حسین عیدیزاده: حالت «آسمان زرد کم عمق» بهرام توکلی، به کسی میماند که بین رفتن و ماندن دودل است. توکلی سعی کرده از یک طرف تمامی کنشهای اصلی بیرونی (کتککاری مرد با بازی صابر ابر با یکی از طلبکاران، تصادف زن با بازی ترانه علیدوستی و خانوادهاش و تصادف همکار مرد با بازی حمدیرضا آذرنگ با موتورسوار) را حذف کند، اما به شکلی تعجببرانگیز صحبتهای مرد به عنوان راوی با گوشزد کردن و تعریف تمام و کمال این کنشهای اصلی سعی در پر کردن حفرههای روایی و «شیرفهم» کردن بیننده داشته باشد.
میتوان گفت روایت توکلی بین رادیکالیسم و محافظهکاری دودل مانده است، نمیتواند رادیکالیسم خود را تا به انتها ادامه دهد، حضور همکار مرد و نوعروسش در این خانه بیش از آنکه برای عمیق شدن شناخت ما از دو شخصیت ابر و علیدوستی باشد، تنها یک هواخوری برای تعدیل فضای سنگین و حضور دونفره دو شخصیت اصلی در بیش از نیمی از فیلم است. حرفهای هپروتی آذرنگ و مثلا شوخیاش با پرسپولیسیها کارکرد دیگری ندارند جز خنداندن تماشاگر و متاسفانه این فصل بااینکه از نظر اجرا (کارگردانی و بازی) خوب درآمده است اما ریتم فیلم را میاندازد. و بدتر اینکه یکی از حفرههای اصلی فیلم در همین فصل رخ میدهد؛ فیلم تا به انتها هیچ توضیحی نمیدهد که آذرنگ چطور با یک موتورسوار تصادف کرده که هیچ کجای ماشین آسیبی ندیده و تنها زیر گلگیر آن خونی شده است! این مسئله چندان مهم نیست اما تاثیر بهسازی تصادف بر زندگی ابر و علیدوستی موجب میشود این ایراد جلوه بیشتری پیدا کند.
فیلم با گفتار ابر شروع میشود که همه چیز از وقتی شروع شد که به این خانه آمدند. این درحالی است که همه چیز با تصادف علیدوستی و درنتیجه پریشانی ذهنی او شروع شده است. از طرفی خود علیدوستی نیز اشاره میکند «به پایان همه چیز در اوج زیبایی» فکر میکرده و حتی میشود حدس زد که بحران او حتی پیش از تصادف شروع شده و خانه پوسیده به جز اینکه لوکیشنی خاص برای فیلم است، کارکرد دیگری ندارد. این لوکیشن خاص با تاکید فیلمساز بر ماشین قرمز و حرکتش در جاده پرپیچوخم به شدت یادآور «تلالو» ساخته استنلی کوبریک است، اما متاسفانه ادای دین کارگردان به این فیلم فقط در سطح میماند، اگر فیلمنامهنویس جز ذوقزدگی از ادای دینی مدرن و ملودرام به «تلالو» سعی کرده بود، همانطور که فیلم کوبریک به روانشناسی شخصیتهایش میپردازد، روی پرورش شخصیتهایش تمرکز کند به نتیجه بهتری میرسید، مطمئنا کوبریک هم دوست ندارد ادای دین به فیلمش فقط برداشتن ماشینی باشد که در جاده مارپیچ و پردرخت در حرکت است!
سوالات متعددی هستند که فیلم سعی در جواب دادن آنها ندارد، سوالاتی نه از جنس ابهام چیره بر روایت فیلم، بلکه ابهامهایی که از منطق نشات میگیرند. یکی از این سوالها درمورد صاحبخانه (که به شکلی تحسینآمیز کارگردان حضورش را حذف کرده) است که برای ماندن در ایران و به قول ابر برای مردن به این خانه برگشته. اگر صاحبخانه برگشته چطور ابر و همسرش به این خانه نقل مکان میکنند؟ اگر به خارج برگشته که نقض صحبتهای ابر میشود. اگر هم فوت کرده که خانه یا به یکی از فامیلش میرسد و اگر هم اصلا فامیلی نداشته باشد به دولت میرسد، پس چطور ابر و علیدوستی به این خانه آمدهاند؟ به نظر میرسد شیفتگی کارگردان به این خانه چنان بوده که چندان وقت خود را صرف پیدا کردن منطق برای نگه داشتن شخصیتهایش در این خانه نکرده است.
ابهام بعدی این است که در انتهای فیلم ابر و علیدوستی با آن تاکسی قرمز کجا میروند؟ با توجه به رویکرد فیلم میتوان گفت این مسئله اهمیت ندارد. اگر چنین باشد بیننده هم حق دارد بگوید اینکه علیدوستی به عمد تصادف کرده یا نه، هم اهمیتی ندارد.
فیلم با وجود وقت بسیاری که صرف دو شخصیت اصلیاش میکند اما متاسفانه این تنها گفتارهای ابر هستند که به درک ما از شخصیتها کمک میکنند، او یا واضحات را توضیح میدهد یا درونیات را فاش میکند، آیا باز هم باید گفت اهمیتی ندارد چون فیلمنامهنویس درگیر چیزهای مهمتری است، چه چیزی در فیلمی که متکی به شخصیتها و نه رخدادهاست، مهمتر از شخصیتها و درک ما از آنهاست؟
«آسمان زرد ک عمق» ادامه مسیر «پرسه در مه» و «اینجا بدون من» است و از این نظر که فیلمنامهنویس سعی کرده با روایتی تجربی طبعآزمایی کند، قابل تقدیر است، اما باید توجه داشت فیلمی که روایتی تجربی و پریشان (نه به معنای منفی این کلمه) دارد اگر نتواند شاکله خود را درست بنا کند، محکمتر زمین میخورد. متاسفانه «آسمان زرد کم عمق» با وجود کارگردانی قابلقبول، بازیهای خوب (به ویژه صابر ابر) و فیلمبرداری چشمگیر (که مهمترین نقطه قوت فیلم است) تنها به دلیل فیلمنامهای که پریشانی رواییاش به پریشانی در نوشتن متن هم سرایت کرده، در حد یک فیلم «کم عمق» باقی میماند.
57241
نظر شما