گروه اندیشه: «الیگارشی نسلی» تیتر مطلب امید علی بابایی است که در صفحه اندیشه روزنامه اعتماد منتشر شده است. این مطلب بهطور خلاصه به نقد و تحلیل «الیگارشی نسلی» در جامعه ایران میپردازد. نویسنده استدلال میکند که در حوزههای مختلف (سیاسی، اقتصادی، آکادمیک، هنر و ورزش)، قدرت واقعی و تصمیمگیری در دست گروه کوچکی از افراد کهنسال (یک الیگارشی) باقی مانده است.
این گروه، پدیده خود را با عبارت «نخبهگرایی» پوشش میدهند، در حالی که این «نخبهگرایی نمایشی» یک پارامتر تعیینکننده: کهنسالی دارد. نویسنده تأکید میکند که این همپوشانی الیگارشی و کهنسالی، موجب رکود فکری، نزاع نسلی، رقابت نابرابر و در نهایت فرار نخبگان جوان از کشور میشود. این در حالی است که نخبگان جوان به دلیل کمتوجهی به «پدیدههای آرام و نامرئی» در برابر «پدیدههای پر سر و صدا و دراماتیک» که توسط کهنسالانِ دارای قدرت ایجاد میشود، دیده نمیشوند. این مطلب در زیر از نظرتان می گذرد:
****
در جهان امروز که هر زمینه مطالعاتی و عملی، خود یک دنیای مجزا است و تعدد افکار و افراد فراوان، الیگارشی از یک اصطلاح یا مفهوم صرفا سیاسی به یک عبارت رسمی در هر زمینهای تسری پیدا کرده، نمود عینی آن در هر فعالیتی مشهود است و درواقع با عبور از عبارات مافیا، کارتل و... الیگارشی به عنوان کلیدواژهای برای بیان قدرتنمایی گروهی از افراد در هر زمینهای بهکار میرود.
در تعریف سیاسی و مرسوم، الیگارشی یعنی حکومت اقلیت ثروتمند یا قدرتمند بر اکثریت مردم و در تعریف عمومی و تعمیمیافته، الیگارشی یعنی شرایطی که در یک جامعه یا نهاد، قدرت واقعی در دست گروه کوچکی از افراد خاص (مثلا ثروتمندان، پیشکسوتان و مدیران ثابت) باشد و بقیه مردم در تصمیمگیری نقشی نداشته باشند.
اما مسالهای مهم که جامعه ما در شرایط فعلی درگیر آن است و در زمینههای مختلف اجتماعی، اقتصادی، مباحث آکادمیک شامل مطالعات انسانی، علوم فنی و حتی زمینههای عمومیتر مثل ورزش و هنر دیدهمیشود، الیگارشی نسلی است و اشکال ماجرا آن جاست که با خلط مبحث، نام نخبهگرایی را به جای الیگارشی به کار میبرند و از نخبهگرایی به عنوان پوششی برای نمایش قدرتنمایی عدهای محدود که از نسل کهنسال جامعه هستند استفاده میکنند.
این که نخبهگرایی چه شرایط و اهدافی دارد و نتیجهاش در زمینههای مختلف چگونه بوده است، نیاز به توضیحات و بررسیهای فراوان دارد اما واضح است که در شرایط فعلی کشور ما (شاید بهواسطه پیشینه فرهنگی ما) حتی اگر واقعا نخبهگرایی انجام شود (که اینطور نیست)، این شکل از نخبهگرایی پارامتری اساسی و تعیینکننده دارد که آن کهنسالی است!
نخبهگرایی یعنی این که قدرت و تصمیمگیری باید در دست گروهی کوچک از افراد برتر، باهوشتر یا شایستهتر باشد، نه توده مردم؛ پس در شرایطی که سیاستگذاران به عنوان نخبگان (انتخابی یا انتصابی) در تمام زمینهها از سیاست و اقتصاد گرفته تا ورزش و هنر و از فضای عمومی گرفته تا محیطهای علمی و آکادمیک، نسل کهنسال جامعه هستند که از قضا سالهاست که در جایگاه خود باقی ماندهاند این فرضیه که یکی از معیارهای اصلی نخبهگرایی، کهنسالی است، جای بررسی فراوان پیدا میکند.
در بهترین حالت اگر گردش نخبگان اتفاق بیفتد، در این گردش باز هم الیگارشی نسلی مشهود خواهد بود. چون با عوض شدن افراد، نسل آن ها تغییر نخواهد کرد و در یک فضای ایزوله، گردش نخبگان به طور واقعی انجام نخواهد شد. همان طورکه ویلفردو پارتو درباره گردش نخبگان میگوید: «نخبگان جدید جای قدیمیها را میگیرند، ولی ساختار قدرت همیشه نخبهمحور باقی میماند.» این سخن یعنی همپوشانی بین الیگارشی و نخبهگرایی منجر به یک فضای بسته و راکد خواهد شد.
درواقع اگر حلقه قدرت در هر زمینهای که مایل به بقای خود است با اسم رمز نخبهگرایی به فعالیت ادامه بدهد نوعی نخبهگرایی نمایشی اتفاق میافتد و اگر این قدرتنمایی در قالب الیگارشی نسلی رخ دهد نهتنها از منظر بیرونی باعث پسرفت آن زمینه میشود بلکه از لحاظ دروننهادی یا درونسازمانی هم منجر به نزاع نسلی میشود.
در شرایطی که حلقه نخبگانی، به صورت انتخابی، مشخص شوند نیاز به تبلیغ خود دارند و از آنجایی که نسل نخبگان واجد شرایط برای قبولاندن خود به انتخابکنندگان باید تقلا کرده و دست به بمباران تبلیغاتی بزنند، اگر شرایط چنین کاری را داشته باشند ممکن است مجبور به دروغپردازی شوند و این دروغها را به حدی تکرار کنند که ملکه ذهن همه شود همان طور که عبارت نادرست کارما آنقدر تکرار شده که امروزه بسیاری از جوامع و نسلها به آن اعتقاد دارند.
از طرف دیگر اگر فضای تبلیغی مناسبی وجود نداشته باشد، در شرایطی که نزاع نسلی وجود دارد، تنها راه موفقیت الیگارشها، نادیده گرفتن نسلهای دیگر است که گاهی اوقات بهواسطه خوی سرکوبگرانه ناشی از الیگارشی، منجر به تشدید نزاع نسلی هم میشود.
در شرایط کنونی کشور ما در همه زمینهها، حتی اگر فضای مناسبی برای عرضاندام نسل جوان وجود داشته باشد با توجه به اینکه قدرت مطلق در دست کهنسالان است، رقابتی نابرابر ایجاد میشود و از آن جایی که هیاهو و فعالیت در نسل کهنسال نمود بیرونی پیدا میکند (بهواسطه قدرت این نسل) ولی نسل جوان مجبور است در سکوت به کار خود ادامه بدهد، برنده بازی همان الیگارشهای کهنسال باقی خواهند ماند.
زیرا در نگاه آن عدهای که قائل به مشارکت در این نوع انتخاب هستند، کهنسالان بهواسطه هیاهو، نخبه تلقی میشوند در حالی که واقعیت امر چیز دیگری است. این نظریه را رولف دوبلی این گونه مطرح میکند: «ما، پیامدهای چشمگیر، پُر زرقوبرق و پُر سروصدا را بیش از اندازه تخمین میزنیم و چیزی را که ساکت یا نامریی باشد در ذهن خود کوچک میپنداریم. ما دراماتیک فکر میکنیم، نه کمّی!»
این ایراد حتی در زمینههای منعطف مثل هنر و ورزش هم مصداق دارد چون قدرت نفوذ الیگارش کهنسال، تسلط بر هر چیزی را ممکن میکند. به همین دلیل است که رابرت میچلز در قانون معروف خود به نام قانون آهنین الیگارشی میگوید: «هر سازمان یا نهادی، (حتی دموکراتیک) سرانجام به حاکمیت الیگارشی نخبگان میانجامد.»
همین الیگارشی نسلی است که با ایجاد انحصار در نخبهگرایی، فضای نخبگانی را در امور مختلف کشور ما به دست گرفته و با ایجاد بیاعتمادی و رکود فکری، باعث فرار نخبگان و مهاجرت آنان میشود و جالب است که تمام کشورهای پذیرای نخبگان، جوانی را معیاری با وزن بالا در نظر میگیرند ولی در جامعه ما، کهنسالی مشخصه اصلی نخبگی است!
۲۱۶۲۱۶





نظر شما