یکی از مباحثی که به عنوان چالش اساسی میتوانیم مطرح کنیم این است که اقتصاد آزاد همپا و همسو با افزایش ثروت که قابلیت های خود را در این خصوص نشان داده است، سازوکاری برای کاهش شکاف طبقاتی ندارد.
البته نظام و سازوکاری که این دو متغیر یعنی هم افزایش ثروت و کاهش شکاف طبقاتی را بخواهد توام با یکدیگر در بطن خودش تعریف کند واقعا خیلی سخت است و اقتصادهای دیگر هم نتوانستند در این دو قلمرو با یکدیگر دستاوردهای خوبی داشته باشند. اینجا سئوالی که مطرح میشود این است که آیا سازوکارهای درونی اقتصاد آزاد بنا به تعریف گرایش ذاتی اش به سمت افزایش ثروت هست یا به سمت کاهش شکاف طبقاتی و بازتوزیع درآمد؟ آن چیزی که ما مشاهده میکنیم در تئوریهای اقتصادی و بهخصوص نگاههای اقتصاد غرب این است که رسالت اقتصاد فقط و فقط باید در جهت افزایش ثروت تعریف شود. اما تفکرات ارزشی هر کشور که در پشت صحنه فعالیتهای اقتصادی آن کشور وجود دارد آیا در جهت کاهش شکاف طبقاتی یا در جهت عدم کاهش شکاف طبقاتی حرکت میکند یا خیر؟ یعنی ما از یکسو سازوکارهای اقتصاد آزاد را داریم و از سوی دیگر یک تفکر ارزشی پشت این سازوکارها جریان دارد، در پاسخ به سوال رسالت سازوکارهای اقتصاد آزاد چیست؟ طرفداران اقتصاد آزاد می گویند ثروت آفرینی است. اما تفکرات ارزشی پشتیبان آن به دو دسته تقسیم می شوند : دسته ای همچون نئولیبرالها معتقدند بهترین ارزش نیز آزادی است و نباید در نظام اقتصاد آزاد دخالتی کرد. اما دسته دیگر (تفکر چپگرای طرفدار اقتصاد آزاد) که خواهان توجه به ارزشهای اجتماعی است، خواهان این است که به کاهش شکاف طبقاتی نیز توجه شود و دولت و حاکمیت باید دارای سیاستگذاریهای خاصی در اقتصاد باشد تا این شکافها را به نوعی کمتر کند.
در اینجا یک سئوالی از سوی دسته اول مطرح میشود که اگر میخواهید شکاف طبقاتی را کاهش بدهید چگونه این کار را می کنید که به انگیزه ثروت آفرینان خدشهای وارد نشود؟ اگر سیاستهای بازتوزیعی شدید باشد بعنوان عامل بازدارنده عمل می کند و انگیزههای ثروت آفرینان را کاهش میدهد و اگر این انگیزهها کاهش یابد ثروت آفرینی آنها کم میشود و سپس اشتغال آفرینی نیز کم میشود. یعنی تمامی اینها حالت زنجیره ای دارد . بهرحال دیدگاههای این دو دسته دارای دستور العملهای مختلف و گوناگون می باشند . مشاهده می شود که در کشورهایی که دارای نظام اقتصاد بازار و آزاد هستند دارای تفکرات ارزشی واحد و یکسان نیستند و برهمین اساس ما در کشورهای غرب رویههای مختلفی را میبینیم به این معنی که در کشوری مثل آمریکا آزادی اقتصادی شدیدتر است و شکاف طبقاتی نیز شدیدتر است تا کشورهای اروپای شمالی که آزادی های اقتصادی کمتر و شکاف های طبقاتی کمتر است درحالی که در هر دو منطقه سازوکارهای اقتصاد آزاد برقرار می باشد . تفکر ارزشی که در اروپای شمالی حاکمیت دارد دغدغه کاهش شکاف طبقاتی را دارد. بنابراین در آنجا این امر بیشتر رعایت میشود تا آمریکا. پس ملاحظه میکنید که در رویکرد اقتصاد آزاد یک مدل و یک الگو نداریم. چندین مدل و الگو داریم. در واقع به تعداد کشورها الگو داریم. یعنی همه آنها در تحت مدیریت اقتصاد آزاد هستند اما مدل آمریکا و انگلیس با آلمان و فرانسه متفاوت است و در کل همه آنها با ژاپن و اروپای شمالی تفاوت دارند . ریشه تفاوت ها نیز به نوع و نحوه تفکرات ارزشی کشورها بازگشت دارد که در پشت صحنه نظام بازار را کنترل و هدایت میکنند. ما هم ملاحظه میکنیم که تفکر ارزشی که در آمریکا وجود داشته زیاد به بحث شکاف طبقاتی توجهی نداشته ودر این چند دهه اخیر دچار چالش شده است و بعد از بحران 2008 و هم اکنون نیز با اعتراضات مردمی در نیویورک و سایر شهرها مواجهه پیدا کرده است .
* پژوهشگر ارشد حوزه اقتصاد سیاسی
3939
نظر شما