«خوابم میآد» اولین تجربه کارگردانی رضا عطاران در سینما است که با تکیه بر سابقه و سبک شخصی کار او در حیطه طنز و کمدی نمی تواند به عنوان یک اثر تمام و کمال مخاطب را راضی کند.
رضا عطاران در کنار مهران مدیری و مهران غفوریان سه چهره برجسته عرصه تلویزیون هستند که توانستند با بازی، کارگردانی و نویسندگی سبک خاص خود را در طنز پایهگذاری کنند. هرچند غفوریان از دوران اوج و سبک شخصی خود فاصله گرفت و به حضور در فیلمها و مجموعههای مختلف راضی شد، اما عطاران و مدیری این جسارت و تداوم حضور را در عرصه مدیوم های مختلف بسط دادند.
بخصوص عطاران که در همکاری با کارگردانان دیگر نیز امضای شخصی خود را در بازآفرینی کاراکترها ثبت کرد و سویه مثبت (خود بودن) را در تلفیق با هنر بازیگری در معرض دید مخاطبانش قرار داد.
عطاران این ویژگی مهم را داراست که از ابتدا دست به قلم بود و از نگارش متن آیتمهای طنز به نگارش نخستین مجموعههای طنز روتین همچون «زیر آسمان شهر» روی آورد و پس از تجربههای مختلف در این عرصه، کارگردانی تلویزیونی را تجربه کرد.
حضور در نقش کاراکترهای فرعی و مکمل در مجموعههای طنزی که خود کارگردانی کرد این موقعیت را ایجاد کرد تا همواره او را در نقش شخصیتهای متفاوت اما مرتبط با یکدیگر -به عنوان اجرایی جدید و جذاب از رضا عطاران- ببینیم و دوستش بداریم.
مجموعه این تجربههای جذاب و جسورانه در سریالهایی مثل «خانه به دوش»، «متهم گریخت»، «بزنگاه»، «ترش و شیرین» و ... به تدریج سبک و نگاه طنز شخصی او را به رئالیسم زندگی روزمره بخصوص در طبقه اجتماعی فرودست جامعه پایهریزی کرد که این واقعگرایی زائیده سیال بودن فیلمنامه، درامپردازی و بخصوص بداههپردازی کنترلشده سر صحنه بود.
این گونه بود که بسیاری به تأسی از این سبک شخصی شروع به حرکت بر مسیری کردند که عطاران خود به بهترین وجهی همه کارکردهای موجود در این مسیر را به کار گرفته بود و این گونه بود که کپیبرداری از رویه سطحی طنز و کمدی خاص او به سرعت در مجموعههای دیگر رسوخ کرد بدون توجه به اینکه این گونه کپیها هیچوقت برابر اصل نمیشوند!
با این پیشینه، انتظارها از نخستین کارگردانی عطاران در سینما طبعاً بر اساس سابقهای است که در ذهن علاقهمندان و پیگیران آثار خود به جای گذاشته یعنی تکیه بر همان سبک شخصی و رئالیتهای که با زاویه نگاه خاص او، تلخی و گزندگی را با طنز تلفیق میکند.
در نخستین گام عطاران نگارش فیلمنامه نخستین فیلم سینماییاش را به نویسندگان دیگری سپرد و معصومه بیات و حمید نعمتالله طرح اولیه و احمد رفیعزاده فیلمنامه را نوشتند و خودش بازنویسی نهایی را انجام داد.
«خوابم میآد» پس از چند بار تغییر نام در جشنواره سیام فجر به نمایش درآمد و این روزها با تدوین مجدد به اکران سینماها درآمده و در شرایط بغرنج حال حاضر سینمای ایران فروش خوبی داشته است.
فیلم بر محور زندگی قهرمانی به نام رضا پیش میرود که در سکانس ابتدایی درگیر یک ماجرای گروگانگیری بغرنج نشان داده میشود و در یک لحظه بحرانی با فلاشبک، گذشته خود را به شکل متقاطع روایت میکند تا رسیدن به سکانس ابتدایی و نهایتاً فینال تلخ و جسورانه فیلم.
فیلم با کد مستقیمی که به کتاب «بیگانه» آلبر کامو میدهد، تلاش دارد این شخصیت خاص و بیانگیزه را به گونهای شناسنامهدار ایرانیزه کند و در این میان شیوه روایت قصه نقش بسزایی دارد. بخصوص حضور نریشن راوی که برای ایجاز به گونهای ساختارشکنانه زمان و مکان را میشکند و نقاط برجسته گذشته را در قالب فلاشبکهای کوتاه و تأثیرگذار ترسیم میکند.
این فلاشبکها همچون تاشهای کوتاهی هستند که لزوماً قصهای تعریف نمیکنند بلکه تصاویر تخت یا چندبعدی هستند از آنچه راوی میگوید و گاه در تضاد با نریشن راوی مثل فلاشبک ضربه خوردن در کودکی.
در مورد تصاویر تخت میتوان به نماهای عکسمانندی اشاره کرد که مردم با پز عکس گرفتن به دوربین زل زدهاند و تصویر ذهنی رضا از روزی است که با شیرین برای دیدن شهر و مردمش رفتهاند. تصاویر چندبعدی را میتوان به نماهایی از گذشته و روابط جمعی خانواده و همسایه و هممحلهایها تعمیم داد که به عنوان مثال در سکانس زمینه تیتراژ اولیه و همچنین سکانس تلویزیون خریدن سرهنگ و جمع شدن بچههای محل در خانه او و تماشای سریال «زورو» برجسته شده است.
در کنار ساختار روایی جذاب و در عین حال کارکردی که برای روایتی شناور از گذشته انتخاب شده، شخصیتپردازی پدر و مادر رضا نیز از مواردی که به شدت هوشمندانه و جزئینگرانه است و به همین دلیل گرم و باورپذیر میشود. هرچند این وجه با حضور اکبر عبدی در نقش مادر وجوه جذاب و خط قرمزی را به شکلی مجاز وارد کار کرده، اما بخش عمده این جذابیت از مرحله خلق شخصیت و نگاه عمیق به زندگی این خانواده فرودست ایرانی و روابط بین آنها به شکل واقعی وارد کار شده است.
اما کم نیستند تمهیدات و مولفههایی که تنها به عنوان کدهای اولیه طرح شده اما از آنها استفاده کارکردی نشده مثل علاقه پدر رضا به خداداد عزیزی یا فیلمهایی مثل «کازابلانکا»، «بربادرفته»، «ماجرا»، «شعله»، «گل های داوودی» و ... که تنها به عنوان کد کاشته شده ولی مرحله داشت و برداشت را طی نمیکنند. به گفته دیگر تماشای این طیف مختلف فیلمها منجر به کنشی برآمده از تماشای این آثار نمیشود و تنها در حد یک نما در ذهن مخاطب فیلمبین باقی میماند.
در نقطه مقابل میتوان از کد چای ریختن روی شلوار نام برد که با هوشمندی به عنوان یک کد کارکردی سر قرار با مَلی کاشته میشود و پس از آن در قرار کافیشاپ با شیرین بسط پیدا میکند و نهایتاً در گفتگوی تلفنی با سرافراز (در خانه شیرین) به شکلی متفاوت برداشت میشود. کارکرد این کد به همینجا ختم نمیشود بلکه به عنوان یک نقطهضعف ریشهدار که از کودکی تا بزرگسالی برای رضا دردسرساز شده طرح میشود که به شکلی اغراقشده عامل معافی او از سربازی هم شده است.
اما این وجوه هوشمندانه و ساختار روایی کارکردی نیمه اول فیلم را تا قبل از همراهی رضا و شیرین، جذاب و دراماتیک کرده و از آن به بعد کمرنگ شدن قصهای سر و شکلدار با حضور ناخواسته رضا در مسیری که هل داده میشود–و میتواند برگرفته از قهرمان رمان کامو باشد- باعث شده نیمه دوم فیلم فاقد جذابیت پیگیری شود.
در واقع هر یک از اتفاقات این نیمه به تنهایی میتواند به عنوان یک موقعیت یا آیتم جذاب مورد توجه قرار بگیرد ولی وقتی نیمه پر و پیمان و دراماتیک اولیه در کنار این نیمه کمجان قرار میگیرد، رسیدن به نقطه تعادل و مکمل شدن این دو نیمه تا پایان دور از ذهن به نظر میآید.
بخصوص که نیمه دوم پر از پرسشهایی است که به شکلی منطقی قصه و موقعیتهای ایجاد شده را زیر سئوال میبرد که یکی از مهمترین آنها چرایی رفتن رضا و شیرین به رستورانی گرانقیمت و اعیانی است که باب این دیالوگ را باز میکند که به فکر دزدی از آدمهای پولدار بیفتند و تنها برای رسیدن به این نتیجه طراحی شده و منطق و واقعگرایی ندارد یا حفرهای که در عدم ارتباط فریبا با پدر مانی وجود دارد که هر سهشنبه به شوی جواهرْآلات میروند یا نکات و کدهای جزئیتری مثل شخصیت کاریکاتوری فریبا که کارکرد و اهمیتی پیدا نمیکند.
دوپاره بودن فیلم «خوابم میآد» در کنار فینال تلخ و به شدت مفهومی که برای رضا طراحی شده با تعبیری که میتوان از خوابِ مرگ قهرمان بختبرگشته و بیانگیزه قصه داشت، وجوهی هستند که شیرینی و گرمای بخش اول فیلم و پویایی دراماتیک قصه را به مرز سقوط و پوچی میرسانند. در نهایت حس رهاشدگی مخاطبی که همراه با قهرمان زندانی در صندوق عقب ماشین از دره سقوط میکند، تجربه تماشای فیلم عطاران را تیره و تلخ میکند.
5858
نظر شما