آنچه در پی می آید متن* کامل گفتگوی کارگردان فیلم نامزد اسکار جانگوی رهاشده با مجله هالیوود ریپورتر است.گفتگویی چالش برانگیز که در 12 ژانویه انجام شده و در طی آن تارانتینو هم در باره نوع نویسندگی ،کارگردانی و گذشته اش حرف زده و هم اینکه از آینده ی سینمایی اش سخن گفته است.آینده ای که به زعم او می تواند بسیار شکننده باشدو اینکه مردم در سالهای بعد در باره آثارش چه قضاوتی خواهند داشت...

 
 
یک سئوالی فکر بسیاری از علاقمندان به نوع سینمای تارانتینو را به خود مشغول کرده و آنهم اینکه چرا لعنتی های بی آبرو ،فیلم قبلی شما در حالی که داستانی بسیار تازه و نو داشت کمتر مورد اقبال قرار گرفت؟اصلا این قضیه را قبول دارید؟ضمن اینکه داستان واقعا خلاقانه بود.
اینکه مورد اقبال قرار گرفت را نمیدانم چه بگویم.لعنتی های بی آبرو در فاصله اکران در کن 63 تا زمانی که به اسکار رسید بسیار خوب دیده شد.نتیجه اش هم اسکار کریستوف (کریستوفر والتز)بود.من این فیلم را دوست داشتم.واگر می گویی خلاقانه بوده، بله دقیقا نظر منهم همین است.در افتتاحیه اکران فیلم در کن هم مفصلا در این باره گفته ام.فیلم قدیمی "هیتلر مرده یا زنده" منبع الهام من بود.من خوره فیلم دیدن هستم.باورت میشود این فیلم محصول دهه 40 باشد؟به هرحال داستان بامزه ای دارد.من به نوعی وجه داستانی و پی ریزی اصلی را از این فیلم الهام گرفتم.یعنی هیتلر را از قالب اصلی درآوردم و تبدیل به موجودی بسیار آسیب پذیر کردم.
اینکه شما بازیافت سینمایی را در دستور کارتان دارید را قبول دارید؟ولی خب شما گاهی تاریخ را عوض می کنید؟هم در لعنتی های بی آبرو و هم در جانگوی رها شده می توان این تغییرات را دید.
این که خیلی خوب است.اصلا همینطور است.بله من ممکن است تاریخ را جابجا کنم.در لعنتی های بی آبرو من واقعا تاریخ را در یک کاسه آب ریختم و تکانش دادم و هیچ اتفاقی هم نیفتاد.من فیلم تاریخی صرف نساختم.نگرشم از جنگ را بیان کردم.قصه تعدادی از آدم هایی را روایت کردم که از دو جنس متفاوت بودند:بدهای نامرد و بدذات و خبیث و طرف دیگر خوب های بدذات و نامرد(می خندد).قرار من این بود که قصه و تاریخ را با هم در کنار یکدیگر روایت کنم.یعنی قصه و تاریخ را باهم درآمیختم.همین و همین.حالا شما ممکن است کمی تا قسمتی تاریخ را هم عوض کنید.فیلم های من منابع تاریخی دانشگاهی و آکادمیک که نیستند.هستند؟!اصلا بگذار اینجور بگویم:من فقط بلدم قصه های عامه پسند بگویم.
بازهم یک سئوال تکراری.ابتدای دهه 90 اگر کارگردانی مثل شما در فیلم هایش از اصطلاحات نژاد پرستانه استفاده می کرد باید پاسخ گوی موارد بسیاری می شد.کاری که شما در جکی براون و و قبل از آن در قصه های عامه پسندتان کردید و بسیار هم مورد شماتت قرار گرفتید.خب حالا چه اتفاقاتی افتاده است که در 25 سال بعد شما دیگر می توانید آزادانه در فیلم تان الفاظ نزاد پرستانه را به کرات بگوئید؟در جانگو ی رها شده مدام از این الفاظ داریم.از واکنش ها نسبت به این موضوع نمی ترسید؟
نه من موافق این حرف ها نیستم.آن موقع نیز داستان چیز دیگری بود.دیگر دهه هااست که اگر کسی فقط کمی عقل داشته باشد مسائل نژادی برایش حل و فصل شده.ولی این واقعیت دارد که ما آمریکایی های سفید پوست در زمانی نه چندان دور برده داری می کردیم.اصلا ممکن است اجداد تو من اینکاره بوده اند و ما خبر نداشته باشیم(می خندد).خب باید چکار کنیم وقتی قرار است فیلم در باره آن دوران بسازیم.از چه لغاطی باید استفاد ه کنیم؟ببینید اینجا جایی است که دیگر من زیر بار نمی روم و تاریخ را داخل کاسه آب نمی اندازم!نگران هیچ واکنشی هم نیستم.من کارم را با اعتماد انجام دادم و به آنچه می نویسم ایمان دارم.
برای رسیدن به چنین نوشته هایی که سخت بدان اعتقاد دارید حتما روزهای سختی را پشت سر می گذارید؟یانه اوضاع برایتان ساده است؟
نه هیچ وقت آسان نبوده.البته لذتی که در ذات این کار هست قابل قیاس با هیچ چیزی نیست.برای جانگو خیلی خیلی می خواندم و می نوشتم ولی خب بعضی کاراکترها را هی حذف و اضافه می کردم.اصلا  بگذار روند اتمام آن رابگویم.برای اینکه داستان جانگو تمام بشود روزهای کابوس واری را پشت سر گذاشتم.بیچاره شده بودم.میدانی چرا؟ برای اینکه در این فیلم قرار است خیلی ها کشته شوند اما باید در پایان شما یک وقایع نگاری شاد و پایان بندی مطبوع به داستان بدهید.میبینی؟خب وقتی کار فیلمنامه به پایان رسید رمقی برایم باقی نمانده بود.برای ایفای نقش ها نیز هیچ لیستی هم برای خودم آماده نکرده بودم.ولی این یک فیلم خاص بود.درست است که دکتر کینگ شولتز بیشترین حرف و درخشش را در داستان دارد ولی شخصیت جانگواست که همه کاره است.او نقش اول فیلم است و باید ظرافت هایی داشته باشد.این ایده که جانگو از قالب یک برده داغان شده به جایزه بگیر تبدیل شود و ماشین کشتار سفید ها بشود واقعا ایده خوبی بود ولی بسیار ترسناک.از این بابت که داستانک هایش را باید بسیار عامه پسند و البته منطقی پیش می بردم.
صحبت بازیگران را به میان آوردید،یک سئوال خیلی خاص در باره بازیگرانتان!چه شد که شما تیم بازیگرهایتان را رها کردید.دیگر نه از اما ترمن خبری هست نه از تیم راٍث یا مایکل مدسن و نه از جان تراولتا و بقیه.چه شد که دیگر بازیگر ثابت ندارید؟برای بازیگران فیلم جانگو چگونه به جمع بندی رسیدید؟آیا الان کریستوف والتز هنرپیشه ثابت شما است؟و حقیقت دارد دی کاپریو را از مدتها پیش در نظر داشتید؟
اینگونه که هم می گویی نیست.در جاگو بازهم سراغ ساموئل (ساموئل ال جکسون در نقش استیفن پیر) رفتم .من که دیگر قرار نبود قصه های عامه پسند و شهری بسازم.یا یک بیل را بکش دیگر.هم در لعنتی های بی آبرو و هم در جانگوی رها شده جای کار برای خیلی ها وجود ندارد.من پیر شده ام.شده ام چهل و نه ساله.به قولی دارم خرفت می شوم(خنده).بازیگرها نیز همینطور دارند پیر می شوند و اصلا قرار نیست همیشه در یک نقش ثابت باشند.شاید روزی سناریویی را براساس توانایی های اما ترمن بنویسم یا بازهم با تراولتا و حتی رابرت دنیرو و دیگران کار کنم که بسیار بسیار برایم قابل احترام هستند و بهترین دوستانم بوده اند. اما داستان ها فرق می کنند. برای هنرپیشه ی نقش جانگو همینقدر برایت بگویم که بیچاره شدم تا به جیمی فاکس رسیدم.اگر بگویم یک دوجین بازیگر درجه یک سیاهپوست را دیدم باور می کنی؟ویل اسمیت را دیدم و فیلمنامه را خواندیم ولی خب قبول نکرد.بعد از مدتی به جمی فاکس رسیدم و خلاص.و باید بگویم بهترین انتخاب بود.جمی خودش یک کابوی تمام عیار است.همه جا این را گفته ام.
در باره والتز و دی کاپریو ؟و اینکه می گویند شما همواره خواسته اید دی کاپریو در کارهایتان نقشی داشته باشد.
اولادر باره کریستوف(کریستوفر والتز بازیگر نقش دکتر کینگ شولتز در جانگوی رها شده) باید بگویم او یک اعجوبه و یک بازیگر مادرزادی است که من برایش بسیار احترام قائلم.کریستوف یک بازیگر درس خوانده و چند زبانه و بسیار خلاق و هنرمند است.هالیوود باید از خودش خجالت بکشد که چرا والتز اینقدر دیر مطرح شده.میدانی کریستوف چند فیلم بازی کرده و چند سالش هست؟55 ساله است و 30 فیلم درجه یک آلمانی بازی کرده.او انتخاب فوق العاده مناسبی برای نقش کلنل هانس لاندا در فیلم لعنتی های بی آبرو بود.و باید فقط او این نقش را کار می کرد.اگرچه دی کاپریو نیز این توانایی را داشت.در جانگوی رها شده هم کریستوف غوغا کرده است.فیزیک حرکتی او ،طرز بیانش و هم چنین به وجد آوردن و سر شوق آوردن نقش مقابلش واقعا بی نظیر است.از سویی نقش کلوین کندی را برای دی کاپریو ننوشتم اما آخر کار دیدم خب بد نیست او این نقش را بازی کند.او فیلمنامه را خواند و خیلی هم خوشش آمده بود.من و او بیش از 15 سال است که دوستان صمیمی هم هستیم.
ولی خب شما آمدید و یک نقش منفی یا بهتر بگویم یک نقش سوپر منفی به او داده اید.او شدیدا چهره محبوب و سالمی است.از پایان کار نترسیدید؟
دیگر آن دوران گذشته که وسترن شین (وسترن محبوب و کلاسیک تاریخ سینما که نماد کابوهای با مرام و مرد در فرهنگ آمریکایی است) را می ساختتند.بازیگران الان اینگونه فکر نمی کنند .خیلی از سوپر استار ها برای تجربه یک عرصه جدید نقش های تازه بازی می کنند و تماشاگران هم استقبال می کنند.من نقش کلوین کندی را وقتی می نوشتم به دی کاپریو هم فکر می کردم و به برخی دیگر.ولی مهم اینجا بود که من از این نقش بیزار بودم...
از نوشتن نقش منفی بیزار بودید؟شما که خودتان در مصاحبه تلویزیونی هفته پیش تان گفتید استاد درآوردن نقش های منفی هستید؟
نه من گفتم از این نقش منفی بدم می آمد.ببینم تو کاراکترهای سگهای پوشالی را به یاد داری؟خب من از هیچکدام از آنها بدم نمی آید که هیچ خوشم هم می آید.اصلا تمام کاراکترهای منفی که خلق کرده ام را دوست دارم ولی این یکی خیلی خیلی عوضی از آب درآمد(باخنده های طولانی).خیلی آدم بدی بود.میدانی سرزمین کندی (کندی لند)چقدر سابقه داشته است؟نزدیک 150 سال.تا اینکه این پسرک یعنی کلوین کندی آمده و مزارع پنبه را بدست گرفته و خیلی هم علیرغم ظاهر اروپایی اش آدم نامرد و عوضی هست.اما خب در باره درآوردن نقش منفی آن بحث دیگری است.بله قبول دارم استاد درآوردن نقش منفی در کارهای خودم هستم.
در مجموع فیلمنامه جانگوی رها شده کم نقش منفی ندارد و ضمنا حضور این افراد این امکان را می دهد تا هرچه بخواهید خشونت به فیلمتان وارد کنید تا اینها سر به نیست بشوند.درست است؟
اینکه در فیلم نقش منفی داشته باشم و اینکه بخواهم آنها را دستمایه داستانک های خشن و خونریزی قرار بدهم حرف بی ربطی است.اصلا من نمیدانم چرا شما ها باید در گفتگو هایتان بحث را به سمت خشونت آثار من بکشانید.اصلا قرار نیست هر نقش منفی را در فیلم من به کشتن بدهم.
بحث نقش منفی و عواقبش در فیلم جانگو چیز دیگری است.این درست است که من در فیلم هایم خشونت نشان می دهم ولی مگر آدم سادیسمی هستم؟شما سراغ فیلم هایی که به طور سادیستیک خون می ریزند و هیچ داستانی هم ندارند هم نروید.خشونت در سینما چیزی نیست که به زور بشود ساخت.بحث ما در باره یک فیلم با قصه ای تاریخی است.برده داری موضوع اصلی است.برده ای که پس از رنج فراوان و به خاطر عشق مطلق و پاکش حتی حاضر می شود جایزه بگیر بشود و برود همسرش را نجات دهد.خب معلوم است که او قرار نیست برود و در کندی لند با دی کاپریو بستنی بخورد.اصلا بگذارید زمان بگذرد.مردم بهترین داور هستند.
* گفتگو پیش از این در 15 بهمن 91 در همشهری کار شده است.
کد خبر 278742

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 6 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۰۱:۳۱ - ۱۳۹۱/۱۲/۰۸
    3 0
    تارانتینو بهترین کارگردان حال حاضر جهانه. حیـــــف که باید دو سال صبر کنیم تا دوباره تارانتینو یه فیلم توپ بسازه و ما دوباره یه فیلم عالی ببینیم.