یک: از سالن کوچک نمایش دهندهی «یک خانوادهی محترم» که بیرون میزنم، زن فرانسوی میان سالی سمتم میآید و میپرسد «شما که این جا زندگی میکنید؟». از روی عکس العمل هایی که هنگام دیدن فیلم انجام داده ام، فهمیده که ایرانی هستم. میگویم «نه. من تهران زندگی میکنم. همین شهری که توی فیلم دیدید.» و در جواب نگرانی توی صورتش میگویم «نترسید. ایران این قدرها هم وحشتناک نیست.»
راستش این است که «یک خانوادهی محترم» می تواند فیلمی سیاه ارزیابی شود. در بعضی صحنهها هم پشت این سیاهیاش رندی وجود دارد. این را وقتی میشود بیشتر حس کرد که فیلم را همراه مخاطبانی ببینی که وارد تهرانی غریبه شدهاند و زیرنویس، کانال اتصال شان به جهان فیلم است؛ از بهتی که وقت دیدن فیلم دچارش شدهاند. بهتی که مثلن خود من وقت دیدن «چهارماه و سه هفته و دو روز» دربارهی بخارست دچارش شده بودم یا وقت دیدن «برگشت ناپذیر» نسبت به همین پاریسی که فیلم مسعود بخشی را در آن دیدم. اینها فیلمهایی هستند که آدمهاشان را در موقعیت فشار می گذارند و سمت تاریک شهر را نشان مخاطب میدهند. همه جای جهان هم ساخته میشوند. حتا برخلاف ادعای منتقدان تند و تیز این روزهای بخشی، در آمریکا. این مقدمه را نوشتم تا بگویم میفهمم چرا آنهایی که «یک خانوادهی محترم» را در کن، یا بعدتر در ابوظبی دیدهاند، این چنین بهت زدهی تصاویر روی پرده شدهاند، اما بازتابهای نمایشهای کوچک داخلی فیلم برایم عجیب است. چند فیلم از سینمای اجتماعی ایران میخواهید برایتان مثال بیاورم که بیرحمتر از فیلم بخشی، به جامعه نگاه میکنند؟ دربارهی جعفر پناهی و رخشان بنی اعتماد حرف نمیزنم. حتا فیلمهای فریدون گله یا «دایرهی مینا»ی مهرجویی هم سال ها قبل تر از تهران «کابوس» میسازند. این حجم عصبیت در قبال فیلم و تأویلهایی که از آن شده برایم غیرمنتظره است.
دو: «یک خانوادهی محترم» فیلم متوسط الحالی است. درامی واقع گرا (شبیه مثلن «یک جدایی») به نظر میرسد که در آخرین دقایق میچرخد و به سمت یک تریلر حرکت میکند. ماجرای اصلیاش هم نه یک نقد اجتماعی، که داستان یک دعوای خانوادگی است. آدمهایی که از موقعیتهای حاصل از جنگ سوء استفاده کردهاند و بلدند از درروهای قانون استفاده کنند. هیچ جا کد مشخصی وجود ندارد که ما بفهمیم فیلم قرار بوده (به قول تیتر روزنامهی «اکیپ» که روی دیوار سالن نمایش دهنده، معرف فیلم بود) «پشت ظاهر جمهوری اسلامی» را نمایش دهد. اصلن بخشهای رندانهی فیلم مربوط به روزهای جنگ است و نه زمان حال. یادم است هنگام نمایش فیلم «پارتی» سامان مقدم، انتقادها مبنی بر این بود که داستانهای سیاسی صدر اخبار آن روزها، به یک سری دعوای خانوادگی تقلیل پیدا کرده. این جا هم که چنین است. آن قدر در فیلم روی دعواهای خانوادگی تأکید میشود و چرخش فیلم هم «پسر خوب» خانواده را تبدیل به «پسر بد» میکند که سکانس پایانی با هیچ چسبی به اثر نمیچسبد. فیلم همانی است که عنوانش میگوید. داستان مردی که پس از سالها نزد «یک خانوادهی محترم» برمی گردد اما به تدریج میفهمد این پوستهی ماجراست و پشت پردهی خانواده چیزهایی دیگر در جریان است. اگر عمدهی انتقادها به این است که حضور برادر آرش در جبهه، نه از سر معنویت جهاد در راه خدا، که بابت فرار از دست پدرش بوده، میشود در این سمت هم گفت حضور خود آرش در «راهپیمایی 25 خرداد» سکانس پایانی، به دلیل فشارها و فرار از مناسبات خانوادهای حالا غریبه شده است که دیگر به هیچ چیز ایمان ندارند. اگر قرار است اصل بر نمایندگی یک گروه از مردم توسط کاراکترها باشد، چرا این دومی کنایه به رخدادهای 88 و طرف سیاسی مقابل خرده گیران به فیلم دانسته نمیشود؟ درست مثل «تهران انار ندارد» (فیلم قبلی کارگردان)، این جا هم با فیلمی طرفیم که میخواهد از همه چیز بگوید و در پایان از هیچ چیز نمیگوید. فقط از سطح هر چیزی که در این 30سال تبدیل به نماد و نشانه شده، تصویری نشان مخاطبش میدهد تا به نظر برسد خیلی حرف برای گفتن دارد و اتفاقن دستش خالی است.
سه: نمایش خارجی موفق فیلم اما بیشتر از آن تصویر سیاه مورد اشارهی منتقدانش، به ساختار اثر برمی گردد. مسعود بخشی در اجرا، کارگردانی شسته رفتهای دارد؛ و هم در تصاویر دههی شصتیاش و هم در زمان حال، با پلانها و قابهایی که یادآور سینمای فرهادی و پناهی (دو شکل محبوب سینمای ایران در آن سوی آب) است، داستان الکنش را خوب تعریف میکند. به نظرم این واقع گرایی فیلم است که توانسته، هم نفس مخاطبان خارجی را در سینه حبس کند و هم منتقدان داخلیاش را به این درجه از عصبانیت برساند. این واقع گرایی جاهایی برای من فارسی زبان خوب کار میکند (نظیر سکانسی که برادر شهید آرش را به خانه میآورند و مادر پیکرش را در آغوش میکشد که به شدت تأثیرگذار و دردناک است) و جاهایی میزان افراطش برای ما خنده دار و غیرقابل باور است اما مخاطب خارجی را با یک موقعیت نادیده و عجیب مواجه میکند (نظیر رفتارهای وسواس گونهی زهره که نمیشود ریشهی مذهبی یا بهداشتیاش را تمیز داد اما برای مخاطب خارجی غیرمنتظره و قابل کشف و برداشت های شخصی است). در همین شکل اجرا هم هست که بخشی، رندیهای موردنظرش را میکند و مستندهایی از جنگ و کنایههایی از زمان حال را چاشنی اثر میکند تا بگوید فیلمش مرور یک تاریخ سی ساله است، که نیست.
نتیجه این که «یک خانوادهی محترم» اصلن فیلم مهمی نیست که پتانسیل این حجم هیاهو را داشته باشد. فیلمی معمولی است که اهمیتش را از بیرون سالنهای نمایش دهندهاش میگیرد. نه به لحاظ هنری میتواند همپای آثار اجتماعی فیلمسازان معاصر ایرانی بایستد، و نه به لحاظ نمایش سیاهی، فیلمی است فراتر از مرزهای ردشدهی قبلی در این سینما که سبب ساز چنین «وا اسفا»ها و قضایی کردن پروندهی سازندگانش شود. عنوان معروف «هیاهوی بسیار برای هیچ» را که شنیده اید؟ دقیقن همان چیزی است که می تواند معرف وضع کنونی «یک خانوادهی محترم» باشد.
5719
نظر شما