوان شنیدنی است:
زنهای اندرون ناصرالدینشاه و بعدها البته غیر از دوران آخرین شاه قاجار، خانمها موهایشان بلند بود و کوتاه کردن مو گناهی نابخشودنی شمرده میشد. حتی اگر میخواستند به زنی دشنام دهند میگفتند: «ای گیسو بریده» و این یکی از بدترین دشنامهای آن زمان بود. به هر حال موها را مشاطههای [آرایشگران] زن به رشتههای ریز میبافتند و بستگی به کمپشتی مو یا پرپشتی مو بعضی خانمها بیش از سی رشته موهای ریزبافتهشده داشتند و نوک موهای بافتهشده با منگولههای ظریف زینت میشد. فرقها اصولا از وسط باز بود و رفتهرفته مقداری از جلوی موها را کوتاه میکردند و به آن «دسته زلف» میگفتند و بیرون از چارقد یا مقنعه میگذشتند.
روزهای وسمهکشان
روزهای وسمهکشان که در ماه دو روز یعنی هر پانزده روز یک بار صورت میگرفت تماشایی بود. این دو روز در هر ماه البته غیر از ماههای سوگواری یکی از سرگرمکنندهترین و تفریحیترین روزها برای خانمهای اندرون بود و بد نیست تو نیز ای خواننده عزیز با خواندن این خاطرات قدری تفریح کنی و کار و سرگرمی خانمهای قدیمی را از نظر بگذرانی.
بدیهی است در اندرون احمدشاه روز وسمهکشان به جلال و شکوه اندرون شاهان دیگر قاجار نبود چون احمدشاه سه زن عقدی بیش نداشت و حرمسرا به آن معنی در اندرون او وجود نداشته وانگهی رفتهرفته وسمه جای خود را به سُرمه میداد و سرمه هم امروز جای خود را به مدادهای ابرو و «آیلاینر» واگذشته است.
بد نیست یکی از روزهای وسمهکشان دربار شاهان قاجار را که نگارنده در دوران جوانی از یکی از بازماندگان کنیزان دربار شنیدم بازگو کنم:
سبیل کشیدن پشت لب خانمهای اندرون در زمان شاه شهید [ناصرالدینشاه] مد روز بود و عکسهایی باید در بعضی از خانوادههای قدیمی وجود داشته باشد که زنان را با سبیل نشان میدهد. به هر جهت روز وسمهکشان معمولا اول هر ماه (البته غیر از ماههای محرم و صفر) و پانزدهم هر ماه اجرا میشد. خانمها از صبح زود در یکی از اتاقهای اندرون جمع میشدند و انواع خوراکیها به تناسب فصل چیده میشد. زنان مشاطه آن روز وارد اندرون میشدند و هر مشاطه سه زن را آرایش میکرد؛ بدین معنی اول بند انداختن، دوم وسمه کشیدن و سوم سرخاب و سفیداب کردن بود که آخرین قسمت آرایش محسوب میشد. بدیهی است موهای بافتهشده با طرههای ریزریز گاهی باز میشد و از نو بسته میشد. امروز که خانمهای جوان به طور کلی طرز آرایش و اسباب توالتشان با زمان گذشته فرق بسیار کرده جالب است که بدانند سفیداب که زنها به صورت میمالند چیست؟
سفیداب تبریز بهترین سفیداب بود که اصل آن از آرد برنج تهیه میشد؛ چون پودرهای کُتی و آردل و سایر لوازم آرایش جدید در ایران وجود نداشت، گو اینکه امروز هم جای خود را به کرمپودر یا پنکک داده و خانمها امروز کمتر از پودر استفاده میکنند.
سفیداب گردو شکل روشوی حمام را داشت، خانمها با تر کردن مقداری از این سفیداب در کف دست به صورت خود آن را میمالند به این طریق که ابتدا صورت را بعد از بند انداختن با صابون قمی که صابون کوچک و مکعب مربع کوچکی بود تمیز میکردند یعنی با گوشه دستمالی لطیف که با دو انگشت یعنی انگشت نشانه و انگشت پهلویی گوشه دستمال را مرطوب مینمودند و بعد روی صابون میکشیدند و صورت خود را شستوشو میدادند سپس با دستمال دیگری با آب ساده آثار صابون را از صورت پاک مینمودند و سپس مقداری سفیداب را در کف دست میگذاشتند و با دو سه قطره آب سفیداب را نرم مینمودند. وقتی خوب آب و سفیداب مخلوط میشد مایعی شیرمانند یا مثل دوغآب گچ پدید میآمد و آن را روی صورت خود پخش میکردند و سعی مینمودند تمام صورت یک میزان سفیداب مالیده شود آنگاه با سرخاب پنبهای یعنی پنبههای رنگینی با رنگ قرمز بسیار تند که این سرخابهای پنبهای هم از فرنگ میآمد به صورت و گونههای سفید گچمانند خود میمالیدند و درنتیجه سفیدی گچی با سرخی بیحد قیافه عجیبی به آدم میداد.
معمولا هرکسی از سفیداب استفاده میکرد، صورت و چشمانش پُف میکرد و اگر خانمی احیانا میخواست به مهمانی برود لااقل باید از دو ساعت قبل سرخاب سفیداب کند تا پف صورتش رفتهرفته بخوابد و حالت طبیعی خود را به دست آورد. بدیهی است علیرغم کرمپودرهای رنگارنگ امروز سفیداب فقط سفید میکرد آن هم سفیدی چون گچ و وای به حال خانمی که یک وقت مجبور میشد بینی خود را با دستمال تمیز کند آن وقت بود که رنگ سفیداب پاک میشد و اطراف بینی زرد یا احیانا سیاه میشد پس خانمها مجبور بودند بعد از سفیداب سرخاب کردن تا آنجا ممکن بود به صورت خود دست نمالند یا احیانا اگر میخواستند گوشه لبهای خود را با دستمال پاک کنند آنچنان رنگی طبیعی صورت از زیر سفیداب نمایان میشد که حالت صورت دلقکها را پیدا مینمود.
امروزه مد کار همه را آسان کرده بدین معنی اگر خانمی به فرض صورت سبزهرنگ داشته باشد، مجبور نیست سبزگی صورتش را سفید نشان دهد آن هم سفید گچمانند بلکه از کرمپودری که به رنگ صورتش ساخته شده و پوست را شفاف میکند استفاده مینماید و هرگز اجبار ندارد رنگ سبزهاش را سفید مصنوعی نشان بدهد ولی در قدیم چون سفیدی پوست یکی از امتیازات زیبایی بود خانمهای سبزه رنج میبردند و بدبختانه وقتی هم با سفیداب میخواستند رنگ تیره صورتشان را مخفی کنند تازه رنگ بنفش پیدا میکردند و مصیبتی بود چون در گذشته زن باید سفید باشد و سرخ و سفیدی صورت یک امتیاز بود و در قدیم شعری ساخته بودند که گرچه ظاهرا تعریف از سبزه است ولی درحقیقت ارزش سفید و سرخ را نشان میدهد.
سفید سفید صد تومن
سرخ و سفید پونصد تومن
حالا که رسید به سبزه
هرچه بگی میارزه
گفتیم که روز وسمهکشان انواع آرایش میکردند و گفتیم خانمها در اتاقی جمع میشدند و مشاطهها میآمدند و هر مشاطه سه خانم را زیر دستهای هنرمند خود میگرفت؛ ابتدا بند میانداخت و موهای زائد صورت و دست و پا را میگرفتند، سپس وسمهجوشها که همگی در کاسههای کوچک مسی با تراشکاری بسیار زیبا روی منقل آتش که از خاکهذغال پر بود و با سهپایههای کوچک که وسمهدان روی آنها قرار میگرفت و در کاسهها مقداری وسمه و کمی رنگ و کمی حنا مشغول جوشیدن بود و میلهای کوچک باریک که پنبه سر آنها پیچیده بودند داخل وسمه در حال جوش میکردند روی ابروها میمالیدند و مد روز ابروها به هم پیوسته و به شکل کلاغی در حال پرواز بود و چون دقیقه بعد وسمه روی ابروها خشک میشد کاسههای کوچک آب موجود بود و مشاطه گهگاه روی ابروها را با آب مرطوب میکرد تا وسمه به رنگ بنشیند و تقریبا سه الی چهار ساعت باید وسمهها روی ابروها قرار گیرد تا خوب رنگ بدهد و لااقل تا پانزده روز دیگر ابروها همچنان پهن و سیاه باقی بماند و اگر زیر ابروها موی زاید داشت با منقاش که به مثال چاقو تیغه داشت و تیز بود موها را پاک میکردند و مو برداشتن ابرو مهارت میخواست چون موچینهای امروز کار را راحت نموده ولی در آن زمان مشاطه با مهارت منقاش را به دست راست میگرفت و زیر موی زائد قرار میداد و در حالی که انگشت شصت مو را با لبه مناقش گرفته بود بهسرعت مو را میکند.
بعد از تمام شدن کار وسمه که البته با خوردن و نوشیدن و گفتوگو و شوخی توام بود احیانا زنانی هم بوند که با دایره بیزنگ و با آهنگهای خاصی با خواندن بحر طویلهای بانمک و رقصهای بامزه سر خانمهای حرم را گرم میکردند[...]
بعد از سه ساعت که وسمهها شسته میشد نوبت سرخاب و سفیداب بود که شرح آن رفت با سفیدی و سرخی غیرطبیعی و از همان سرخاب روی لبها هم میمالیدند و قیافه جالبی پیدا میکردند. به طور حتم امروز اگر مادربزرگهای ما با آن بزک سر از قبر بیرون بیاورند باعث تعجز زنان امروز قرار خواهند گرفت.
بعد از سرخاب سفیداب احیانا با همان وسمه سبیل هم پشت لب میگذاشتند و وقتی وسمه شسته میشد سبیل نسبتا پررنگی روی پشت لب خانمها پیدا میشد که آن هم یکی از مظاهر زیبایی آرایش قدیم بود. حالا نوبت سر کردن چارقد قالبی میرسید. اگر خوانندگان به عکس چند شماره پیش مجله دقت کرده باشند چند خانم را با آرایش آن زمان نشسته روی نیمکت میبینند که چارقدهای روی پیشنانی یک حالت مربعشکل و صاف مشاهده میکنند که به وسیله نشاسته بالای چارقدر را آهار میزدند و آن هم یکی از واجبات آرایش بود که قسمت بالای چارقد آهاردار و درواقع شق بایستد امان از خانمی که بدنش هم دارای مو میبود بندانداز غیر از صورت، دستها و پاهای خانمها را بند میانداخت و از موهای زائد پاک میکرد.
[...] کار آرایش تمام میشد مشاطهها با بقچههای پر از خوراکی و پوشاکی و پول راهی منزل میشدند و زنها شاد از اینکه آرایش شدند وقت خود را با خوردن و حرف زدن و بخصوص تخمه کدو شکستن میگذراندند. یکی از توریستهای انگلیسی که در آن زمان به ایران آمد در خاطراتش نوشته زن ایرانی فقط در حال خوردن و حرف زدن وقت میگذراند و با بازی کلمات انگلیسی روی ایت و اسپیک جمله جالبی ساخته بود که متاسفانه به خاطر ندارم.
این بود شمهای از روز وسمهکشان زنان حرم ناصرالدینشاه ولی در عصر احمدشاه به این صورت نبود. سرمه و سرمهدانهای طلا و جواهرنشان جای وسمه را گرفته بود و ابروهای پیوسته کلاغپر جای خود را به ابروهای لنگه به لنگه داد.[...]
ادامه دارد...
۲۵۹
نظر شما