یزدان سلحشور

علاقه بیش از حد به کم‌خطرنویسی دارد نویسندگان حوزه ژورنالیسم ما را دچار مشکل می‌کند. رو راست بگویم: دچار مشکل کرده! حتی خود من هم با ادعاهای ریز و درشتم، دیگر خطر نمی‌کنم که درباره مسائلی بنویسم که احتمال دارد دو نفر یا بیشتر، بدشان بیاید!

یک جورهایی آدم یاد «دست‌های آلوده» سار‌تر می‌افتد! شاید به خاطر هوای آلوده این روزهای تهران که باعث تعطیلی پایتخت کشور شده! آدم فکر می‌کند نکند صحبت از سینمای آلوده هم باعث تعطیلی سینمای کشور شود. سینما هم از تولیدات ملی‌ست و اگر بخوابد یک تولید ملی خوابیده اما دغدغه فرهنگ هم البته مهم است. شاید به همین دلیل است که عده‌ای را به این فکر می‌اندازد که روبروی وزارت ارشاد تجمع کنند و علیه یک فیلم شعار بدهند و عده‌ای دیگر را به این فکر، که در حمایت از سینمای ایران علیه آن دسته اول شعار بدهند! حق با چه کسی‌ست؟

مشکل اصلی نویسندگان رسانه‌ای ما البته در چنین وضعیتی این نیست که واقعاً حق با چه کسی‌ست چون هر یک، با یک دلیل خداپسندانه ممکن است حق را به این یکی یا آن یکی بدهند! مشکل این است که تعداد مخالفان متنشان چقدر است و زور آن‌ها چقدر، که کرکرهٔ متن و حتی خودشان را بکشند پایین! کرکره پایین کشیدن در این روز‌ها در حوزه رسانه و ادبیات و هنر، خیلی آسان‌تر از حوزه‌ای‌ست که این اصطلاح از آنجا به فرهنگ گفتاری و نوشتاری ما سرایت کرده! شما این روز‌ها اگر بخواهید کرکره یک مغازه را پایین بکشید، حتی اگر مال خودتان باشد، صد تا مجوز و حکم می‌خواهد اما فرهنگ این چیز‌ها را نمی‌خواهد و می‌شود به چشم بر هم زدنی کار را تمام کرد و طرف را بیچاره!

در چنین وضعیتی گوش دادن به آموزه‌های خدابیامرز سار‌تر چندان آسان نیست! حتی اگر «خدا به دور» جایزه ادبی نوبل را هم به شما بدهند و بخواهید مثل سار‌تر آن را نگیرید، باز هم باید نگران دو دسته مخالف و موافق باشید و کرکره محترمتان!

من یکی که واقعاً این وسط مانده‌ام و حال و ممیک چهره‌ام شده است مثل پرویز پرستویی در سریال «امام علی (ع)»، وقتی که در نقش محمد ابی بکر، پایین منبر، دست خط خواهرش را در ابرام و اصرار در جنگ جمل نشان‌اش می‌دهند! خدا آن روز را نیاورد که دو قرن بعد، عده‌ای تاریخ‌نگار بگویند که هر دو دسته به تکلیف عمل کردند!

از این مشکلِ کمابیش دیروزی و امروزی که بگذریم، می‌رسیم به‌‌ همان امنیت شغلی در این شغل غیر قابل اعتماد، که معلوم نیست کی سَرِ شاغل را با زبان سرخ بدهد خدمت طباخی روزگار! چه کنیم واقعاً؟ من که ذاتاً آدم ترسویی هستم، می‌پرسم! بقیه هم که شجاعت ذاتی دارند، به هر حال دل دارند اما خانواده هم دارند زندگی هم دارند! چه کنند که سرنوشتشان نشود مثل من موقع هفت‌تیربازی با پسر چهار سال و نیمه‌ام که می‌گوید: «دستا بالا بابا! کیو!»
 

5858

کد خبر 262017

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 0 =