به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در شماره دیروز هممیهن، بخش نخست پرسشوپاسخ با رسول جعفریان، نویسنده کتاب «مقدمهای بر مطالعات شیعهشناسی» منتشر شد. جعفریان در پاسخ به سوالهای هممیهن از این گفت که بدون تکیه بر شواهد تاریخی، تحلیلهای نظری، فاقد اعتبار است و جدالهای کسروی و حکمیزاده را نقطهعطفی در شکلگیری مطالعات نوین شیعه معرفی کرد.
در بخش دوم این گفتوگوی مکتوب که امروز میخوانید، جعفریان در توضیح خاستگاه رویکردهای جامعهشناسانه و تاریخی در مطالعات شیعه اشاره میکند که مارکسیستها نخستین جریان جدی را رقم زدند. آثاری چون کتاب «اسلام در ایران»، نوشته ایلیا پاولوویچ پطروشفسکی، ایرانشناس برجسته روسی، تشیع را بهعنوان ایدئولوژی اقلیت انقلابی روستایی در برابر تسننِ شهری و حکومتی معرفی کردند.
این نگاه، زمینهساز تحلیلهای تازهای شد که نمونه برجسته آن در آثار علی شریعتی نمایان شد. جعفریان یادآور میشود که آثار دیگری نیز در جهان عرب، شبهقاره و لبنان در همین دوره منتشر شدند که به غنای علمی مطالعات شیعه کمک کرده است. جعفریان در این گفتوگوی مکتوب، تاریخ تشیع را به دو مرحله قبل و بعد از انقلاب ایران تقسیم میکند. به زعم او، با وجود اینکه جمعیت شیعه از نظر تعداد، در اقلیت هستند اما در معادلات سیاسی جهان اسلام، نقش برجستهای دارند و این امر بر دانش و فرهنگ شیعی اثرگذار است.
شما در فصلی از کتاب به تشیع اخباری اواخر صفویه و در ادامه احیای غالیگری در قرن سیزدهم هجری قمری و اوایل حکومت قاجار پرداختهاید. ریشههای این بازگشت به عقبِ تفکر دینی و شیعی در ایران از گرایشهای فکری و فلسفی ابتدای صفویه را چه میدانید و سهم تحکیم و تقویت نهاد روحانیت از عصر صفوی به بعد در آن چگونه است؟
جدال غلو و اعتدال در داخل شیعه، تقریبا از قرن دوم هجری به این طرف، دائمی بوده است. غالیان تند میخواستند شیعه را بهکلی از دنیای بقیه مسلمانان جدا کنند. از سویی، دشمنیهای مستمر امویان و بعد عباسیان با شیعه، زمینه این دور شدن را فراهم کرده بود. آنها شیعیان را تکفیر میکردند و این جدایی بیشتر و بیشتر میشد. در تقسیمات فرقهای شیعه هم همیشه از سه مرحله ـ فرقه در این باب یاد میشود که فارق میان آن فرقهها و مراحل تا حد زیادی مفهوم غلو است: زیدیه، امامیه و «اسماعیلیه و غلات». یک مسئله مهم دیگر این بود که هروقت شیعه امامیه به بیرون از خودش نگاه میکرد و دنبال این بود که مشارکت بیشتری در جامعه اسلامی داشته باشد، از شدت غلوّ در آن کم میشد. نمونه آن دوره آلبویه است.
اما هربار درونگرا میشد، یا قدرتی مییافت که متکی به جمعیت و قدرت خودش بود، تمایلات غالیانهاش رو به فزونی میگذاشت. البته بماند که غلو هم دووجهی بود؛ هم وجه تبرایی داشت و هم تولایی. گاهی افراط در اولی بود، گاه در دومی. بههرحال ادوار مختلفی را در تاریخ شیعه با این روال و چالش میان دو گرایش داریم و این را باید پای ثابت در تحقیقات خود بدانیم. در دوره قاجار، در پارهای از مناطق، جریان غلوّ شدت گرفت. یکی از این شهرها تبریز بود که رسائلی در آن نوشته شد و بنده در این کتاب درباره آن بحث کردهام.
اما این جریان در آنجا غلبه نکرد، چون مخالفان هم فعال بودند. جریانهای تفریطی هم در شیعه امامیه بوده که آنها نیز دائما مورد نقد و حمله بودهاند. بنده باز هم تأکید میکنم که این نزاع میان دو گرایش، در شرایط فعلی جامعه ما هم وجود دارد. اینجا بنای اینکه حدی و تعریفی برای غلو داشته باشم، ندارم، اما تأکید میکنم که غلو مراتب دارد و هرکسی ممکن است مرتبهای را غلو بداند یا نداند. مرحوم شیخ حر عاملی، درباره رجب برسی، صاحب مشارقالانوار میگوید: «فی کتابه افراط، و ربما نُسب الی الغلوّ». معلوم میشود که در دوره صفوی، این جدال لحاظ میشد.
درحالحاضر باز جدال تازهای در این زمینه آغاز شده است و آن ظهور این جریان است که کسانی جریان اصیل در تشیع را نه تشیعِ اعتدالیِ امامی، بلکه تشیع غالی میدانند، جریانی که از طرف آقای امیر معزی مورد حمایت و تأکید است و مرتب درباره آن مینویسد. البته ایشان ممکن است از کلمه غلو استقبال نکند، اما بههرحال طبق تعاریف جاری، این امر روشن است. به نظرم، این ماجرا همچنان در جوامع شیعی هست. ممکن است شیعیان شبهقاره در مقایسه با شیعیان ایرانی، کمی غالی به نظر بیایند. شما بسیاری از پدیدهها در تاریخ تشیع را میتوانید با بررسی همین چالش، بهتر بشناسید. مثلا جریان کسانی که باور به تحریف قرآن دارند یا مسائل دیگری از این دست.
در مقدمه کتاب به تلاشهای موجود مؤلفان جوانتر با رویکردهای جامعهشناسانه و تاریخی به تشیع و انعکاس آن در مقالات، شبکههای اجتماعی و... اشاره کردید. به نظر شما، این رویکردهای جدی در تداوم مطالعات شیعهشناسانه پیشین است یا با نوعی تحلیل سکولار و بروندینی درباره تشیع مواجه هستیم که مشابه مباحث مستشرقین است؟ آیا پررنگ شدن چنین مطالعاتی، نیاز به شیعهشناسی بروندینی و علممحور با تکیه بر علوم انسانی را نشان میدهد؟
شاید برای نخستینبار، دستکم در ایران، این مارکسیستها بودند که تاریخ ایران را با رویکردهای موجود در علوم اجتماعی و انسانی با زاویهدید مارکسیستی دنبال کردند. پطروشفسکی عمومیترین کتاب را دراینباره با عنوان اسلام در ایران نوشت. همانجا دیدگاههایی درباره تشیع داشت که شگفت بود. مانند اینکه تشیع ایدئولوژی انقلابیهای روستایی و درواقع یک اقلیت انقلابی بوده است.
درحالیکه تسنن ایدئولوژی شهرنشینان وابسته به حکومتها و حزب اکثریت بوده و اینها نماینده دو طبقه اقتصادی بودهاند. زیر سایه این تحلیلها، نگاههای تازه دیگری به تشیع صورت گرفت که البته نمونهای از آن با رنگ و لعاب انقلابی و ایدئولوژیک متعلق به شریعتی بود. او پژوهشگر رسمی دانشگاهی و آکادمیک نبود، بلکه بیشتر ترکیبی از پژوهش با نگرههای اصلاحی و انقلابی را در آثار خود دنبال میکرد. کتاب «تشیع صفوی و علوی»، ازاینجهت، اثر کاملا شگفتی است که تاکنون تأثیرش را حفظ کرده است. آثار دیگر او مانند «مسئولیت شیعه بودن» و نوشتههای دیگری که درباره امام علی (ع) یا فاطمه زهرا (س) نوشت، در همین راستاست.
من یک مقاله ویژه دراینباره دارم. از دید پژوهشگران سنتی، این تفسیرها نادرست بود و مورد انتقاد قرار میگرفت. فهرستی از این انتقادها را در مقاله مفصلی که در باره فضای فکری حوزه قم پیش از انقلاب در مواجهه با این قبیل روشنفکران مذهبی است، آوردهام. کتاب «شهید جاوید» هم درست است که درباره عاشورا و امام حسین (ع) بود، اما آنهم به نوعی زیر سیطره همین نگاههای انقلابی بود. در همان زمان، بهتدریج تحقیقاتی درباره تشیع در جهان عرب و غرب در جریان بود. حتی در شبهقاره هم آثاری منتشر میشد.
خاطرم هست یکی از رایجترین کتابها، «تشیع در مسیر تاریخ» از شخصی بهنام جعفری از پاکستان بود که کتابی با روش نو بود. آثار معروف الحسنی که نویسنده لبنانی بود و نیز کتاب «فلاسفه الشیعه» از عبدالله نعمه که یک معلم ایرانی به نام جعفر غضبان به فارسی درآورد، از این مدل شیعهشناسیهایی بود که بهتدریج با تحلیلهای اجتماعی و سیاسی روز همراه بود.
سیدجعفر شهیدی هم تا حدی ادامه این ماجرا بود. اینها را عرض کردم که زمینه نگاههای تازهای که پارهای مؤلفان امروزی و البته جوان با رویکرد جامعهشناسانه به تشیع و تاریخ آن دارند، بیان کرده باشم. من بهطورکلی از علم و پژوهش استقبال میکنم. ممکن است انتقادهایی داشته باشم، اما وقتی به «مطالعات شیعی» نگاه میکنم، بیشتر به این فکر میکنم که این مطالعات چه تحولی در مطالعات شیعهشناسی ایجاد کرده و خود مشمول چه تحولی شده و چگونه مرور زمان این قبیل آثار را در حاشیه قرار داده یا بهعکس، زمینه برای تأثیر جدی آنها ایجاد کرده است.
درواقع بنده، اصلا وارد محتوای این نوشتهها نمیشوم. دستکم در این کتاب سعی کردهام کمتر وارد شوم. به نظر من، این قبیل کارها در دهههای گذشته، نوعی پیشرفت علم و تحقیق در شیعهشناسی است. وقتی علم راه غلطی برود، کنار گذاشته شده و نظریات دیگری جایگزین میشود. بسیاری از نظریات هم، حکم پلههای نردبان را دارند که برای بالا رفتن سودمند هستند. طبیعی است که مخالفان و موافقان هر نوشته و اندیشه تازهای دراینزمینه، در نوشتن نقد و بررسی این نظریات آزاد هستند.
نگاه جریانهای مختلف حوزوی به موقعیت کنونی شیعه و نیز مطالعات شیعهشناسانه چگونه است و تا چه حد فعال و مؤثر هستند؟ نمونههایی را معرفی فرمایید.
نگاهی که شما از آن سخن میگویید ـ نگاه حوزوی ـ با آنچه در نظام جمهوری اسلامی در این زمینه وجود دارد، به هم گره خورده است. این گره خوردن، آغازش از دهه 60 است. آن وقتها جریان ترویج تشیع در جهان اسلام و حتی غرب، به آهستگی شروع شد، اما انقلاب مشتاقانی داشت که از اقصی نقاط به ایران آمدند و شروع به خواندن درسهای طلبگی کردند. زمانی مدرسه حجتیه در قم و بعدها چندین مدرسه و جامعه المصطفی (ص) محل درس خواندن این افراد بود. کنار آن، مدارس متعددی در کشورهای دیگر برپا شد. نگاهی که وجود داشت، شامل دو بخش بود: یکی اصل تشیع که مذهبی متعلق به اهلبیت است و دیدگاههای دینی و مذهبی خود را دارد که طبعاً از نگاه حوزه، اسلام واقعی است.
دیگر اینکه قدرت تشیع، به نوعی قدرت ایران و انقلاب اسلامی است که هدفش همان است که بههرحال ضمن اهداف کلی از انقلاب آمده است. اکنون یعنی بعد از گذشت چهار دهه، اتفاقات و تحولات زیادی در این زمینه رخ داده است. وقتی شما یک دسته عزاداری کامل و مستقل از طلاب شیعی آفریقایی را در قم میبینید، یا دهها دسته عزادار از طلاب کشورهای دیگر را، سپس تاریخ تحولات شیعه را در بسیاری از کشورهای آفریقایی یا نقاط دیگر ملاحظه میکنید، درمییابید که این وضعیت نسبتی با آنچه پیش از انقلاب بوده، ندارد.
بهنظرم، تاریخ تشیع را باید به دو مرحله قبل و بعد از انقلاب ایران تقسیم کرد. اینکه بعدها چه خواهد شد، دقیق نمیدانم. شیعه در دوره آلبویه هم جهانی شد، از مصر تا یمن، از آنجا تا شمال ایران و تا شامات. اما این وضعیت استمرار نیافت. این را باید تحقیق و تحلیل کرد که چرا این اتفاق افتاد. بههرحال از منظر مطالعات شیعی، حاصل این تحولات در حوزه تحقیقات مربوط به شیعه، نگارش صدها پایاننامه درباره وضعیت شیعه در جهان معاصر است. متن اینها متأسفانه بهآسانی در اختیار نیست، اما میدانیم صدها مورد از این نوع نوشتهها، در قالب پایاننامه و مقاله، برای شناخت وضعیت شیعه در کشورهای مختلف وجود دارد. باید توجه داشت که هزاران فارغالتحصیل از این مراکز به کشورهای خود بازگشتهاند.
اینها اغلب روایتی از شیعه را به مناطق خود بردهاند و باید منتظر ترکیبهای تازه از آنها بود. درحالحاضر جامعه شیعه در سراسر دنیا، حتی با لحاظ جمعیت 15 درصدی نسبت به کل مسلمانان، اما مؤثر در حد 30 درصد یا بیشتر در سرنوشت سیاسی جهان اسلام، به صورت عاملی تأثیرگذار درآمده و این قدرت، روی فرهنگ شیعه و دانشهای شیعی تأثیر گذاشته است. چنانکه وجود آیتالله سیستانی، خود بهتنهایی بخش مهمی از این بدنه متنفذ شیعی در بخش مهمی از جهان امروز است. به یاد داریم که اعلامیه ایشان در روز دهم یا یازدهم جنگ 12 روزه اسرائیل علیه ما، چه تأثیری گذاشت.
259
نظر شما