داستان امام جمعه‌ای که شب‌ها کوچه به کوچه می‌گشت!

شهید آیت‌الله مدنی، نمونه‌ای از ایمان راستین و عمل به ارزش‌های اسلامی بود که زندگی‌اش سرشار از تواضع، صداقت و خدمت به مردم بود. منش او همچون چراغی روشن، راهنمایی برای همگان در پایبندی به اخلاق و مسئولیت‌پذیری است.

به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، شهید آیت‌الله مدنی در روز جمعه ۲۰ شهریور سال ۱۳۶۰ در مصلای نماز جمعه تبریز، ‌توسط یکی از منافقان به شهادت رسید؛ ایشان اسطوره‌ای بود که اخلاق و اخلاص را در عمل معنا کرد؛ این چند خاطره، تنها گوشه‌ای از آن زندگی پرفروغ است.

بنابر روایت حوزه، آیت‌الله مدنی حرفی را نمی‌زدند، مگر اینکه خودشان به آن عمل می‌کردند. یادم هست بنزین و نفت که کم شده بود، گفتند: «از فردا ماشین نمی‌بریم. من پیش مردم می‌گویم: بنزین کم است، صرفه‌جویی کنید، حالا خودم سوار ماشین بشوم و این‌طرف و آن‌طرف بروم؟»

یک‌بار شهید رجایی همراه شصت نفر آمده بودند تبریز و می‌خواستند بیایند به ملاقات آقا. پرسیدیم: شام به آنها چه بدهیم؟ آقا فرمودند: «همان شامی که خودمان می‌خوریم!». گفتم: آقا بد است؛ اینها نخست‌وزیر و وزیر هستند! آقا گفتند: «در منزل ما که وزیر نیستند، میهمان‌اند و میهمان همان چیزی را می‌خورد که صاحبخانه جلوی او می‌گذارد. به همان برنجی که داریم، کمی سیب‌زمینی اضافه کنید!...».

در حفظ بیت‌المال، سهم امام و...، بسیار محتاط بودند. یک روز برادر ایشان، از آذرشهر آمد و گفت: سخت محتاج شده و به کمی پول نیاز دارد! آقا فرمودند: «من با همان پول اجاره‌ای که شما می‌فرستید، زندگی می‌کنم و درآمد دیگری ندارم!». برادر ایشان گفت: این همه پول به شما می‌دهند. آقا فرمودند: «این پول‌ها مال من نیست؛ بیت‌المال است و نمی‌توانم جز در موارد خاص خودش، خرج کنم!». برای آقا، غریب و آشنا فرقی نداشت. همیشه با همه، یکسان رفتار می‌کردند و هیچ‌وقت عوض نشدند. هیچ تلّون و تغییری، در منش و روش ایشان دیده نمی‌شد. تنها نکته مهم، اجرای احکام اسلام بود و بس! اگر بخواهم از محسنات ایشان بگویم، سال‌ها طول می‌کشد!

روزی شهید مدنی در حرم امام حسین (ع) نشسته بودند. پیش خودش گفت:
«اینکه سید واقعی هستم و شجره نامه ام به پیامبر (ص) میرسد یا نه؟ خدایا! آخرِ کار من چه می‌شود؟ اصلاً لیاقت شهادت دارم یا نه؟»

همون شب، خوابی عجیب دیدند. در خواب، سیدالشهدا (ع) بالای سرشان آمدند. دست پر مهرشون رو روی سر شهید مدنی کشیدند و آرام فرمودند:
«یابنی، انت مقتول» – «فرزندم! تو کشته خواهی شد.»

با این خواب خیالم از هر دو مطلب راحت شد. یعنی هم سید واقعی هستم و هم با شهادت از دنیا خواهم رفت.

(کتاب سید اسد الله؛ خاطراتی از شهید سید اسد الله مدنی، صفحه ۳۹٫)

وقتی امام جمعه تبریز شدند، خیلی‌ها فکر می‌کردن زندگی شهید مدنی هم عوض می‌شه. اما همون روزها، بعضی شب‌ها بی‌سروصدا از خونه بیرون می‌زدند.

دو سه نفر از همراهانشون هم کنارشون بودند. کوچه به کوچه، محله به محله، می‌رفتن سراغ خانواده‌های فقیر.

گاهی پاکتی از پول می‌ذاشت دم در، گاهی یه کیسه برنج یا یه جهیزیه ناقابل برای دختری که دستش خالی بود.

خانواده‌ها وقتی چشمشون به آقا می‌افتاد، گریه می‌کردن و دستشو می‌بوسیدن.

ولی مدنی همیشه می‌گفت: «این کارها برای من نیست. وظیفه‌ست. خدا گفته باید به خلقش رسید.»

ارادت شهید مدنی به امام خمینی (ره)

حجت الاسلام بروجردی (داماد شهید محراب) درباره ارادت شهید مدنی به امام خمینی (ره) چنین می‌گوید: «شهید مدنی با این جلالت علمی و کفایت و لیاقت شخصی، در مقابل امام راحل، کاملا مطیع و دربست در اختیار ایشان بود. می‌توان گفت فانی در امام عزیز بود و بی نهایت به او عشق می‌ورزید، یکی از اقوام نقل می‌کرد، یک روز نشسته بودیم، شهید مدنی تلویزیون را روشن کردند؛ به محض اینکه تصویر حضرت امام(ره) در صفحه تلویزیون ظاهر شد، بی اختیار خم شدند و تصویر مبارک امام را بوسیدند. (خاطراتی از حجة الاسلام بروجردی، یادواره شهید محراب، ص ۱۸۲ و ۱۸۳.)

شهید مدنی و عبادت‌هایش

آیت اللّه راستی کاشانی درباره عبادت‌های شهید آیت‌اللّه مدنی می‌گوید: «ایشان در عبادت‌هایشان یک حالت خاصی داشتند، کسانی که حالت عبادت ایشان را می‌دیدند، لذت می‌بردند. در خصوص تشویق دیگران به نماز اول وقت آمده: به شهید مدنی اطلاع دادند، طلبه‌ای صبح‌ها دیر از خواب برمی‌خیزد! او چهل روز، صبح‌ها به دیدار او می‌رود! او را از خواب بیدار می‌کند، با او نماز می‌خواند، قرآن می‌خواند، صبحانه میل می‌فرماید، تا آن عادت ناپسند را، از او بگیرد و موفق هم می‌شود. (یاد ایام، به نقل از داستانهایی از زندگی علما، محمد تقی صرفی)

کد خبر 2114133

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار