ولی هم از کنار انقلاب و دهه فجر که به راستی بهار انقلاب است نمیتوان بی تفاوت گذشت و هم در جمهوری اسلامی نباید قهر کرد و تا هر زمان که میتوانی و جان در بدن داری باید شانه زیر بار بدهی تا اصلاح امور راحتتر باشد اگرچه زیر بار زانوهایت خم شود ولی ایستاده مردن برای این مملکت به مرگ در رختحواب و بیمارستان غربت شرف دارد.
چهار شنبه هفتمین روز از ایام بهار انقلاب از جلوی موزه عبرت می گذشتم که به دلم افتاد به داخل کمیته مشترک ضد خرابکاری سابق ساواک و شهربانی شاهنشاهی بروم و کمی عبرت آموزی کنم! در این چند سالی که این مجموعه تبدیل به موزه شده است به دلیل فراوانی مشغله فرصت و توفیق بازدید از آن را نداشتم. یکی از آثار به جا ماندنی انقلاب است که تاریخ بزرگی را در سینه دارد و ما وظیفه سنگینی برای انتقال به نسل جوان تا بداند این انقلاب به راجتی به دست نیامده و نگهداری آن به فرمایش امام راحل(ره) تا بدست نا محرمان نیفتد بسی مشکلتر. زحمات زیادی برای راه اندازی و جفظ آن کشیده شده و استقبال خوبی نیز حداقل در این ایام از آن شده است ولی هنوز راه زیادی در پیش است تا بتوان آنچه در میان سلولهای این بازداشتگاه و شکنجه گاه مخوف گذشته است را به نسل جوان، تشنه و پر سئوال منتقل کرد.
مشتاق بودم سلول انفرادی و عمومی را که در سال 1355 در دستگری سومم به مدت حدود 5 ماه را در آنها گذرانده بودم ببینم. بازداشت اولم در اوائل سال 1353 در اوین قدیم و بازداشت دومم در اواخر همین سال در اوین چدید که به تازگی افتتاح شده بود گذشت. شماره سلول انفرادی را به یاد نداشتم اما باید در همان طبقه دوم باشد ولی سلول عمومی ام سلول 6 بند 6 بود که تا چندی قبل از آنکه من به آن منتقل شوم مرحوم دکتر شریعتی در آنجا نگهداری میشد. اگرچه این سلول عمومی بود ولی من با یکی دو نفر بیشتر نبودم که ابوالقاسم سر حدی زاده که بعد از 15 سال زندانی کشیدن برای تحقیق از زندان قصر آورده شده بود یکی از آنان بود. متاسفانه این سلول در طبقه سوم جزو برنامه بازدید عمومی نبود و منهم بدلیل کمبود امکانات دست اندرکاران نخواستم توجه آنان را از سیل گروههای بازدید کننده که در دسته های متوالی سازماندهی میشدند بطرف خواسته ائی شخصی منحرف نمایم.
دو تن از هم بندیهای سابق آقایان ختنی فر و کفائی را که برای کمک به سایر راهنماها آمده بودند بعد از 34 سال زیارت کردم. در ابتدای ورود به طبقه دوم فلکه حاجی که در زندان قصر با هم بودیم و همان زمان نیز که من نو جوانی بودم سن و سالی داشت و الان گردی پیری و کهولت بر سر و رویش نشسته بود دیدم و روبوسی کردیم. او با آنکه بیمار بود ولی برای ادای دینش آمده بود تا بازدید کنندگان شاهد قربانیان شکنجه گاههای شاهنشاهی باشند. تا بحال فلکه را چشم باز ندیده بودم و همیشه با چشم بند و یا روپوش بسر از آن عبور کرده و به سلول یا اتاق بازجو و یا شکنجه رفته بودم ولی با آنکه به دلیل قرینه سازی امکان تشخیص اتاقها مشکل است اتاق آرش را درست حدس زدم. آرش بازجوئی خشن، عصبی، لجوج، فحاش و بد دهن با مشکلات روانی و شخصیتی متعددی بود که روزهای متعدد و ساعتهای متمادی من را در کنار اتاقش در حالیکه پایم در پانسمان بود سر پا نگه میداشت تا اقرار بگیرد و الان حد س زدن مسیر رفت و برگشتم با چشم بند حتی بعد از 36 سال چندان مشکل نبود.
در طول مسیر یکی از راهنماها از طریق هم بندی سابقم متوجه شد که در قبل از انقلاب در اینجا زندانی بودم و با اطلاع بازدید کنندگان از این امر سئوالات گوناگونی بود که از من پرسیده میشد و این نشان از ابهاماتی است که نسل دوم و سوم انقلاب دارد. ترکیب جمعیت بازدید کننده نمونه خوبی از جامعه ایرانی بود و از هر تیپی در آن دیده می شد از جوان تا مسن ولی همه سئوال داشتند. از من خواستند خاطره ائی بگویم ولی من برای جلوگیری از هر گونه سوء تعبیر نپذیرفتم اما وقتی شروع به نوشتن این مقاله کردم افسوس خوردم که چرا وقتی بازدید کنندگان در اتاق آرش جمع شده بودند تا صحنه هائی از محاکمه او را روی مانیتور نصب شده بر روی دیوار ببینند نگفتم که آرش تبلور چه خصوصیات ددمنشانه ائی بود و چه بر سر زندانیانی امثال من آورد و خود به چه سر نوشتی گرفتار شد؟ تا هم بدینوسیله شاید بتوانم گوشه کوچکی از سئوالات بازدیدکنندگان را پاسخ بدهم و هم دین کوچکی از تعهد حود در قبال انقلاب اسلامی و شهدای به خون خفته سیاهچالهای نظام شاهنشاهی و زندانیان سیاسی دوران ستم شاهی و این ازادگان سر افراز ادا نمایم. این دو روی یک سکه است. با پاسخگوئی و روشن نمودن ابهامات تداوم حرکت قطار انقلاب روی ریل میثاق ملی آن یعنی قانون اساسی را تضمین میکنیم که حود جنبه دیگری از پاسداشت خون شهدا و شرف انسانی ازادگان است.
وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
نظر شما