کاری ندارد. می شود تفاوت های مهرجویی حالا نسبت به گذشته اش را "تغییر مسیر" دانست و می شود نام آن را افت و پسرفت گذاشت. می شود سرخوشی ها و سهولت های شکلی و محتوایی فیلم های اخیرش را "سادگی برآمده از دل پیچیدگی" دانست یا شلختگی و بزن دررویی از سر بی حوصلگی. می شود سفت و محکم پای مهرجویی ایستاد و گفت هرچه مهرجویی بسازد خوب است، چون مهرجویی است و مهرجویی فیلم بد نمی سازد و چهار پنج تا ستاره هم به فیلمش داد و کلی تاویل وتفسیر فرامتنی ردیف کرد، ولی می شود فیلم های اخیرش را دوست نداشت و مثل هر فیلمساز بزرگ دیگری به مهرجویی هم حق داد فیلم متوسط و بد بسازد.
ولی به گمانم می شود به دلایل این ماجرا فکر کرد که چرا فیلم های دهه های گذشته مهرجویی این همه مورد توجه سلیقه های مختلف سینمایی بود و این همه بحث ونقد بر می انگیخت ولی در دهه هشتاد وحالا اینطور نیست. در این که او تغییر کرده شکی نیست. دغدغه هایش هم قطعا تغییر کرده. اینها اصلا بد نیست. گرچه برای یک هنرمند صاحب اندیشه و مولف دشوار است که جهانش را پس از سال ها تغییر دهد و این تغییر را میان مخاطبان جدی اش جا بیندازد . هر هنرمندی – به خصوص اگر صاحب سبک و تفکر باشد – طی سالیان، خودش از خودش توقعی پدید می آورد که به محض خدشه دار شدن، لاجرم واکنش های منفی بر می انگیزد. جای گلایه هم نیست. این اتفاق برای فیلم آخر بهرام بیضایی و چند فیلم اخیر مسعود کیمیایی هم افتاد.
مهرجویی فیلمساز منحصر به فردی در سینمای ماست و همیشه همگام با زمانه اش جلو آمده. فیلم هایش تاثیر گذاری های شگرف اجتماعی هم داشته اند و شاهکارهایی مثل دایره مینا وهامون و لیلا را در کنار کلی فیلم خوب دیگر در کارنامه دارد. به گمان من او تنها فیلمساز فعال نسل اولی است که هنوز می شود هرآن منتظر یک فیلم خوب از او بود. من تمام فیلم هایش را تا "میکس" خیلی دوست دارم (جز شیرک که دیده ام و الماس سی و سه که ندیده ام) و به گمانم او جهان خود را با تمام ویژگی های منحصر به فردش خلق کرده است. جهانی پر از پیچیدگی های خوشایند که لذت کشف را به مخاطبش ارزانی می داشت و لایه های فلسفی جذاب که هرکس به فراخور توانش ازاین کشتزاراندیشه، برداشت می کرد. مهرجویی معمولا از مخاطبش جلوتر بود و این، حس خوبی به آدم می داد؛ همان لذت کشف که گفتم. از "میکس" به بعد مسیر مهرجویی تغییر کرد وجهانش نیز و به گمان من از آن پس تنها "مهمان مامان" تا حدودی به جهان پیشین او نزدیک است. مابقی حکایت از جهان دیگری دارند که ما چندان با ویژگی های آن آشنا نبودیم و ظاهرا باید به آن عادت کنیم. بالاخره خوشمان بیاید یا نه این جهان تازه هم متعلق به داریوش مهرجویی است و این فیلمسازِ تازه هم نامش همان است.
نمی توانم منکر شوم که احترام به محیط زیست، دغدغه باارزشی است. نمی خواهم مضمون پالایش روح و لزوم زدودن کثافات روحی از انسان ها را که می گویند در لایه های زیرین فیلم است رد کنم، اما حق دارم کمی هم درباره تفاوت سادگی و شلختگی تامل کنم. حق دارم تناسب واهمیت مضمون "نارنجی پوش" را در یک کفه ترازو بگذارم و توقعم از فیلمساز و اهمیت او وجهانی که از او سراغ دارم را در کفه دیگر وحق دارم قوت لحن و بیان سینمای فعلی مهرجویی رابا گذشته خودش قیاس کنم.
همانطور که همیشه به گمانم هر فیلمسازی حق دارد درباره هر دغدغه ای که دارد یا ندارد فیلم بسازد، کسی هم حق ندارد برای او تکلیف تعیین کند، البته ما حق داریم قضاوت کنیم. شیفته باشیم یا نباشیم. فقط حواسمان باشد به بهانه شیفتگی وارادت، آدرس اشتباه به فیلمساز ندهیم.
این مطلب در شماره خرداد ماه91 ماهنامه سینمایی 24 به چاپ رسیده است.
نظر شما