رشتهٔ تسبیح اگر بُگْسَست معذورم بدار / دستم اندر دامنِ ساقیِ سیمین ساق بود
در شبِ قدر ار صَبوحی کردهام، عیبم مکن / سرخوش آمد یار و جامی بر کنارِ طاق بود ( حافظ شیرازی )
در دل تهران، در کافهای که پیشتر خانهای سنتی بوده است با ایوانی کوچک، فوارهای خوشنوا، درختانی کهنسال در حیاط، و اثاثیهای که از آسایش و افتخار خانوادهی پیشین حکایت داشت، با نویسندهای ایرانی دیدار کردم. زیبایی طبیعیاش چیزی جز امتداد زیبایی پیرامون نبود؛ گویی چهرهاش ادامهی درخشش یاس و تابش آب بود. نخستین دیدارمان بود، اما بیدرنگ دربارهی دغدغهی مشترکمان، یعنی نوشتن، سخن گفتیم.
نویسنده — که او را «گلنار» مینامیم — برایم گفت که ممیزان کتاب در کشورش خواستار حذف یا اصلاح چهل بند از رمان اخیرش شدهاند تا اجازهی انتشار آن را بدهند. نخستین چیزی که به ذهنم رسید این بود که او از پروژه صرفنظر کرده یا تصمیم گرفته رمانش را به زبان فارسی در کشوری دیگر منتشر کند (که به گفتهی خودش، این گزینه تقریباً به نابودی اثر میانجامد). اما این رماننویس — که آثار پیشینش به انگلیسی، فرانسوی و شاید زبانهای دیگر ترجمه شدهاند — با آرامش و در حالی که جرعهای از نوشیدنی گیاهی محلی به نام «مفرِّح» مینوشید، گفت: «همهی اصلاحات خواستهشده را انجام دادم.»
بله، گلنار چهل بند از رمان کوتاهش را تغییر داد و بازنویسی کرد.
چگونه ممکن است نویسندهای تحمل کند که سانسورچی — که شاید هیچ نسبتی با ادبیات ندارد — دهها بند از اثرش را حذف کند یا او را وادار به بازنویسی کند تا هیچ عبارتی که ممکن است موجب آزردگی سانسور شود، در آن نباشد؟ اما آنچه بر گلنار گذشته، نه در ایران بیسابقه است، نه در عمان — جایی که هنوز کتابهایی از نمایشگاهها ناپدید میشوند — و نه در دیگر کشورهای مشرقزمین، حتی در غرب، جایی که در سالهای اخیر پدیدهای به نام «حساسیت فرهنگی» رواج یافته است. در این فضا، ویراستارانی، غیر از ویراستاران معمولی، استخدام میشوند تا متون را از هرگونه اشارهای که ممکن است برای گروهی، دینی، نژادی یا اقلیتی حساسیتبرانگیز باشد، پاکسازی کنند.
در مقالهای با عنوان «آیا در ساوانا پلنگ وجود دارد؟» که در ضمیمهی فرهنگی روزنامهی عمان منتشر شد، به تفصیل دربارهی این موضوع نوشتم. مثالی که آوردم، اعتراض ناشرم در نیویورک به واژهی «غجری=کولی» در رمانم « درخت نارنج» بود، چرا که آن را توهینآمیز نسبت به این گروه دانست. چه رسد به آنچه در نظامهای تمامیتخواه رخ میدهد: سرکوب، خفقان، و ترس از اندیشه و متن. اخیراً خواندم که بهومیل هرابال، نویسندهی مشهور چک، همهی اصلاحات خواستهشده از سوی سانسور حزبی سوسیالیستی کشورش را بیچونوچرا پذیرفت. با خود اندیشیدم: چگونه این قیچی بُرنده بر اثرش «قطارهای مراقبت ویژه»، که همچنان گیراست، تأثیر گذاشت؟ و شکل اولیهی اثر قبل از این برشهای اجباری چگونه بوده است؟
بیاییم از شوک و خشم آغازین فراتر برویم. اندیشیدم که شاید بتوان پرسشی دیگر مطرح کرد: «آیا میتوان به محدودیت سختگیرانه در نوشتن، نگاهی مثبت داشت؟» شاید اگر نویسنده بداند که مرزهایی وجود دارد که نباید از آنها عبور کند، بهجای گسترش افقی، بکوشد در همان محدوده عمق بیافریند؛ یعنی نوشتار خود را بهجای افقی، عمودی بنا کند. در این صورت، ناگزیر میشود همهی گلها را درون همان حصار شکوفا کند، نه اینکه حصار را بشکند و گلهایی آسانتر در بیرون آن برویاند. چنین نویسندهای مجبور میشود در پی واژگان جایگزین و مترادفها برآید، و واژگانی خاص و منحصربهفرد خلق کند، هرچند گاه بهشیوهای زیرکانه و گریزان. این البته فرضی خوشبینانه است، اما نکتهای دیگر نیز هست که از خودِ ادبیات ایران، چه در گذشته و چه در حال، میآموزیم: تکیه بر جهانی سرشار از استعارهها.
پرهیز از صحنههای مستقیم و حرکت به سوی تصاویر و ایما و اشاره های پرمعنا، بازی با نمادها، اشارات و استعارهها، نوشتن در سایهی زبان نه در آفتاب آن، و فرو رفتن در ژرفای استعاره ها تا حدی شگفتانگیز؛ اینها ویژگیهایی هستند که ادبیات ایرانی، کهن و معاصر، بهزیبایی در خود پرورانده است. حافظ شیرازی، شاعر نامدار فارسی، نمونهای درخشان از این رویکرد است. با وجود استمرار بحثها دربارهی اینکه آیا اشعار دلانگیز او در وصف عشق و شراب، دلالتهای عرفانی دارند یا نه، استعارههایش از تیغ سانسور گریختند و او به آفرینشی بینظیر دست یافت؛ آفرینشی که از گزند نظارتهای سختگیرانهی زمانهاش در امان ماند.
حافظ — که به نقد ریا و نفاق شهره بود — به نجوم، موسیقی، فرهنگ زرتشتی، قرآن و علوم دینی آگاه بود. غزلیاتش را میتوان در سطوح مختلف خواند: مستقیم یا نمادین. نبوغ و بهرهگیریاش از ایهام، او را فراتر از محدودیتهای زمانهاش برد. اگر افق برای حافظ باز بود، آیا ذهنش را برای خلق آن تصاویر خیرهکننده و انباشت استعارههای شگفتانگیز به کار میگرفت؟ این تنها پرسشی است که ادعای پاسخ ندارد، بلکه درهای امکان را میگشاید.
و باز میگردیم به گلنار، دوست نویسندهمان، که ناگزیر چهل بند از رمانش را اصلاح کرد — عددی آیینی، شاید — و با سادگی اعتراف کرد که نسخهی اصلی دستنخوردهی اثرش را پیش از اصلاحات به ناشران خارجیاش داده است. یعنی نسخهی منتشرشده به زبان فارسی، در واقع نسخهی اصلاحشده است، و نسخهی ترجمهشده، نسخهی اصلی! این خبر خوشی است برای آنهایی که وسواس نظارت بر ترجمهها دارند و اغراق میکنند در آنچه «مترجمان» و «ویراستاران» با متن کردهاند؛ چرا که گاه تغییر ( و نسخه ترجمه شده) اصل است و نسخه چاپ شده به زبان مادری نسخه دگرگون شده یا با دیگر سخن تفاوت در نسخه ترجمه شده انتخاب خود نویسنده پیش از دیگران باشد. این امر به دلایل گوناگونی رخ میدهد، از جمله برای گریز از سانسور در کشورش.
گلنار — که همسرش کارگردان فیلمهای مستند است و او نیز با سانسور دستوپنجه نرم میکند — با من همنظر بود که سانسور گاه مضحک و غیرمنطقی است، اما همین امر باعث میشود نویسنده و خواننده، دریای پر تلاطم زبان را بیشتر درک کنند، و از ایما و اشاره های متن همانقدر لذت ببرند که از بیانات مستقیم آن.
کسانی که سینمای ایران را دنبال میکنند، بهخوبی درمییابند که چگونه استعارهها جایگزین صحنههای مستقیم شدهاند. به یاد دارم صحنهای از فیلمی که در آن دخترکی با مردی، که در فاصله اندکی در پشت سر او ایستاده، گفتوگویی کوتاه و پرتنش دارند، و در برابرشان ماده گاوی در حال عذاب است. این صحنهی نمادین، اشارهای به تجاوز داشت، بیآنکه هیچ کنش مستقیمی رخ دهد. همانگونه که کارگردانان در این آفرینش دشوار موفق شدند و به جوایز جهانی دست یافتند، رماننویسان و شاعران نیز چنین کردند. حتی در موضوعاتی دردناک چون جنگ، یا موارد حساستر مانند فرقهگرایی، افراد خلاق بیهراس به سراغ آنها رفتند و هرچند هدفشان دور زدن قدرت بود، آثارشان را با هوشمندی غنا بخشیدند؛ چیزی که دوست دارم آن را «موسیقی بلند و منحصربهفرد» بنامم.
هرکس که ادبیات معاصر ایران را بخواند، این فشردگی، ایما و اشاره، و بازی با زبان را درمییابد؛ موجهایی که حتی از پسِ پردهی ضخیم ترجمه به ما میرسند. در اینجا، تنها بهعنوان نمونه، به شاهکار عباس معروفی «سمفونی مردگان» اشاره میکنم. خوانندهای که در پی روایت خطی، توصیف های مستقیم و سر راست، و رهیافتن به به مضمون داستان باشد، شاید پیش از نیمهی کتاب آن را کنار بگذارد و این اثر بزرگ را نپسندد. اما خوانندهای که با ایما و اشاره ها و تکرارهای موزون همراه شود، با هر بار نور انداختن بر بخشی از صحنه، بافتی از روایت را از آغاز تا پایان درمییابد و تار و پود روایت را در آغاز، وسط و پایان رمان در هم می تند. ما از این هنر زیبا لذت میبریم، اما میدانیم که معروفی از سانسور بسیار رنج کشید؛ احکام اعدام و زندان علیه او صادر شد، تا آنکه به برلین گریخت.
دوستش، مهدی شجاعی، دربارهاش گفت: «او میان فرار و مرگ، راه دیگری نداشت.» معروفی در سالهای پایانی عمرش به سرطان دهان مبتلا شد، و خود این بیماری را نتیجهی خاموش کردن صدایش، مصادرهی قلمش، و بریدن زبانش میدانست. دهانی که خاموش شد، ناگزیر به بیماری تن داد.
لینک مطلب اصلی / منتشر شده در روزنامه عمان. ۲۴ سپتامبر ۲۰۲۵
نظر شما