۰ نفر
۱۴ آذر ۱۳۹۱ - ۱۴:۳۰

آنچه می خوانید یاد داشتی است که در پرونده ای که هفته نامه نگاه پنجشنبه برای مصدق تدارک دیده نوشته ام . امیدوارم مقبول افتد.


 

آیا می‌توان از روی شعر اخوان چهره واقعی دکتر مصدق را ترسیم کرد؟  به من بگویید می‌گویم: آری. هیچ سندی در تاریخ معتبرتر از شعر یافت نمی‌شود. هیچ مورخی نمی‌تواند همانند خواجه شیراز حقیقت حال آن دوره را بیان کند:
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند
هیچ‌کس هم همانند حکیم ایرج میرزا حقیقت تاریخ معاصرمان را بیان نکرده است:
بدو گفتم تو صورت را نکو گیر
از آن روز تا به امروز تقدیر تاریخی ما نکو گرفتن صورت است و معنا را به باد دادن. ممکن است بگویید واقعیات تاریخی چه می‌شود؟ اگر در جست‌وجوی واقعیت تاریخی هستید، بهتر است هیچ وقت سراغ شاعر جماعت نروید. شعرا ممکن است ضعیف‌الجثه‌ای را به مقام تهمتنی برسانندو به عکس، رستم‌قامتی را تا حد موش و کمتر از موش تقلیل دهند. این بیت از فردوسی باشد یا نباشد به خوبی نشان می‌دهد که شاعران چه می‌کنند:
که رستم یلی بود در سیستان
منش کرده‌ام رستم داستان
تو بگو حقیقی نیست، من می‌گویم حقیقتی جز این نیست. چه اهمیت دارد رستمی که در سیستان می‌زیسته چه بوده و که بوده. مهم این است که حضرت مولانا جلال‌الدین بلخی او را مظهر منش و کنش قوم  ایرانی می‌دانسته و هم از این رو آرزو می‌کرده برای سامان بخشیدن به جهانی که بسامان نبوده پهلوان ایرانی را در کنار امیر عرب بنشاند:
زین همرهان سست‌عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
درباره آنچه پیش چشم شاعر رخ می‌دهد نیز شاعر چندان توجهی به واقعیت ندارد. او به چیزی که باید باشد یا آرزو دارد آن گونه باشد نظر دارد. من گمان نمی‌کنم حتی نزدیکان دکتر مصدق – فی‌المثل دکتر فاطمی- به مصدق آن گونه نگریسته باشند که اخوان:
ای شیر پیر بسته به زنجیر
کز بندت ایچ عار نیامد
ای نادر نوادر ایام
کت فرّ و بخت بار نیامد
دیری گذشت و چون تو دلیری
در صف کارزار نیامد
طبیعی است وقتی با تک‌تک سلول‌هایت یا دقیق‌تر بگویم با همه وجودت به کسی، چیزی یا ماجرایی امید ببندی، هنگام برآورده نشدن توقعت، تک‌تک سلول‌هایت بدل به یأس و ناامیدی می‌شود و این سرخوردگی با افسردگی‌های معمول و مرسوم بسیار متفاوت است. ناامیدی واژه مناسبی برای بیان چنین احوالی نیست. در چنین وضعیتی تمامی جهان تیره و تار می‌شود و شاعر که پیش از این سراپا شور بود و امید، تبدیل می‌شود به زائده‌ای در کل هستی:
منم من سنگ
تیپاخورده رنجور
منم دشنام پست آفرینش
نغمه ناجور
آل احمد می‌گفت: وقتی از اجتماع دستت کوتاه شد کوچک‌ترش را در چاردیواری خانه‌ات می‌سازی. اما آن سید سند به ما نگفت وقتی نتوانستی کوچک‌ترش را بسازی تکلیف چیست؟ هدایت البته با خودش روراست‌تر بود، به همین دلیل معطل نکرد. وقتی به جان دریافت:
پیش رو: امید باژگون
پشت سر: دروغ جان‌شکار
خیلی راحت زد دخل خودش را آورد تا باری بر دوش دیگران نباشد و کسی به چشم یک زائده در کل هستی به او ننگرد. اخوان اما به ظاهر تاب آورد لیکن به خودویرانی‌اش شتاب بخشید تا جهان و خلق جهان را در نکبتی که در آن دست و پا می‌زدند تنها بگذارد. اینکه مصدق قهرمان بود یا نبود خیلی مهم نیست، یعنی برای شاعر مهم نیست، شاعر به قهرمان نیاز دارد، اگر قهرمان بود که چه بهتر اگر نبود آن را از خیال و رویا خواهد ساخت. جهان شعر، جهان رمز و راز و اسطوره است. اینکه آقای سروش به طرفدارانش توصیه می‌کند بروید این حرف‌ها را در شعر و داستان و سینما بیاورید یعنی ذات هنر را به خوبی نمی‌شناسد. دست کم چیزی از عالم شعر نمی‌داند. عالم شاعری عالم اسطوره‌پردازی و خیال‌پروری است. روشنفکری – از هر نوعش که باشد- عالم قداست‌زدایی و رمززدایی و نفی اسطوره است، چگونه می‌توان دستاوردهای روشنفکریِ به زعم آقای سروش دینی را در ساحتی یکسره متفاوت طرح کرد؟ بگذریم از اینکه شعر و هنر اصلا با بخشنامه و توصیه به وجود نمی‌آید و اگر هم به وجود آید چیز مضحکی خواهد شد که هر چیزی نام تواند گرفت الا هنر. درویش خسته‌جان خراسانی حقیقتا شاعر بود و به تبع شاعری با 
 سیاست به شدت بیگانه، که اگر بیگانه نبود مصدق را پیامبر نمی‌خواند. اینکه مصدق سزاوار چنین القابی هست یا نیست بحثی دیگر است اما مهم این است که بدانیم فقط در عالم شاعری است که بابت اعطای چنین القابی به دیگران – به ویژه به اهل سیاست- کسی شما را سرزنش نمی‌کند.
اصلا در عالم سیاست کسی دنبال پیامبر و سالار نمی‌گردد، منظورم این است که آدم‌حسابی‌ها و آنها که می‌دانند سیاست چیست و امکان‌های آن را می‌شناسند، هیچ وقت در سیاست چنین آمال و آرزوهایی به هم نمی‌بافند. اگر می‌بینید در جهان سوم – به ویژه اینجا که ما می‌زییم- مردمان کمابیش چنین تصوری از سیاست دارند به این دلیل است که اغلب ما هنوز که هنوز است در ساحت اسطوره به سر می‌بریم و به نوعی خلق و خو و طبع شاعرانه داریم یا بهتر است بگوییم ساحت شاعرانگی‌مان بر دیگر ساحات وجودی‌مان غلبه دارد. می‌گویند شعر «نوحه» را زنده‌یاد اخوان در رثای مصدق سروده است. از سیاق ظاهری کلام نیز چنین برمی‌آید:
این پیمبر، این سالار
این سپاه را سردار
با پیام‌هایش پاک
با نجابتش قدسی، سرودها برای ما خوانده است
ما به این جهاد جاودان مقدس آمدیم...
نعش این شهید عزیز
روی دست ما چو حسرت دل ما
برجاست.
آنان که دنبال یک سیاستمدار راه می‌افتند، یا در پی کسب منافع فردی‌اند یا حزبی، یا می‌خواهند از آن نمد کلاهی برای خودشان دست و پا کنند و جایی در مناسبات قدرت بیابند یا دست‌کم به سودای به چنگ آوردن پول نفت، آن هم طوری که پول را در پاکت بگذارند و محترمانه بیاورند دم در خانه‌ها تحویل دهند، دنبال یک سیاستمدار راه می‌افتند. وقتی هم کارشان نتیجه نداد سرشان را مثل اسب پایین می‌اندازند و می‌روند پی کار خودشان تا سیاستمدار دیگری از راه برسد و با شعارهای تکراری و نخ‌نما آنها را بفریبد و باز هم روز از نو و روزی از نو. و این داستان تا زمانی که عمر بی‌برکت آنها به پایان برسد ادامه خواهد داشت. در این میان فقط و فقط شاعرانند که فارغ از سود و زیان به چیزهایی می‌اندیشند که هیچ دخلی به آنها ندارد. وقتی این قدر عاشقانه با یک موضوع مواجه می‌شوی و این قدر بی‌تکلف و رها، بی‌آنکه ذره‌ای به خود بیندیشی خودت را وقف یک مبارزه سیاسی می‌کنی، باید هم آن را «جهاد جاودان مقدس» بنامی. در چشم دیگران این جهاد جاودان مقدس یک بازی است و در بهترین حالت یک رقابت سیاسی، اما از منظر آن که در جهان اسطوره می‌زید قمار مرگ و زندگی است و آن که در این قمار می‌بازد نه تنها یک بازنده انتخاباتی که شهیدی است عزیز:
امروز،
ما شکسته، ما خسته
ای شما به جای ما پیروز
این شکست و پیروزی به کامتان خوش باد.
هرچه فاتحانه می‌خندید
هرچه می‌زنید، می‌بندید
هرچه می‌برید، می‌بارید
خوش به کامتان اما
نعش این عزیز ما را هم به خاک بسپارید.
روضه‌ام را تمام کنم. غرض اینکه برای شعر سرودن و شاعر ماندن، قهرمان یک نیاز ضروری و حیاتی است. بدون قهرمان نمی‌توان به زندگی شاعرانه ادامه داد. زندگی شاعر در ستایش یک قهرمان می‌گذرد یا در حسرت قهرمان یا در سوگ قهرمان. به تعبیری دیگر هر شاعری در هر دوره‌ای به مصدق خودش نیازد دارد و به بیست و هشتم مرداد خودش. اگر هم چنین چیزهایی در زندگی‌اش وجود نداشته باشد مجبور است مصدق خودش و بیست و هشتم مرداد خودش را بیافریند.
 

کد خبر 261598

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =