حرف نیمهتمام دیروز را اگر خدا بخواهد امروز تمام کنم. اما قبلش دوستان خوش ذوق و خوش قریحهام را احاله دهم به قصیده «دوستان تهران» محمدتقیبهار، که از منفای خود، خطاب به دوستان تهرانیاش، خاصه دکتر لقمان ادهم، سروده بود و تمام حرفهای الکن و درلفافه پیچیده مرا، به تصریح تمام بیان کرده بود.
بهار خطاب به دوستان تهرانیاش از رسم زمانه و عادات مردم دوره خودش گلایه کرده و با سوز و گدازی که توام با مطایبه و شوخی است، تصویری از مردم تهران ارائه میدهد که در بسیاری از مواقع قابل انطباق با دیگر مردم این سرزمین است. ترجیح میدادم به جای این توضیح واضحات عین قصیده بهار را برایتان نقل میکردم، اما متأسفانه هر حرفی را نمیشود زد و هر شعری را نمیشود خواند. اگر اهل ذوقید خودتان بروید و دیوان آن مرد بزرگ را پیدا کنید و بخوانید و حظ وافر ببرید. بگذریم، صحبت در این باره بود که مردم، شاکله کلی خود را در نسبت با حاکمیت پیدا میکنند. یعنی چه؟ یعنی اینکه اگر این طرف ماجرا «امام» یا «پیامبر» باشد، مردم نیز به «امت» تبدیل میشوند و در حیث جمعی ارتقاء مقام پیدا میکنند. متوجه منظورم هستید؟ یعنی اینکه مردم یک شکل ثابت و یک وضعیت لایتغیر ندارند، بلکه در مواجهه با حاکمیت خود را تغییر میدهند. این مردم میتوانند رمه باشند، میتوانند دموس باشند و میتوانند ملت یا امت باشند.
به فرهنگ لغت توجه نکنید که تمام این تعابیر را در ردیف هم میآورد. اینها هر کدام با هم فرق دارند و از هر کدام معنی خاصی به ذهن میرسد. یک توضیح کوچک همین جا بدهم که مبادا سوءتفاهمی پیش بیاید و چیزی که به هیچ عنوان منظور نظرم نیست، از این نوشته استنباط شود. من تقصیر مردم امروز را و عیوب فزاینده مردم امروز را نمیخواهم به گردن حاکمیت بیندازم. به هیچ وجه، اما سعی میکنم که در این باره توضیح بدهم که مشکلی اگر هست که هست، نه به مردم و نه به حاکمیت که به نسبت این دو برمیگردد. موضوع نسبتی است که عوض شده و باید برای آن فکری اساسی کرد. سعی میکنم با ذکر مثال این نسبت را توضیح بدهم.
بعضی وقتها که مردم از هم میرنجند و خاطرشان از یکدیگر آزرده میشود و زبان به شکوه و گلایه بازمیکنند، با آه و حسرت از روزهایی میگویند که مردم شکل و شمایلی دیگر داشتند. شما هم لابد بارها شنیدهاید که مردم گله میکنند که چطور بود که زمان جنگ که این همه ایثار و از خود گذشتگی میدیدند و این همه مهربانی و برادری میدیدند، اما الان همان مردم بابت چیزهای جزئی و پیش پا افتاده یک باره چنان از خود بیخود میشوند که قفل فرمان توی سر هم خرد میکنند. مگر میشود؟ مردمی که یک نسل قبل برای نیل به شهادت از هم سبقت میگرفتند و با گریه و زاری از خدا طلب توفیق شهادت میکردند، چه میشود، یا چه بر سرشان آمده که برای یک سود و زیان اندک، از هیچ قبحی رو گردان نیستند؟ برعکسش هم هست. نمیدانم که شما در زمان انقلاب چند سالتان بوده و چه خاطراتی از آن روزهای طلایی در ذهن دارید. اگر هم نبودهاید لابد از کسانی که بودهاند شنیدهاید. مشهور است که همان کسانی که خود مشتریهای ثابت سینماها بودند و خود را به شکل هیپیهای اروپایی درمیآوردند، یک باره چنان متحول شدند و نفسشان تحتتأثیر امام قرار گرفت که دفعتاً علیه وضع موجود خود، و وضع موجود عالم، قیام کردند. این تغییر و تحول، جدا از اینکه گاهی معنای اخلاقی به خود میگیرد، به همان نسبتی برمیگردد که توضیح دادم. یعنی وقتی دموکراسی بر قرار میشود، خود به خود نسبت مردم با حاکمیت طوری میشود که مردم تبدیل به دموس میشوند. در نسبت با دیکتاتوری تبدیل به رمه میشوند و در مواجهه با امام، امت.
الناس عیالالله. مردم در هر حیثیتی محترمند و نباید آنها را تحقیر کرد. برای ارتقاء سطح کلی آنها نیازی نیست که راه بیفتیم و تک تک آدمها را وادار کنیم که خود را از هر خطا و گناهی دور نگه دارند. کافی است نسبت آنها را با حاکمیت درست کنیم، آنگاه این مردم تمام خوبیها و زیباییهای خود را به ظهور میرسانند. البته ناگفته نماند بخش عمدهای از این نسبت تقدیری است و ربطی به تلاش و زحمت ندارد. آیا متوجه نشدهاید که تلاشهای سختگیرانه برای اصلاح مردم به نتیجهای درخور منتهی نمیشود؟
وقتی دموکراسی بر قرار میشود، خود به خود نسبت مردم با حاکمیت طوری میشود که مردم تبدیل به دموس میشوند
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 24409
نظر شما