۰ نفر
۶ آذر ۱۳۸۸ - ۰۳:۲۰

محسن حدادی

کافی است چشم‌هایت را ببندی... ضربان قلبت که گره خورد به ثانیه‌های پایان سال؛ سال نوی تو در راه است و حالا هر چه بوده‌ای و هر چه کرده‌ای، دیگر باید برای یک اعتکاف یگانه خود را بسپاری به سفره هفت سینی که زیر چتر آسمان و در صحرای خودشناسی و خداشناسی گسترده‌اند.

صبحانه: ذکر... سجاده: اشک... عصرانه: شوق...

یادت هست سال گذشته دعای عرفه را با قطره‌های گداخته جانت در کدام جغرافیای کشور خواندی؟ یادت هست وقتی دمدمای غروب، سرخی آسمان، خیمه‌های دلت را آتش انداخت و سرخی محاسن خون خدا، جگرت را طوری سوزاند که آرزو کردی ای کاش در عرفات هم‌نفس با یگانه منتظر عالم، حضرت صاحب(عج) دانه‌های دلت را در قنوت‌های عرفه معطر کنی؟

یادت هست وقتی شب‌های قدر تمام شد، با خودت گفتی "عرفه‌"‌ای هم هست و اگر هنوز به قافله ققنوس‌های بازآمده از آغوش مغفرت نپیوسته‌ای، عطر عاشق‌پرور عرفه می‌تواند کاری کند؟

حالا آمده‌ای؛ با قطاری از آرزوها؛ آرزوها و دستان دعای همه کسانی که تو را با چشمی از شوق و شکر، راهی خانه خدا کردند؛ حالا آمده‌ای و طواف سنگ و گل کرده‌ای و نوبت به خودت رسیده است... اما آیا آماده‌ای؟ تمام شد! همه آن آرزوهای چندین ساله سفر به سرزمین خودیابی و انتظارها و اشک و آه‌ها تمام شد؛ حالا تو مانده‌ای و سه روز دل سپردن به آغوش محبوب... تو مانده‌ای و خودت در مینیاتوری از محشر کبری. تمام سال‌های زندگی ات را بگذار در چمدانی از خاطره‌ها و دوبال سپید پرواز و احرامت را بردار که پرودگار مشتاق حضور توست... اما... این عرفه و دعای آن زیر گستره بیکران آسمان نمادی است از غربت و تنهایی؛ خدای من! به سوز غزل‌های باران خورده سیدالشهداء در روز عرفه، ما را بپذیر که حالا دیگر خوب می‌دانیم در این دنیا چقدر تنها و غریبیم! ما امروز با غروب آفتاب دوباره از پشت پرچین پرواز، طلوع خواهیم کرد با قلبی مملو از ضربان با تو بودن...سلام!

سلام ای غروب غریبانه دل

سلام ای طلوع سحرگاه رفتن

آفتاب عرفه! لختی آرام‏تر. می‏خواهم ثانیه‏هایی بیشتر با خدای خود خلوت کنم و ذکر لبم همان ذکری باشد که قرن‌ها قبل، خون خدا بر بلندای تپه ای تنها در دل بنفشابی غروب با حضرت محبوب نجوا کرد. می‏خواهم بیش‏تر شعله‏ور شوم. می‏خواهم در برکه‏ای از اشک، وضو بسازم و دو رکعت عشق بخوانم. اندکی آرام‏تر، لحظه‏ای کم شتاب‏تر، نمی‏خواهم با غروب تو، خورشید آرزوهایم غروب کند...این آفتاب انسانیت است در غروب تولد انسان پس از شب های روشن قدر؛ باید هم ثانیه‌ثانیه‌اش را قدر بدانم!

امروز نه فقط آنها که در سرزمین پیامبر اعظم(ص) هستند بلکه هر انسانی که دلش‌را بسپارد به تکان‌های دل حضرت ارباب؛ حاجی است... حاجی احرام دگر بند که نشانی را درست آمده‌ای و حضرت محبوب در انتظار توست. راستی چه سنگین است این عبارت «تمام شد...»؛ چه تکانی می‌دهد به دل! تمام شد فرصتی که برای تضمین یکسال عمرت را داشتی...

 

مکه مکرمه/ آذر 87

کد خبر 26911

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین