مبلغ مختصری پول نهادم در جیب
شدم از خانه برون، عازم بازار شدم
داد بقال به من جنس گرانقیمت را
آنقدر مفت که ممنون ز دکاندار شدم
پای در دکه بزاز نهادم، او هم
لطف فرمود که صاحب کت و شلوار شدم
نسخهها را ز دواخانه گرفتم بیپول
باعث دفع مرض از دو سه بیمار شدم
نخود و ماش و برنج و عدس و کشک و پنیر
همه را با ثمن بخس خریدار شدم
بیچک و چانه ز مشدی حسن میوه فروش
صاحب میوه اعلا دو سه خروار شدم
شاد و شنگول ازین واقعه بودم ناگاه
لنگه کفشی به سرم آمد و بیدار شدم!
***
به لهجه اصفاهونی!
هوا گرمس و حالی من خرابس
لبم خندونس و چشمم پر آبس
عیالی من به دستم باد بزن داد
که بستون، باد بزن خود را، ثوابس
برای شیرخشکی بچهای خود
بوکون فکری که طفلک در غذابس
نشستهس پشتی در، مردی طلبکار
ز ترسی او دلم در اضطرابس
خوراکی ما آ یُخده نون و دوغس
غذایی اغنیا جوجهکبابس
خدایا حرفی حق تلخس یا شیرین
که هرجا گفته میشه، بیجوابس
حاج ارزونی کوجاس؟ لادستی باباش
سفر کردهس به یک جایی، یا خوابس؟
حساب از دستی من دررفت آخر
ز بسکی این گرونی بیحسابس
گل آقا. شماره 138. شهریور 1372
6060
نظر شما