به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، سال ۶۴۲ هجری قمری، در قونیه، دیداری رخ داد که مسیر زندگی مولانا جلالالدین بلخی را برای همیشه تغییر داد.
بنابر روایت فارس، مولانا، آن زمان عالم و واعظی شناخته شده و باوقار، با شمس تبریزی، عارف و مسافر تبریزی، روبهرو شد. این ملاقات، نقطه عطفی بود که او را از دنیای علمی و زاهدانه به جهانی سرشار از عشق، شور و عرفان کشاند. شمس با آزادی بیان و شخصیت نیرومندش، مولانا را به شاعری عاشق و عارفی بیهمتا تبدیل کرد؛ شاعری که بعدها در «مثنوی معنوی» و «فیه ما فیه» آموزههای ناب عرفانی و اخلاقی را به نسلها منتقل کرد.
نمیتوان از مولانا سخن گفت و از شمس تبریزی، خورشیدِ جانش، یادی نکرد. این دو نام چنان در هم تنیده شدهاند که گویی تنها در کنار هم معنا مییابند. اما پیش از آنکه از تأثیر شمس بر مولانا سخن بگوییم، باید به دنبال شناخت خودِ شمس باشیم؛ عارفی که به دلیل پرتوِ خیرهکننده مولانا، ناخواسته در سایه قرار گرفت.
رازهای زندگی شمس
از زندگی شمس پیش از ورود به قونیه اطلاعات کمی در دست است. تاریخ تولد، خانواده و نسب او مشخص نیست و آنچه از او میدانیم عمدتاً از مقالات و گزارشهایی مانند ابتدانامه سلطان ولد و رساله سپهسالار است. درباره او گفته شده: «هیچ آفریدهای را بر حال شمس اطلاعی نبوده، چون شهرت خود را پنهان میداشت و خویش را در پرده اسرار فرو میپیچید.» شمس تبریزی شخصیتی است که شناختش دشوار است؛ او خود تمایلی به نوشتن نداشت و گفته بود: «من عادت به نوشتن نداشتم. هرگز. چون نمینویسم، در من میماند و هر لحظه مرا روی دگر میدهد.» همین جمله، نشاندهندهٔ ماهیت پویای عرفان اوست که در لحظه و در حال جریان داشت. شمس یک عارف سنتی نبود؛ او با صراحت و شجاعت تمام، از بیان حقایقی که درک کرده بود نمیترسید.
دیدار و گفتوگوهای تحولآفرین
شمس با پرسشهای فلسفی و عرفانی خود، مولانا را به تجربه عشق الهی و سلوک عملی دعوت کرد. در یکی از نخستین گفتوگوهایشان، شمس پرسید: «صراف عالم معنی، محمد (ص) برتر بود یا بایزید بسطامی؟»مولانا پاسخ داد: «محمد (ص)، سرحلقه انبیاست، بایزید را با او چه نسبت است؟»
این گفتوگو، زمینه ورود مولانا به دنیای عشق و معرفت را فراهم کرد. نخستین خلوت مولانا و شمس نزدیک بیست روز طول کشید و اثر آن در زندگی مولانا تا پایان عمر قابل مشاهده بود.
شمس و قدرت عشق
مولانا درباره شمس گفته است:«شمس تبریز! تو را عشق شناسد نه خرد.»این جمله، کلید فهم رابطه مولانا و شمس و جایگاه شمس در زندگی اوست. شمس مولانا را وادار به سکوت، تأمل و بازنگری در ظواهر دین نمود. مولانا که پیش از این عالم و واعظی باوقار بود، پس از آشنایی با شمس، سجادهنشینی را کنار گذاشت و به موسیقی، سماع و تجربههای عرفانی پرداخت.
حکایت رودخانه؛ درس سکوت و ذکر
حکایت مشهور رودخانه، نمادی از راهنمایی شمس در مسیر عرفان است. نقل است که روزی شمس به مولانا گفت: «دست خود را به من بده و ذکر یا شمس بگو، هر دو از آب میگذریم.» مولانا دست او را گرفت، اما وقتی شنید شمس ذکر «یا علی» را بر زبان میآورد، شروع به تکرار همان ذکر کرد و ناگهان در آب فرو رفت. شمس او را بیرون کشید و گفت: «هر کسی با ذکر مخصوص خود پیشرفت میکند، تو همان یا شمس را بگو.»این حکایت، درسی عمیق برای مولانا داشت: راه عرفان، راهی شخصی است که باید با ایمان قلبی و سکوت طی شود، نه با تقلید کورکورانه. این درس، مولانا را به سکوت عرفانی و در نهایت، به انتخاب تخلص «خموش» سوق داد.
شمس؛ شاعر و عارف مستقل
مقالات شمس سرشار از اندیشههای عرفانی، داستانها و تمثیلهای ناب است و زبانش با نثر و حتی شعرهای برجسته فارسی قابل مقایسه است. بدیعالزمان فروزانفر گفته است: «میان مقالات شمس با مثنوی مولوی ارتباطی قوی وجود دارد و مولانا بسیاری از امثال، قصص و مطالب مقالات را در مثنوی خود مندرج ساخته است.»
محمد علی موحد، مصحح مقالات شمس نیز در پژوهشهای خویش نظر فروزانفر را تأیید کرده است. در کتاب «بازتاب اندیشههای شمس تبریزی در مثنوی مولوی» کتابی از محمد خدادادی، وی نتیجه گرفته که بسیاری از گفتهها و اندیشههای مولوی در مثنوی معنوی، انعکاس سخنان و اندیشههای شمس تبریزی در مقالات اوست.این آثار نشان میدهد شمس نه تنها سایهای بر مولانا، بلکه خورشیدی مستقل در ادبیات و عرفان ایران است.
دوست داشتن شمس و نقش او در زندگی مولانا
در نهایت، رابطه شمس و مولانا یک پیوند دوسویه و یگانه بود. شمس، مولانا را از خامی به پختگی رساند و با آموختن عشق، آزادی و درونبینی، او را جاودان ساخت. در مقابل، مولانا نیز با خلق آثار بینظیری چون «مثنوی معنوی» و «فیه ما فیه»، نام شمس را برای همیشه در تاریخ ثبت کرد. شمس کیمیاسازی بود که طلای ناب عرفان و محبت را در اعماق جان مولانا کاشت و او را به عالیترین مرتبه عشق و معرفت رساند.
نظر شما