نقاش چونکه طرحِ تو شمشاد میکشد
مجموعهای ز حُسن خداداد میکشد
وقتی که روی قامت تو زوم میکند
سروی به سبک شعر تو آزاد میکشد
نوبت به رنگ سرخ لبانت که میرسد
عشق مرا به مرحلهای حاد میکشد
خونریز و تیز، آن مژهها را کنار هم
همشکل عین فوجِ بریگاد میکشد
انگار قلب من کَمکی شاد میزند
وقتی که چشمهای تو را شاد میکشد
چشم سیاه مست تو هرچند ساکت است
از روی بوم یکسره فریاد میکشد
بی حرف و با نگاه، مرا خرد میکند
یعنی سکوت بر سر من داد میکشد
نقاش چونکه یافت یکی سوژه جدید
دست از کشیدنِ تو پریزاد میکشد
نوبت چو میرسد به من، آشفته میشود
عمرِ مرا چو زلفِ تو بر باد میکشد
ایرادگیر میشود و گیر میدهد
هر عضو میکشد پر از ایراد میکشد
از کنتراستِ داغِ دل و آهِ سردِ من
این سینه را کُلِکشِنِ اضداد میکشد
*
کفرِ دلم درآمده از دست زلف یار
کارم در این سیاهه به الحاد میکشد
مفلس شدم ز خرج تو ـ ای عشق! ـ و سالهاست
جور مرا کمیته امداد میکشد
درسِ جنونِ بنده چو مجنون روان شدهست
شاگردِ درسخوانده به استاد میکشد
6060
نظر شما